Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بورخس شاعر، بورخس نویسنده، اعجوبه تکرارنشدنی.

بورخس شاعر، بورخس نویسنده، اعجوبه تکرارنشدنی.

برای درک عمیق آنچه افسانه بورخس را ساخته نیازی نیست، تمام آثار او را بخوانید.

1

برای درک عمیق آنچه افسانه بورخس را ساخته نیازی نیست، تمام آثار او را بخوانید. البته بورخس آن‌قدر وسوسه‌کننده است که نمی‌توان از هیچ‌یک از نوشته‌هایش گذشت، اما مقصود این است که با خواندن داستان «پایان دوئل» بخش مهمی از وجود پربار بورخس را می‌توان در یک داستان جُست. پایان دوئل که در مجموعه «هزارتوها»ی بورخس با ترجمه زنده‌یاد احمد میرعلایی انتشار یافته، داستان غریبی است. در این داستان کوتاه هر سطر که جلو می‌رویم، داستان‌های فرعی چنان جای داستان اصلی را می‌گیرد که اصلا داستان اصلی را از موضوعیت می‌اندازد. از آن جذاب‌تر در پایان داستان، مخاطب داستانی را که در ابتدا تصور می‌کرد داستان اصلی است، به عنوان داستان فرعی می‌پذیرد. شاید تا نیمه اول داستان مخاطب درگیر این نکته باشد که راوی داستان کیست ـ راوی این داستان کارلوس ری‌لیس است ـ اما پس از آن که روایت درگیر راویانی دیگر می‌شود، مخاطب در مقابل هزارتوی روایت تسلیم می‌شود. این دو موضوع غنای قابل ملاحظه‌ای به داستان می‌دهد، اما بورخس دست‌بردار نیست. چالش تکنیکی دیگر نویسنده، تردید در واقعی بودن اتفاق و حتی فراتر از آن، واقعی بودن راوی است. راوی می‌گوید: «از روایات شفاهی جزئیاتی را جمع‌آوری کرده بود که من با شک و شبهه بسیار در این‌جا ثبت می‌کنم، زیرا هم خاطره و هم فراموشی می‌توانند مخترع وقایعی تازه باشند.» جادوی بورخس در این است که دستش را برای مخاطب باز می‌کند و شاید با این کار او را بدون گارد با خودش همراه می‌سازد. مگر با یک داستان دو صفحه‌ای می‌شود این همه کار کرد؟ اگر نویسنده بورخس باشد، پاسخ مثبت است.

رئالیسم جادویی با نام بزرگانی همچون گابریل گارسیا مارکز گره خورده است، اما بی‌تردید بورخس با هزارتوهایش معمار ساختار این نوع روایت است. با وجود این، داستان‌های کوتاه او سرشار از اطلاعات ریز و درشت تاریخی است که باعث می‌شود کار او از یک متن فرمالیستی فراتر رود. در طول تاریخ هزاران نویسنده به دنیا آمده‌اند و چشم بر دنیا بسته‌اند اما بورخس یکی بود و یکی؛ اعجوبه‌ای که تکرار نخواهد شد.

2

با یکی از رفقا که در تئاتر با هم آشنا شده بودیم و نام گروهمان هم بود «کارگاه نمایش میم»، هر کتابی از حوزه ادبیات و فلسفه به دست می‌آمد، می‌خوانیدم. دو دوست بودند چند سالی از ما بزرگ‌تر و اغلب کتاب‌ها را از آن‌ها می‌گرفتیم. هادی معمار تهرانی که رفت، منبع کتابمان شد همان افشین قربانیان. قرار بود بورخس بخوانیم. راستش من آن زمان او را با جویس اشتباه گرفته بودم و فکر می‌کردم این اوست و او این است. وقتی حامد یعقوبی عزیز گفت: «حسین درباره بورخس و هزارتوی آن بنویس.» ناخواسته رفتم و «اولین» جیمز جویس را برداشتم تا اسم شخصیت‌ها یادم بیاید. باز یادم آمد مثل همان روز شده که با رفقا قرار بود درباره بورخس حرف بزنیم، من درباره جویس حرف زدم. شاید بهانه خوبی باشد که از همین‌جا شروع کنم به آن تحلیلی که به ذهنم می‌رسد درباره «هزارتو»ی بورخس؛ یعنی مسئله‌ دیگری که در آثار بورخس شاخص است. هزارتو وقتی به شعرها می‌رسد، چون تخصصی ندارم، نمی‌توانم اظهارنظری کنم، اما درباره داستان‌ها می‌شود جابه‌جای «دیگری» و «خود»، مرزهای این دو را بارها و بارها در این هزارتو دید؛ مثلا در داستان کوتاه «بورخس و من»، آن راوی که می‌گوید بورخس دارد کار خودش را می‌کند و او که خودِ بورخس است دارد او را روایت می‌کند. بین من و خود بورخس هم «یکی» دیگری است. یکی از آن‌ها آن‌طوری زندگی می‌کند یا می‌خواهد زندگی کند که آن یکی قد و قواره او نیست. نکته‌ای که امروز شاید بسیاری از ما به دلیل افتادن در زندگی مدرن یا شبه‌مدرن دچارش شده‌ایم. من رفتاری براساس آن‌چه عرف و ... می‌خواهد انجام می‌دهم اما خود در وجدان چمباتمه زده و یکسره غر می‌زند که «نه این نبود آن‌چه می‌خواستیم.»

نکته دیگری که درباره بورخس و چند داستان دیگر او در هزارتو می‌توانم بگویم این است که بورخس از 1914 درست آغاز جنگ جهانی اول از آرژانتین به سوئیس می‌رود و چهره فجیع اروپا را می‌بیند. البته با تمام دلفریبی عروسی که نیم صورتش آتش گرفته، اما اروپا بازهم اروپاست و برای بسیاری از نویسندگان جذاب. با این حال بورخس جذابیت این عروس را نادیده می‌گیرد و ترجیح می‌دهد از میان قصه آدم‌هایی که در روزنامه‌ها تیتر می‌شوند به سراغ مردانی برود که برای اولین بار چاقو دست می‌گیرند و کسی را می‌کشند یا کشته می‌شوند. آدم‌هایی که او روایت می‌کند، آدم‌های حاشیه یک دنیای حاشیه‌ای هستند اما چون او با چشمانی که بینایی‌شان کمتر و کمتر شد، آن‌ها را روایت کرد، ابدی شدند و ماندند.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 6256
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23900308