Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرشد و مارگریتا- قسمت پنجم

مرشد و مارگریتا- قسمت پنجم

نوشته: میخائیل بولگاکف
ترجمه: عباس میلانی

حقه های کروویف

نیکانور ایوانوویچ (Nikanor Ivanovich Bosoi) رئیس مجتمع سکنۀ ساختمان شمارۀ 302-A  خیابان سادووایا، یعنی همان محل سکونت مرحوم برلیوز به درد سر افتاده بود. همۀ گرفتاریها از چهارشنبه شب شروع شد.

همان طور که می دانیم، حدود نیمه شب، هیئتی که ژلدیبین عضوش بود به محل آمده، نیکانور ایوانوویچ را از تخت بیرون کشیده، مرگ برلیوز را به اطلاعش رسانده و همراه او وارد آپارتمان شمارۀ 50 شده بودند. و دستنویسها و متعلقات شخصی آن مرحوم را مهر و موم کرده بودند. در آن وقت شب، نه گرونیای مستخدمه، که معمولا خارج از آپارتمان زندگی می کرد، آنجا بود و نه استپان بوگدانوویچ سر به هوا.

هیئت به اطلاع نیکانور ایوانوویچ رساند که بزودی برخواهند گشت تا دستنویسها و نوشته های برلیوز را بررسی و دسته بندی کنند و آنوقت محل مسکونی او، که سه اتاق بود (یکی اتاق کار جواهر فروش، یکی اتاق نشیمن و یکی هم اتاق ناهارخوری) در اختیار اتحادیه قرار گرفت تا اجاره اش بدهند. تا تأیید دعاوی ورثه توسط دادگاه، مایملک شخصی او می بایست مهر و موم باقی بماند.

خبر مرگ برلیوز با سرعتی مافوق طبیعی در آپارتمان پخش شد و از ساعت هفت صبح پنجشنبه، تلفن بوسوی به کار افتاد. بعداً نوبت کسانی بود که شخصاً می آمدند و با درخواست کتبی، مراتب احتیاج مبرم خود را به محل مسکونی خالی اعلام می کردند. ظرف دو ساعت، سی و دو درخواست به دست نیکانور ایوانوویچ رسید.

این نامه ها یا تقاضاهای صادقانه بود، یا تهدید، یا توطئه، یا تکذیب، یا نوید تجدید دکور آپارتمان، و یا بالاخره اشاراتی به شلوغی و دشواری هم خانه شدن با یک مشت راهزن. در میان نامه ها، ضمناً از چگونگی سرقت دو کوفته از جیب یک نفر در آپارتمان شمارۀ 31 به شرح و تفصیل سخن رفته بود و بحق از نظر ادبی بسیار درخشان بود. دو تهدید به خود کشی و یک اقرار به حاملگی محرمانه هم در میانشان بود.

نیکانور ایوانوویچ را پی در پی با چشمکی به گوشه ای می بردند و زمزمه کنان به اطمینان می دادند که در این معامله ضرر نخواهد کرد...

این شکنجه تا ساعت یک بعد از ظهر ادامه داشت. در آن ساعت نیکانور ایوانوویچ سعی کرد از طریق در جلو ساختمان از آپارتمانش فرار کند، ولی متأسفانه متقاضیان در آنجا هم به کمین نشسته بودند و نیکانور مجبور شد پا به فرار بگذارد.

نیکانور ایوانوویچ که با وجود بنیۀ قوی، از خستگی به نفس نفس افتاده بود، در پا گرد طبقۀ پنجم زنگ را به صدا درآورد. کسی در را باز نکرد. چند بار زنگ زد و زیر لب مرتب فحش می داد. باز هم جوابی نبود. کاسۀ صبر نیکانور ایوانوویچ لبریز شد و دسته کلید یدکی را – که معمولاً در دفتر مدیریت نگه داری می شد- از جیبش بیرون کشید و با مهارت و استادی در را باز کرد و وارد شد.

نیکانور ایوانوویچ در راهروی کم نور فریاد زد: «سلام، کسی خانه نیست؟ گرونیا، خانه هستی؟ مگر مرده ای؟» جوابی نیامد.

نیکانور ایوانوویچ بالاخره متر تاشویی را از جیبش بیرون آورد و با کمک آن، مهر در اتاق کار مرحوم بولیوز را باز کرد و به داخل اتاق قدم گذاشت، حداقل باید گفت که قدم اول را برداشت. ولی در آستانۀ در از حیرت خشکش زد.

پشت میز برلیوز، غریبۀ لاغر اندام قدی بلندی نشسته بود، کت پیچازی به تن، کلاه سوار کاری به سر و عینک پنسی به چشم.

نیکانور ایوانوویچ پرسید: «همشهری، حضرت عالی کی باشید؟»غریبۀ مرموز، با صدایی لرزان گفت: « نیکانور ایوانوویچ!» از جا پرید و با قدرت غیر مترقبه ای با جناب رئیس دست داد و دستش را به شدت درد آورد.

نیکانور ایوانوویچ که مردد شده بود، گفت: «می بخشید، ولی شما کی هستید؟ مقام رسمی هستید؟»

غریبه دوستانه گفت: «ای بابا، نیکانور ایوانوویچ، این روزها دیگر کی رسمی است و کی غیر رسمی؟همه اش بستگی به آن دارد که آدم به قضیه چطور نگاه کند.

