مراجعت از کرت و وضع تازه ازمیر
بدین ترتیب بعد از سه سال که در بابل و (هاتی) و کرت بودم به ازمیر واقع در سوریه مراجعت کردم. ولی این سه سال، درس زندگی، مرا که قبل از آن، یک خام بودم، پخته کرد. باد دریا و تلاطم امواج، مستی شراب و فکر اندیشه های گذشته را از یادم برد.
انسان تا علمی جدید را درنیافته خود را کامل میداند، ولی بعد از این که دانست غیر از معلومات و اطلاعات او در جهان علم ها و اطلاعات دیگر هست به نقصان و حقارت خود پی میبرد. و بهمین جهت است که افراد بی علم و بی اطلاع بسیار مغرور می شوند زیرا تصور می کنند همه چیز میدانند و در جهان بهتر و بزرگتر از آنها وجود ندارد، و بهمین جهت است که هر وقت مشاهده می کنیم که مردی یا زنی نخوت دارد و با دیده حقارت نظر به ما میاندازد باید بدانیم که وی نادان و احمق است و چون چیزی نمیداند و تجربه ای نیاموخته، خویش را برتر از دیگران میپندارد.
وقتی وارد ازمیر شدم دیدم خانه من، همانجا که بود هست ولی دزدان، هرچه در خانه وجود داشت برده اند. و همسایگان از غیبت ما استفاده کرده، حیاط، را مبدل به مزبله کرده بودند و موش های بزرگ در خانه میدویدند. همسایه ها وقتی مرا دیدند ابراز نفرت کردند و شنیدم که میگفتند او مصری است و تمام بدبختی های ما از مصر می باشد. و من از نفرت همسایه ها حیرت کردم و در مهمانخانه منزل نمودم تا این که کاپتا چند کارگر اجیر کند و خانه ما را تمیز نماید.
وقتی وارد ازمیر شدم، از سیم و زر، چیزی نداشتم و چون مدت سه سال غیبت کرده بودم، با تردید و وحشت بطرف شرکت های بکار انداخته بودم بدهند ولی صاحبان شرکت های بحر پیمائی بی درنگ سرمایه مرا با سود آن مسترد کردند و معلوم شد در ظرف سه سال که من نبودم، با اینکه چند کشتی غرق شده، باز زر و سیم من، زیادتر از سابق شده است. یکی از رؤسای شرکت بحرپیمائی مرا به خانه خود دعوت کرد و گفت سینوهه با این که ما تو را دوست میداریم که طبیبی لایق هستی و می توانی که بیماران ما را معالجه کنی باید بتو بگوئیم که ملت سوریه از مصریها بسیار نفرت دارد زیرا مالیاتی که فرعون از ما میگیرد خیلی زیاد است. و چند مرتبه مصریها را در خیابان سنگسار کردند و بخانه مصری ها لاشه سگ و گربه انداخته اند و بهمین جهت با اینکه ما تو را دوست میداریم این موضوع را بتو گفتم تا اینکه مواظب خود باشی و بدانی که در ازمیر چگونه رفتار کنی.
من از این حرف حیرت کردم زیرا سه سال قبل وقتی از ازمیر می رفتم مردم با مصریها دوست بودند و از رسوم و آداب مصریها تقلید میکردند همانگونه که ما هم در طبس پایتخت مصر از آداب و رسوم سکنه سوریه تقلید می کردیم. ولی کاپتا گفته میزبان مرا تأئید کرد و وقتی از خانه رئیس شرکت بحرپیمائی بخانه مراجعت نمودم گفت بنظرم ارواح موذی در کالبد سریانی ها حلول کرده برای اینکه دیوانه شده اند و دیگر میل ندارند که بزبان مصری صحبت کنند و من امروز برای اینکه عطش خود را فرو بنشانم وارد یک دکه شدم که یک سبو آبجو بنوشم ولی بمحض اینکه مشتریهای دکه فهمیدند که من مصری هستم مرا بیرون کردند و اطفال بدنبالم سنگ و فضلۀ الاغ پرتاپ نمودند و من که متوجه شدم مصریها در ازمیر مورد تنفر هستند به دکه ای دیگر رفتم ولی این مرتبه یک کلمه حرف نزدم و یک نی برداشتم و در سبوئی فرو کردم و نوشیدم.
