بلاک گفت:
- البته که میگویم؛ این دوست بعدها انگلستان را ترک کرد و به کانادا رفت. او یک نفر روحانی و نامش هنری وارنر بود.
حالت تفکری در چشمان آقای جانسون پیدا شد، زبانش را روی لبهایش چرخاند و گفت:
- هنری وارنر، بگذارید ببینم ...
بعد به پشتی صندلیش تکلیه داد، دستش را روی پیشانیش گذاشت و به فکر فرو رفت. بلاک که تجربۀ زیادی در این موارد داشت میدانست که مدیر مدرسه سنت بیز خیلی به مغزش فشار میآورد و در عین حال میخواهد وقت بگذراند. پس دنبال صحبت خود را گرفت گفت:
- غفلت جنایتکارانه، این درست همان کلمهایست که نسبت به مئولین این مدرسه به کار بردند آقای جانسون، و برای اطلاع بیشتر دیروز من نزد یکی از بستگان هنری وارنر فقید رفتم و خبری که او به من داد موضوع را تایید کرد، به من گفت که مری وارنر اخیرا مرده است.
آقای جانسون عینکش را از چشم برداشت و به آرامی شیشههای آن را پاک کرد، حالت صورتش به کلی تغییر کرده بود، در آن چند لحظه مدیر خوش مشرب و خندان مدرسۀ سنت بیز- تبدیل به مرد عبوس و متفکری شده بود، پس از لحظهای مکث گفت:
- متأسفانه شما این داستان را از زبان یکی از بستگان هنری وارنر شنیدهاید و او حقیقت قضیه را به شما نگفته است. مطمئن باشید اگر غفلت جنایتکارانهای شده باشد از جانب پدر دختر یعنی هنری وارنر بوده است نه ما.
بلاک با بیتفاوتی شانههایش را بالا انداخت و گفت:
- او از کجا میدانست که دخترش به چنین مرضی مبتلا خواهد شد؟
از شنیدن این جمله یک مرتبه مدیر مدرسه خونسردی خود را از دست داد و در حالی که با مشت روی میز کوبید فریاد زد:
- و شما از کجا میدانید؟ بگذارید برایتان بگویم که ماجرای مری وارنر یکی از آن پیشامدهای استثنایی بود که هرگز نظیرش در این مدرسه اتفاق نیافتاده و از آن وقت تا به حال هم هرگز کسی نظیر ان را به یاد ندارد.
ما همان موظبتی را که امروز از بچهها میکنیم آن روز هم میکردیم. من مخصوصا به پدر دختر گفتم که این حادثه مطمئنا در ایام تعطیل اتفاق افتاده و بدون تردید در مدرسه ما چنین عملی انجام نگرفته است. اما او حرف مرا قبول نکرد و اظهار داشت که یکی از پسرهای مدرسه به علت عدم مراقبت ما این کار را کرده است. به این علت من همۀ پسرها را یک یک به همین اطاق آوردم و با کمال دقت هر یک از آنها را مورد بازجویی قرار دادم. پسرهای مدرسۀ من ممکن نبود دروغ بگویند و طرز حرف زدن و حالتشان نشان میداد که کوچکترین اطلاعی از این جریان ندارند. خود دختر هم مطلقا چنین احساسی نداشت و نمیفهمید ما چه میگوییم و مقصودمان از این حرفها چیست. لزومی ندارد به شما بگویم که این فاجعه چند ضربۀ هولناکی به شخص من و خانمم زد، تنها امیدی که داشتیم این بود که هر چه زودتر زمان بگذرد و بتوانیم خاطرۀ آن را فراموش کنیم.
آقای جانسون ساکت شد. بر صورتش نشانۀ خستگی و اندوه عمیقی نقش بست. معلوم بود که با وجود گذشت زمان هنوز هم مدیر مدرسۀ سنت بیز نتوانسته است خاطرۀ دردناک این حادثه را فراموش کند.
بلاک پرسید:
- چه اتفاقی افتاده بود؟ آیا هنری وارنر به شما گفته بود؟
آقای جانسون گفت: که میخواهد دخترش را از این مدرسه ببرد؟ او به ما گفته بود؟ نه آقای بلاک، این ما بودیم که به او گفتیم دخترش را از اینجا ببرد. چطور ما میتوانستیم مری وارنر را باز هم در این مدرسه نگهداریم در حالی که او پنج ماهه حامله بود.
بلاک با خودش فکر کرد چه خوب قطعات این عکس تکه پاره شده پهلوی هم قرار میگیرد و صورت اصلی بر روی آن ظاهر میشود. همیشه حقیقت را باید همینطور از میان دروغهای مردم بیرون کشید. اگر هر کس در تحقیقات خودش راجع به موضوعی همین اندازه دقت و توجه به کار برد مطمئنا به مقصود خواهد رسید.
بیچاره هنری وارنر، چه ضربهای از این حادثه بر او خورده که چنین مشاعرش را از دست داده: یکجا گفته حادثۀ ترن، یکجا گفته تب روماتیک، حالا میفهمم چه شده که او یک مرتبه با آن شتاب دختر خود را به کونوال فرستاده و خودش هم جلای وطن کرده است، تمام این کارها را انجام داده تا رازش پنهان بماند.
آن مرد بیرحم و بیعاطفهای که این جنایت را انجام داده چه کسی بوده؟ بعد از پایان کار دستهایش را شسته و پیکار خود رفته است. بلاک از خود میپرسید: «از دست رفتن حافظۀ دختر حتمی است، ولی علت آن چه بوده است؟ آیا دنیای کودکی یک مرتبه در مغز این دختر چهارده پانزده ساله تبدیل به یک کابوس وحشتناک شده و طبیعت او را بیدار کرده و ناگهان فهمیده که چه بلائی به سرش آمده و در نتیجه این ضربه حافظۀ خود را از دست داده است؟»
بلاک جز این فکری نمیتوانست بکند. اما او مرد محتاط و دوراندیشی بود؛ پول خوبی هم برای این تحقیقات گرفته بود و نمیخواست این داستان نیمه تمام را با این حدسیات تمام شده تلقی کند. بلکه باید داستان را تا آخر دنبال کند و یک نکتۀ مبهم باقی نگذارد. آن وقت به یادش آمد که گفته بودند مری وارنر را بعد از ابتلاء به بیماری تب روماتیک به «کارن لیث» بردهاند. پس تصمیم گرفت به آنجا برود.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در بیدلیل - قسمت دهم مطالعه نمایید.