در عصر گن نا Ganaa چنین اتفاق افتاد، یا در دوران کان – ئه ئی Kan – ei ؟
به روشنی نمی توان جوابی برابر این پرسش نهاد؛ اما به هر تقدیر، از آن روزگاران که این وقایع رخ نمود دیر زمانی گذشته است... نیز، می توان به عنوان «نشانی» چنین گفت که در آن عهد ئ زمانه، حکام قلمرو پادشاهی آفتاب طالع، مردمی را که به آئین «خداوند پدر» و «خداوندگار آسمان ها» روی آور می شدند به صلیب می کشیدند و زنده به آتش می سوختند. لیکن با همۀ این گرفت و گیر و شکنجه و زجر، «خداوند خدا که به همه چیزی بینا و به همه کاری تواناست» برای آنکه ضرب شستی به حکام کافر نموده باشد، رضا داد که از مؤمنین مقرب چشم او، یک تن به اعتقاد مذهبی خویش وفاداری کند و در آن پای درجا بماند.
درباب این قضیه – که هم اکنون می پردازم – شایعات بسیاری هست:
گفته شده است که حتی فرشتگان و مقدسان بر انوار شامگاهی آفتاب نشستند و برای کنجکاوی دربارۀ این واقعه، به دهکده های پیرامون ناگاساکی Nagasaki فرود آمدند...
نیز روایت است که یک بار هم سن ژان باتیست Jean – Baptiste با همۀ تقدیس خویش در آسیاب میشل یاهه ئی Michel Yahei (واقع در اوراکامی Urakami ) آفتابی شده است.
همچنین در خبر است که ابلیس، خود، چند بار پیاپی بدان اطراف پای نهاده است تا مؤمنان را از پرهیزگاری مانع شود: گاه به هیأت غلام سیاهی ناشناس، زمانی به قالب یک گیاه غیر بومی، و حتی یک بار به شکل یک تخت روان از نوع آژی رو Ajiro.
از راویان این اخبار، پاره ئی معتقدند موشانی که میشل یاهه ئی مؤمن را در زندانش – زندانی که درآن، روز و شب یکسان می بوده – جویده اند، جز شیاطینی به هیأت موشان نبوده اند!
باری – پایان کار میشل یاهه ئی را چنین روایت کرده اند که در پائیز هشتمین سال عهد گن نا با یازده تن نصارای دیگر، زنده در آتش افکنده شد.
اما این واقعۀ دیگر، این واقعه یی که هم اکنون به نقل آن می پردازیم – نیز از جملۀ وقایع عهد گن نا است، یا از حوادث دوران هوئه ئی ؟Hoei – به درستی آشکار نیست. لیکن به هر تقدیر از آن تاریخ دیر زمانی گذشته است.
و آن واقعۀ مولمه بدین گونه بوده است:
در دهکدۀ یاماساتو Yamasato نزدیک ئوراکامی دوشیزه دختری می زیست به نام ئو – گین O – Gin
پدر و مادر وی که از مردم ئوساکا بودند، پیش از آن که در شهرستان دور افتادۀ ناگاساکی بار افکنند دیرگاهی سرگردان و در به در زیستند، و تازه بدان جای رسیده بودند که بیمار افتادند و در گذشتند و به دنبال خویش چیزی باقی نگذاشتند جز ئوگین.
خود پیداست که این دو بیگانۀ در به در را از آئین «خداوند خدا» و «خداوند پدر» خبر نبود... آنان پیروان فرقۀ زن بودند یا از مؤمنان فرقه هوک که و شاید از ساکنان طریقۀ جودو Jodo – و به هرحال – آنچه مسلم می نماید این است که از مجریان صدیق آئین بودا به شمار می آمدند.
این فرقۀ زن – آن چنانکه مردی محقق از مردم غرب گفته است. از طبیعتی محیل سرچشمه گرفته بود:
بانی این فرقه مردی بود به نام ساک یا مونی Sak ya mouni که عقاید مردک بودائی نمائی به نام آمیدا Amida را در خاک چین تبلیغ می کرد، و هم بدین کار بود که پای به ژاپن نهاد... براساس عقاید وی پس از مرگ جسم، روح آدمی برای ادامه دادن به گناهان خویش به هیأت حشرات یا گاوها و یا درختان به جهان باز می آید.
نیز در مورد خود ساک یا مونی که مروج این عقیده می بود، شایعاتی در جریان است:
می گویند که وی گور زاد بود. و نیز گفته اند که چون پای برجهان نهاد، مادر خود را بکشت. و هم چنین ژان کراسه نامی از نصرانیان خبر داده است که نا معقولی آئین و مفسده آمیزی اخلاق وی از دیدگان حیز و شیطنت بارش آشکار بوده است.
اما بینوا والدین ئوگین – که ذکرایشان بدانگونه گذشت – نا معقولی این آئین را درک نمی توانستند کرد، و بدین گونه تا آستانۀ گور به آئین پیشوای خویش وفادار و مؤمن ماندند ....
شاید هنوز هم بی آنکه اندیشه کنند که با سقوط در دوزخ تاریک گور کارشان به پایان رسیده است، هم چنان در سایۀ کاج های گورستان متروک بازگشت به زندگی در انتظار می کشند.