بعد غلام من گفت ولی در زحمت بودم زیرا وقتی من آبجو می نوشم و خود را بین عده ای می بینم باید زبان را بکار بیندازم و حرف بزنم و نگاه داشتن زبان برای من تولید زحمت می نماید. ولیکن با اینکه سر را فرود آورده، بوسیله نی، آبجوی خویش را می نوشیدم می شنیدم که مردم به فرعون مصر و مصریها بد میگویند و اظهار می کنند که ازمیر، در گذشته شهری بود آزاد که مالیات نمی پرداخت ولی امروز تمام مردم این شهر باید به فرعون مالیات بدهند و فرزندان ما از طفولیت غلام فرعون مصر می شوند.
من جرئت نکردم که بآنها بگویم که فرعون مصر برای خیر و صلاح مردم ازمیر آنجا را تحت حمایت و قیومیت خود قرار داده است و در گذشته که فرعون، ازمیر را تحت القیومه نکرده بود، در تمام سال سکنه سوریه با هم نزاع داشتند و مانند یک عده گربه بودند که آنها را در یک کیسه جا داده باشند و نتوانند بگریزند و مجبورند که با هم نزاع نمایند. و سریانی ها از زور خود دم میزنند و میگویند که اگر سلاطینی که در سوریه هستند متحد شوند، قدرتی بوجود میآید که فرعون قادر به مبارزه با آن نیست. ولی آیا می توان قبول کرد که روزی سلاطین سوریه بتوانند بایکدیگر متحد شوند؟ البته نه. من که نمیتوانستم بآنها پاسخ بگویم و قدرت شنیدن این سخنان را نداشتم، بسرعت آبجوی خود را نوشیدم و از دکه بیرون رفتم.
بعد از این که اظهارات کاپتا را شنیدم لباس سریانی در بر کردم و از منزل بیرون رفتم و متوجه شدم که غلامم درست میگوید و مردم طوری در خیابانها نسبت به مصریها ابراز خشم می کنند که مصریان مجبورند که با نگهبان حرکت نمایند. معهذا مردم بطرف آنها میوه و ماهی گندیده، پرتاب میکردند ولی کسی بمن توجه نداشت زیرا من دارای لباس سریانی بودم. گوش فرا دادم که بدانم شکایت از چیست و شنیدم که همه از مالیاتی که فرعون از سوریه میگیرد شکایت دارند. ولی غافل از این هستند که فرعون یک قسمت از مالیات مزبور را صرف اداره امور خود سوریه میکند. وانگهی اگر گندم مصر نباشد و از آنجا گندم به ازمیر و سایر شهرهای ساحلی سوریه نرسد مردم از گرسنگی خواهند مرد.
با این که میدانستم که مردم نسبت به مصریها بدبین هستند مطب خویش را در خانه خود گشودم و عده ای از بیماران بمن مراجعه کردند. زیرا وقتی کسی بیمار می شود دچار درد میگردد به ملیت طبیب کار ندارد و در عوض میخواهد بداند که آیا پزشک حاذق هست یا نه، و می تواند او را معالجه کند یا خیر؟ ولی بعضی از بیماران زبان به شکایت می گشودند و می گفتند که مصر امروز مانند زالو شده و از مکیدن خون ما فربه می شود در صورتی که ما سال به سال فقیرتر میگردیم. و عنوان مصر برای گرفتن مالیات این است که در شهرهای ما ساخلو نگاه داشته تا این که امنیت را حفظ کند و حال آنکه بدون حضور قوای مصر می توانیم که امنیت خود را حفظ نمائیم. یکی از اهانت های بزرگ که بما می شود این است که ما نمیتوانیم قلاع و برج های نظامی خود را مرمت کنیم و قلاع جدید بسازیم در صورتی که هزینه مرمت و احداث قلاع جدید را خود متحمل می شویم.