نیکانور ایوانوویچ، همه چیز مبهم و تغییر پذیرشده. امروز غیر رسمی هستم، فردا، در یک چشم به هم زدن رسمی می شوم... شاید هم برعکس، کی می داند؟»

این حرفها جناب رئیس را راضی نکرد. او که ذاتاً آدم شکاکی بود، به این نتیجه رسید که این شخص پر حرف نه تنها یک مقام غیر رسمی است بلکه حضورش هم در آنجا زیادی است.

جناب رئیس با قاطعیت گفت: «کی هستی؟ اسمت چیست؟» و به طرف غریبه حرکتی کرد.

مرد، که از این برخورد نگران نشده بود، جواب داد: «اسم من... بگذارید بگویم... مثلا کروویف (Kroviev) است. نیکانور ایوانوویچ، چیزی نمی خورید؟ ما که با هم دوستیم»

نیکانور ایوانوویچ با دلخوری گفت: «ببینم، منظورت از خوردن چیه،» (متأسفانه باید اذعان کرد که نیکانور ایوانوویچ نزاکت چندانی نداشت) «تو به چه اجازه ای وارد آپارتمان یک مرده شدی؟ اصلاً اینجا چکار داری؟»

غریبۀ خونسرد با چابلوسی و مهربانی گفت: « نیکانور ایوانوویچ، بگیر بشین،» و یک صندلی تعارفش کرد.

نیکانور ایوانوویچ برافروخته، صندلی را با لگد به کناری زد و فریاد کشید: «تو کی هستی؟»

غریبه که خود را کروویف معرفی کرده بود، بر سبیل احترام، پاشنه های پوتین قهوه ای کثیف خود را به هم کوبید و گفت: «من، به عنوان مترجم زبان خارجی، در استخدام آقایی هستم که در این آپارتمان زندگی می کنند.»

دهان نیکانور ایوانوویچ از حیرت باز ماند. برایش کاملاً تازگی داشت که در این آپارتمان یک خارجی زندگی می کند، چه رسد به اینکه مترجمی هم داشته باشد، و لاجرم توضیح بیشتری خواست.

مترجم هم با کمال میل توضیحات لازم را در اختیارش گذاشت. استپان بوگدانوویچ لیخودیف، مدیر تئاتر واریته از موسیو ولند، که یک هنرمند خارجی است، دعوت کرده تا در طول یک هفته ای که موسیو هنرمند مدعو تئاتر است، در این آپارتمان منزل کند. لیخودیف دیروز در نامه ای به نیکانور ایوانوویچ از او خواسته که چون یک هفته ای به یالتا خواهد رفت، نام شخص خارجی را به عنوان ساکن موقت آپارتمان ثبت کند.

جناب رئیس با حیرت گفت: «ولی او به من نامه ای ننوشته.»

کروویف با مهربانی گفت: « نیکانور ایوانوویچ، بد نیست تو کیفتان نگاهی بکنید.»

نیکانور ایوانوویچ شانه بالا انداخت، کیفش را باز کرد و نامۀ لیخودیف را دید.

با خود زمزمه کرد: «چطور ممکن است این را فراموش کرده باشم؟» و با حالتی ابلهانه به پاکت باز شده چشم دوخت.

کروویف قدقد کرد: « نیکانور ایوانوویچ، این چیزها سر همه می آید؛ نتیجۀ حواس پرتی، خستگی مفرط و فشار خون زیاد است. دوست عزیز، من هم حواس پرتی دارم. اگر فرصتی پیش بیاید، یکی دو استکان می زنیم و آنوقت من بعضی بلاهایی را که به سرم آمده برایت تعریف می کنم. از خنده روده بر می شوی.»

«لیخودیف کی به یالتا می رود؟»

مترجم فریاد زد: «رفته. باید در راه باشد. خدا می داند الان کجاست.» و بازوانش را مانند بادبانهای آسیاب بادی به حرکت درآورد.

نیکانور ایوانوویچ به اطلاع مترجم رساند که باید شخصاً آقای خارجی را ملاقات کند، و در خواستش البته رد شد. چنین چیزی اصلا میسر نبود. موسیو ولند گرفتار بودند و گربه شان را تعلیم می دادند.

کروویف پیشنهاد کرد: «اگر مایلید می توانید گربه شان را ملاقات کنید.»

این پیشنهاد را هم نیکانور ایوانوویچ رد کرد و یکدفعه مترجم پیشنهاد بسیار جالب و غیر مترقبه ای مطرح کرد: از آنجا که موسیو ولند تحمل ماندن در هتل را ندارد و به مسکن وسیع و جا دار خو کرده، آیا اتحادیۀ سکنه نمی تواند همۀ این طبقه، یعنی اتاقهای آن مرحوم را هم، برای یک هفته به موسیو اجاره دهد؟

کروویف زیر لب گفت: «به هر حال، به حال مرده تفاوتی نمی کند. او در هر صورت مرده. آپارتمان دیگر به چه دردش می خورد؟»

نیکانور ایوانوویچ که کمی گیج شده بود، اعتراض کرد که معمولا خارجیها در هتل متروپل می مانند و نه در منزلهای خصوصی.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در مرشد و مارگریتا- قسمت ششم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب مرشد و مارگریتا، انتشارات فرهنگ نشر نو
  • تاریخ: یکشنبه 5 آبان 1398 - 19:26
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2245

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 177
  • بازدید دیروز: 4145
  • بازدید کل: 23069928