لیکن چنین پیش آمد که ئوگین سرنوشت والدین خود را به میراث نبرد: زارع متوسط الحالی از مردم دهکدۀ پامازاتو – به نام ژان ما گوهی چی، آب تعمید برپیشانی این دختر ریخت و او را به نام مادر عیسا مسیح افتخار بخشود.
یک عقیدۀ مربوط به پیروان فرقۀ زن چنین می گوید:
«ساک یا مونی به هنگام تولد به انگشت کوچک آسمان را به انگشت بزرگ به زمین اشاره کرده، رعد آسا فریاد برکشیده است: در همۀ آسمان ها و در پهنۀ زمین، تنها منم که شایستۀ اعزار و اکرامم!»
مریم ئوگین بدین افسانه اعتقادی نیافت، بل بدین روایت دیگر گردن نهاد (اگرچه کشیشان عصر انکیزیسیون مبلغ بوده اند) که:
«از تمامی گوسپندان خداوند خدا، مریم عذرا مهربان تر کس است، دلسوز تر کس است، رحیم تر کس است!»
او با اعتماد کامی بدین روایت اعتقاد یافت که: «عیسای پدر برصلیب چوبین مرده به تابوت سنگی نهاده شده است و به سوم روز، جان یافته» و چون اسرافیل کروبی در کرنای خویش بردمد «روح خداوندگار منتشر می گردد بر زمین خاکی با فتح عظیم و کبریای عظیم و جان تازه خواهد دمید به استخوان ها که در غبار اجساد افتاده اند و ملحق خواهد کرد روح اولین را به جسم آنها پس نیکوکاران از بهشت آسمان متمتع می شوند و زشتکاران را با شیاطین به جهنم خواهند افکند.»
نیز مریم ئوگین به آن یک شعائر هفت گانه مسیح که می گوید:
به فرزندی گرفت و نامش را به مریم بدل کرد.
ئوگین با پدرخوانده و مادرخواندۀ خویش ژان ئوسومی Jeanne osumi گاو ها را سر می زد، گندم را می دروید، و روزگارش به شادی می گذشت. کار و سرگرمی روزمره، او را از خود غافل می داشت بی آنکه از نماز و روزه بازش دارد... در سایۀ انجیر نبی که برلب چاه رسته بود می نشست و هم چنان که در آسمان به هلال بزرگ ماه می نگریست، به شوری مؤمنانه دعا می خواند و اوراد می گفت و ذکر می گرفت که:
«به تو من درود می فرستم ای مادر رحیم، ای فرزند تبعید شدۀ حوا! به سوی تو من فریاد می کنم که از سر رحم براین رودخانۀ اشک نظری کنی و مرا به کنار خویشتن راهبر شوی! آمین!»
باری.
شب پیش از نوئل سالی که تاریخ صریحش برناقل این تاریخچه آشکار نیست، شیطان با شاگردان خویش بی صدا به سرای ژان ما گوهی چی درآمد.
ماگوهی چی کنار اجاق بزرگی نشسته بود که درآن آتشی نیکو می سوخت. و بر دیوار خانه، از عیسای پدر شمایلی بود بر صلیب. و برابر آن پیسوزی بود که فیتیلۀ آن در روغن خوشبو می سوخت. و درکنار آن مجمری و پیالۀ کندر. و در عقب سرا، در گاودانی، آب تعمید در لاوک چوبین آماده کرده بودند.
شاگردان شیطان به اشارت اوستاد خویش، بند بر بازوان ایشان نهادند بی آنکه هراس به جان آنان رخنه تواند کرد. چرا که در آئین خداوند آسمان آمده است که «نفس آدمی، جز از طریق مشقت تزکیه نمی تواند شد.» نیز آن هرسه را بدین نکته ایمان راسخ بود که «خداوند خدا را در هر پیشامدی مصلحتی هست. و مؤمنان را به وقتی که بشاید، به یاری می شتابد.» و دیگر: آیا این خود نه نشان رستگاری و لطف خداوند است که مؤمنی را به شبی چنان عزیز و شریف به سیاست گیرند؟
آن هر سه، چنان آرام و آماده با شیطان و یارانش مواجه آمدند که گفتی از پیش می دانستند، و یا خود، حادثه را در ساعت معهود، انتظار می کشیدند.
یاران شیطان بند بر دستان ایشان نهادند. و ایشان را به محضر حاکم کشیدند. با این همه، آن هرسه، در تمامی راه و در معرض بادهای وحشت انگیز شبی آنچنان تیره، یک دم از ذکر دعای میلاد مسیح باز نماندند:
«کجائی، کجائی ای روح خداوندی، ای که در بیت اللحم زائیده شدی، ترا می ستائیم!»
شیطان که ایشان را آن چنان به ذکر اوراد و ادعیه سرگرم دید، چنان چون قایقی، از موج های خنده به تکان درآمد و دستانش را از سرشوق بهم کوفت. لیکن به ناگهان دریافت که اگرچه اختیار جان ایشان را به کف گرفته است به شجاعت و ایمانشان نتوانسته دست یافت... پس، چندان که تنها شد، دندان ها از سر کینه برهم فشرد و از بسیاری خشم به هیأت غلتکی درآمد که با هیاهوی بسیار بر سنگفرش حیاط دیوانخانه از سوئی به سوئی غلت می خورد تا به گاه سپیده دم!
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در با باد چرخیده! - قسمت آخر مطالعه نمایید.