با این حال، فردا آن دو با یکدیگر ازدواج نکردند. آمی گفت: «از مادرت میترسم. راستی درباره من چی میگه؟»
- نمیدونم، من هیچوقت از تو حرف نمیزنم.
- حتی بهش نگفتی که منو دوس داری؟
- چه فایدهای داره؟ بیا حالا ازدواج کنیم!
- آن وقت توی آن جهنم باهاش زندگی کنیم؟
بهم نگاهی کردند. بعد دختر گفت:
- نمیخوای کار کنی؟ از کجا پول به دست میاری و منزلی واسه خودمون دوتایی میخری؟
- چه فایدهای داره کار کنم؟ من که به اندازه کافی پول دارم و منزله هم که بزرگه.
- اما منزل مال اونه، پولم مال اونه.
- اگه بخوای، اونا مال منند، امروز یا فردا مالمان.
- بیا، بازم با هم برقصیم.
این گفتگو، هنگامی که دختر بدون هیچ توفیقی میکوشید تا به او رقص یاد بدهد در سالن پانسیون خانوادگی جریان داشت. موسیقی برای او هیچ معنایی نداشت، همهمه آهنگ، و یا شاید برخورد اندام دخترک با او کمترین حس تعادلی را که در او به وجود آمده بود از میان میبرد. با این حال پسر او را به مجلس رقص «کانتری کلاب» برد. مردم میدانستند که آنها نامزد شدهاند. با این همه دختر لاینقطع سعی داشت که در هنگام رقص از مردانی که اتومبیلهایشان در سایه اطراف چمنزار پارک کرده بودند فاصله بگیرد. پسر میکوشید در مورد این مساله و موضوع خوردن مشروب دلیل تراشی کند.
- خوب از اینجا برو بیرون و بیا با من عرق بخور.
- ما نامزدیم. با تو که این کار لذت نداره.
او با آرامشی که تن به رد پیشنهادی، را میداد، گفت:
- درسته.
آنگاه ناگهان ایستاد، و به صورت او خیره شد «چیچی با من لذت نداره؟»
وقتی شانه دختر را گرفت، او آهسته خودش را عقب کشید: «چیچی با من لذت نداره؟»
دختر گفت:
- اوه، تو منو اذیت میکنی.
- میدونم، چیچی با من لذت نداره؟
آنگاه زوج دیگری سر رسیدند و پسر، دختر را رها کرد.
سپس، ساعتی بعد، در اثناء آنتراکت، پسر او را از اتومبیلی که در ظلمت فرو رفته بود، بیرون کشید دختر جیغ میزد و سرکشی میکرد، پسر او را از روی پیست رقص که در آن لحظه خالی بود و پر از روسری به نظر میرسید و آدم را به یاد تماشاگران تاتر میانداخت، عبور داد و صندلی را به طرف خود کشید، و «آمی» را روی زانوانش خواباند و در کونی محکمی به او زد. وقتی روز دمید، اتومبیل آنها، بیست مایل در جهت مکانی دیگر پیشرفته بود و آنها با هم زن و شوهر شده بودند.
آن روز صبح، «آمی» خانم بوید را برای اولین و آخرین بار «مادر» صدا زد (فقط همین یکبار، آن هم شاید به علت غلبه یک شگفتی و یا ذوق زدگی ناگهانی بود که او را از خود بیخود کرد) ولی در همان روز خانم بوید رسما به او سنجاقی هدیه کرد: یک جواهر قدیمی، ناصاف، ولی گرانبها. «آمی» هدیه را به اطاقشان برد و پسر او را در حالی که بیحرکت، و کاملا بدون تاثر، و نفوذ ناپذیر به سنجاق نگاه میکرد، ورانداز نمود. آنگاه دختر آن را توی یک کشو گذاشت بعد آن را با دو انگشت روی کشوی باز گرفت و ولش کرد، سپس انگشتانش را روی رانش پاک کرد.
«هووارد» گفت:
- باس گاهگاهی اینو به سینهات بزنی.
- اوه، خودتو ناراحت نکن. همین کارم، میکنم و حق شناسی مو ثابت میکنم.
اول به خیالش رسید که دختر وقتی سنجاق را بزند، خوشحال خواهد شد و یا لااقل اکثر اوقات سنجاق را به سینه میزد... آنگاه پی برد که خوشحالیای در بین نیست، بلکه این یک جور بیادبی انتقامجویانه است. زیرا یک بار دختر در تمام مدت هفته سنجاق را به پیراهن توی خانهاش که از متقال بود و به پیشبندش زد. همیشه سنجاق را وقتی به سینه میزد که خانم بوید میتوانست آن را ببیند، همیشه وقتی که هووارد و او برای بیرون رفتن لباس میپوشیدند و در آستانه در اطاق مادر- برای آن که به او شب بخیری بگویند- میایستادند، سنجاق را به سینه میزد. آنها در طبقهای که یک سال قبل فرزندشان به دنیا آمده بود، میزیستند. بچه را پایین آوردند تا به خانم بوید نشان بدهند. مادر سرش را گرداند و نگاه مختصری به او کرد. و گفت: «آه، من هیچوقت پدر «آمی» رو ندیده بودم که بشناسمش، آخه اون وقتا من خیلی با قطار سفر نمیکردم.»
آمی در حالی که از خشم میلرزید و به هووارد چنگ میانداخت فریاد زد:
- پیرزن... پیرزن... برای چه اینجور به من کینهداری؟ آخه من چه کار میتونم باهاش بکنم؟ «هووارد» از اینجا بریم. تو میتونی کار کنی.
- نه، اون همیشه زنده نمیمونه.
- چرا همیشه زنده میمونه، برای اونکه از من بدش میاد.
هووارد گفت:
- نه.
سال بعد بچه مرد. بار دیگر «آمی» کوشید تا او را متقاعد سازد از آنجا بروند.
- هیچ اهمیتی نداره. اهمیتی نداره که ما مجبور بشیم کجا زندگی کنیم.
- نه نمیتونم به حال خودش بزارم و با این وضع که خوابیده ترکش کنم. تو با هاس دوباره شروع به گردش کنی. برو برقص، اونوخت اینقدرها، ناراحت نمیشی.
دختر که کمی تسکین یافته بود گفت:
- آره، این اونکاریس که باهاس بکنم. دیگه نمیتوونم این وضع و تحمل کنم.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در سنجاق نگیندار - قسمت سوم مطالعه نمایید.