اگر مصر از ما مالیات نمیگرفت ما ملتی مرفه و سعادتمند می شدیم ولی مصر، مانند افواج ملخ روی سوریه افتاده و فرعون شما قصد دارد که خدای خود را برما تحمیل نماید که ما خواهان خدای او نیستیم و خدای خودمان را می پرستیم. من گفتم مصر از این جهت مانع از این می شود که شما قلاع خود را مرمت کنید و قلاع جدید بسازید که میداند این استحکامات را در قبال مصر بوجود میآورید و قصد دارید که روزی با مصر بجنگید. شما میگوئید که در گذشته آزاد بودید ولی فراموش کرده اید که قبل از این که فرعون مصر، سوریه را تحت قیمومت قرار بدهد شما پیوسته با هم می جنگیدید و سلاطین شما که در هر ولایت استقلال دارند، هرچه میخواستند با شما میکردند و غنی و فقیر از ظلم آنها نالان بودید ولی امروز، قوانین مصر، حامی شماست و مانع از این می شود که سلاطین سوریه بشما ظلم کنند و غنی و فقیر، تحت حمایت قوانین مصری هستند.
بیماران من میگفتند ظلم سلاطین سوریه، تهمتی است که مصریها جعل کرده اند تا این که ما را وادارند که آزادی گذشته خویش را فراموش نمائیم و غلام مصر شویم. ولی بفرض این که سلاطین ما ظالم باشند، باز پادشاه ما بودند و هستند و ما ظلم آنها را بر ظلم اجنبی ترجیح میدهیم لیکن امروز همه غلام فرعون مصر شده ایم و او نسبت به ما ظلم میکند بدون این که از ما باشد.
گفتم من در بدن شما داغ غلامان را نمی بینم و شما آزاد هستید و از گذشته فربه تر شده اید و این فربهی نشان میدهد که بهتر زندگی مینمائید. اگر شما مثل گذشته بودید و قانون مصر از شما حمایت نمیکرد، دائم کشتی های یکدیگر را میدزدیدید و درختان هم را قطع میکردید و یک مسافر در جاده های سوریه امنیت نداشت. ولی امروز کسی که سفاین شما را بسرقت نمی برد و اشجار میوه شما را قطع نمی نماید و می توانید بدون خطر، از هر نقطه سوریه به نقطه دیگر بروید.
لیکن سریانی ها دلیل مرا نمی پذیرفتند و بعد از این که معالجه می شدند هدیه خود را با اکراه مقابل من می نهادند و هنگام رفتن میگفتند تو با این لباس سریانی در بر داری یک مصری هستی. و هر مصری در هر نقطه که زندگی کند ستمگر است و مصری خوب وجود ندارد مگر آن که مرده باشد. بر اثر این نفرت عمومی که نسبت به مصریها داشتند من متوجه شدم که نمیتوانم در ازمیر زندگی نمایم. زیرا بفرض این که مردم درصدد قتل من برنمیامدند نفرت آنها زندگی را برمن تلخ میکرد و بدان میمانست که مردی در خانه ای میهمان باشد ولی میزبان از او متنفر است که در این صورت از سکونت در آن منزل سخت بیزار خواهد شد.
من مطالبات خود را در ازمیر وصول کردم و عازم مراجعت بمصر شدم زیرا پس از چند سال که در کشورهای بیگانه بسر میبردم مجبور بودم که بمصر برگردم و گزارش مأموریت خود را به (هورم هب) فرمانده ارتش مصر که مرا مکلف کرده بود که از وضع نظامی سلاطین و ملل دیگر کسب اطلاع نمایم بدهم.
یک روز بامداد مردم وقتی در ازمیر از خواب بیدار شدند متوجه گردیدند که شب قبل یک سرباز مصری را سر بریده اند. مردم از این واقعه طوری از خشم فرعون بوحشت در آمدند که بخانه های خود رفتند و درها بستند و از منازل خارج نشدند. این حادثه سبب گردید که جوش و خروش مردم علیه فرعون و مصریها تسکین یافت ولی من میدانستم که اسکان مزبور موقتی است و پس از آن غضب مردم علیه مصریها شدت پیدا میکند.
همینطور هم شد و قاتل سرباز مصری بدست نیامد و بعد از دو سه روز مردم از خانه ها خارج شدند و این مرتبه طوری نسبت به مصری ها خشمگین بودند که هیچ مصری جرئت نمیکرد که بدون سلاح از خانه خارج و وارد خیابان شود. من چون لباس سریانی داشتم بدون بیم از منزل خارج می شدم.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در سینوهه - قسمت دوازدهم مطالعه نمایید.