لی برمیخیزد و به سوی تختخوابی روانه میشود که عکس مادرش را بالای آن آویخته است دیوار مرطوب و فرسوده را که لانه سوسکها است، تنها لبخند این زن روشن میسازد. لی، یک گل کاغذی به موهای محبوبه خود زده است. هر بار، پس از آن که این سرود را به افتخار وی مینوازد، روی تختخواب به زانو میافتد و دهان وی را به بوسهای نوازش میدهد و بانو لی لبخند میزند و مثل ملکه داستانهای پریان جز به روی او لب نمیگشاید.
آری، روز دوشنبه از آن لی است اما لی هم از آن دوشنبه است و کمی هم از روز دوشنبه بیم دارد... یعنی بیمی از روز دوشنبه ندارد، چه اعتراف به این ترس و بیم برای وی مایه خجلت است. چیزی در وجود او بیم دارد و موضوع این است که در مقابل آن، کاری از دستش ساخته نیست... چیزی در وجود او از هم گسسته میشود و مبدل به ترس میگردد. هیچ خاطرهای از بودا، این درد را درمان نخواهد کرد. وی در قبال ترس عاجز است، همچنان که در قبال فساد و تجزیهایکه در ریههایش صورت میگیرد (در ریههایش که روز به روز فشردهتر میشود) کاری از دستش بر نمیآید.
لی به جلو و عقب نوسان میکند و شعلههای گاز آهنگ وی را میخوانند. تبسمی، انحنای خوش ریخت و زیبای لبانش را برمیگرداند. ترانه گاز مثل افیون در وی تأثیر میکند، سستش میسازد... چه، شعله، در اثنای ترنم این ترانه اندک اکسیژنی را که در دکان هست، از چنگ وی می رباید، چنانکه گویی دوای مخدری خورده است، در مقابل ماشین به نوسان میافتد. چشمهایش که از هوای زهرآلود تار شده است به سوی رنگ آبی آتش کشانده میشود شعلههای گاز مثل مارهای آبی رنگی او را به خواب مغناطیسی فرو میبرند و رفته رفته بر سر ساقههای آبی رنگ این شعلهها، حلقههای سرخ و زرد و سفید گل خشخاش شکفته میشود. این چند گل، گلهای دیگری بر میافروزد و مزارع بیکرانی که سر تا پا پر از گل خشخاش است به هر رنگی برافروخته میشود. پیش بندهای آبی رنگ پنبهای، در گوشه و کنار به چشم میخورد: عده بیشماری مرد و زن و کودک سرگرم چیدن محصول هستند. در آن پایین دست، کلبهای چون بازیچهای که در میان خشخاشها گم شده است، سرشار از عطر چای آبی است.
روی تپه، در ان معبد کوچک، دود آبی رنگ بخور، محراب کنفوسیوس را در میان گرفته است. پدر و مادر بزرگ پالی- دای- پی و مالی- دای- پی درآنجا غنودهاند. لی وقتی که بچه بود، آن دو را آماه و آپاه صدا میکرد. وقتی که پدر و مادرش زمین را شخم میزدند، به استخوانهایی برمیخوردند. همه جا، زمین همسایه، و زمین همسایه همسایه، پر از مرده است. سراسر کشور پر از میلیاردها قبر است. قبرستانی در میان نیست. سراسر چین قبرستان است. هزاران سال است که هر کسی مردگان خود را، هر جا که دلخواهش باشد، به خاک میسپارد استخوانهای آبا و اجداد قوت زمین را فراهم میآورد. پسر ارشد مزرعه قبر «اموات مقدسه» را به ارث میبرد. هر روز در مقابل محراب به سجده میافتد و قربانیها میآورد. ابتدا، هر روز چنین است. سپس بچهها، دیگر در هفته بیش از یک بار نمیآیند و پس از آن در هر چهار هفته و عاقبت در هر سال یک بار میآیند. و چه بسا دیده شده است که پس از گذشت دهها سال، نسل سوم یا چهارم، یکی از مردگان خود را از یاد میبرد و میدان را به دست سگها میدهد تااستخوانهای وی را در آورند و با آن به بازی بپردازند.
لی نیز روزی به وطن خود برخواهد گشت و نزد افراد طبقه و خانواده خود خواهد غنود. اگر اینجا، در میان قبرهای بربریان، دور ا سرزمین مادری خود: ووسونگ، به خاک سپرده میشد، ابرویش میرفت.
هه! هو! لی.... پس مواظب باش!
گردن پیراهنی که در دستش بود کمی سوخت. شعله گاز، پریشانی لی را غنیمت شمرده و طغیان کرده بود. لی شیر گاز را کمی بست. به این ترتیب گمان میبرد که بر شعلههای گاز غلبه یافته است، اما در حقیقت شعلههای گاز بر وی چیره شدهاند. اکنون بار دیگر اسیر شعله است و جادوی آبی رنگ ان وی را مقهور خود ساخته است. گیسوی دراز دخترش هوئی- لان، با ان رنگ قیر گونش بر فراز مزارع ذرت در پرواز است. نان، پسر اولش، گوهر خانواده، کاسه آبی رنگ و برنج نشان را در برابر آفتاب نگه داشته است... پسر دومش شن، در سایه آبی رنگ درختان خیزران نشسته است و مشغول بافتن سبد و حصیر از ساقههای برنج است. انگشتانش در شتاب است، قصد دارد که متاع خود را فردای ان روز به بازار ببرد.
لی بچهها و کلبه خود و خانه کشیشی را که در ایام کودکی کوزه کوزه آب به آنجا میبرد، به یاد میآورد. برای ان که از این دام بگریزد، لحظه به لحظه سرعت اندیشههای خود را دو چندان میسازد اما از مشاهده ترسی که ناگهان مثل مرضی در وی پدیدار گشته، به این نکته پی میبرد که بسیار دیر شده است. میلرزد. زن خود سو- می را در برابر خود میبیند! سو- میکه هنوز، هم در نظر وی بیشتر از بیست سال ندارد ... سو- می هم که مثل الههها پیر نمیشود. سو- میکه دو داس آبی رنگ ابروها، و سایههای آبی رنگی که از شب زنده داریهای دراز پدید امده، چشمهایش را در میان گرفته است، به چشمش دیده میشود.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در لباس شویی چینی - قسمت سوم مطالعه نمایید.