عنوان خبر: زن خانه داری که به جرم چاقوکشی و کشتن شوهرش دستگیر شده، مدعی شد این کار تصادفی بوده است. شوهر زن هنگامی که او مشغول گرفتن پوست پیاز بوده وارد آشپزخانه شده و روی کارد زن افتاده و فوت شده است. کارد ده سانت رفته بود توی سینه مرد. همسایه ها با شنیدن جیغ گربه از واقعه حزن انگیز باخبر شده اند. وقتی پلیس رسید، مادر زن برای آرام کردن دخترش برای او چای دم می کرد.
بازجویی از زن: توی آشپزخانه بودم. چشم هام داشت می سوخت. شاید هم گریه می کردم. شوهرم وارد آشپزخانه شد. وقتی کارد را توی دستم دید به طرفم برگشت. بدون دلیل نگاه غضب آلودی بهم انداخت. به طرف من آمد و خودش را روی کارد انداخت. کارد را محکم نگه داشتم. دیگر دلیلش را نمی دانم. شاید مدلم اینطوری است. شاید با فکر حمله ناگهانی اش از جایم جنب نخوردم.
بازجویی از مادر زن: دخترم بی گناه است. مثل روز روشن است که از خودش دفاع کرده است. دامادم آدم بی رحمی بود. همیشه مست می کرد و هر شب قبل از خواب دخترم را می زد. همه اش را شنیدم. آن شب، مست و لایعقل وارد آشپزخانه شد و دخترم با کارد آشپزخانه از خودش دفاع کرد. دخترم داشت پیاز پوست می کند. خوب شد مرد. دخترم راحت شد.
بازجویی از روح مرد: بعد از یک روز حمالی برای کسب روزی با زن تنبل و مادر زن فضولم که با ما زندگی می کند، توی اتاق نشیمن بودم. خواستم لبی تر کنم و بعدش هم روزنامه ام را بخوانم که از توی آشپزخانه صدایش آمد، داشت با یک نفر دیگر صحبت می کرد. واقعیتش نتوانستم تحمل کنم. آخر چطور دلش می آمد بهم خیانت کند؟ رفتم آشپزخانه و ازش خواستم بس کند و آرام بگیرد، اما او با کارد به طرفم برگشت. من تسلیم اشک هایش شدم و رفتم طرفش تا آرامش کنم که جلو آمد و کارد را توی قلبم فرو کرد. حالا من مرده ام. همش هم به خاطر خواستگار اول فاسد و فاسق اوست. واقعاً حیف که نتوانستم ادبش کنم.
بازجویی از گربه: یک کم واقعیت دارد، اما بقیه اش را اصلا باور نکنید. آن شب بانوی من داشت برای شام ارباب خورش خوشمزه ای از گوشت گاو و سبزی درست می کرد. پیاز پوست می کند و چشم هایش خیس شده بود. اربابم آدم بدی بود و اغلب او را می زد. اما بانو باز دیوانه اش بود. مادر بانو با این که استراق سمع می کرد و مزاحم بود، اما کاری با این قضیه نداشت. آن شب، وقتی ارباب پاتیلم با نگاه غضبناکش به آشپزخانه آمد، بانوی من با تعجب به طرفش برگشت. اربابم با دیدن کارد توی دست بانو عصبانی تر شد و به طرفش دوید. موقع دویدن هم دمم را لگد کرد و روی کارد او افتاد. من هم طبق معمول زخمی شدم و هیچکی هم من را دلداری نداد.
بازجویی از خواستگار اول زن: خواهش می کنم پای مرا وسط نکشید چون ربطی به من ندارد. اما بعد از این باهاش ازدواج می کنم. از آن خانه رهایش می کنم و به شهر دیگری می رویم. خورش های خوشمزه اش را برای من درست می کند. آنجا دیگر مادرزن مزاحم ما نخواهد شد. و اگر گربه ای هم داشته باشیم دمش را قیچی خواهم کرد.