می دانم که گفته اند مجرم به صحنه جنایت بر می گردد اما من حتی از دم در مترو هم رد نشدم؛ هیچ وقت به آن پله ها نزدیک نمی شوم..
لب هایم را بخوان . چون حرف نمی زنم. تو آنجا می نشینی و وقتی قطار از دور تلق تلق کنان پیدا می شود، خم می شوی، سرت را می آوری جلو تا بهتر بشنوی. اما من حرف نمی زنم.
اگر توانستم پیداشان کنم، نصف باقی پول را که بابت دستمزد انجام کار باید می گرفتم، می گیرم. اما رفته اند. نمی دانم کجا دنبالشان بگردم. گمان نمی کنم دیگر اینجا باشند. لابد در رفته اند و به خارج گریخته اند؛ به کشوری دیگر. مرتب جا عوض می کنند و برای همین است که آدم هایی مثل من را پیدا می کنند. ما وطنمان را ترک می کنیم چون دولت ها سرنگون می شوند و ما سرباز طرف مقابل هستیم. نه کاری، نه نانی و نه روغنی. تخم همه اش را ملخ خورده انگار. وقتی از مرز می گذریم، در مرز و حصاری دیگر قرار می گیریم و یکی دیگر. مقصد نهایی کجاست؟ نمی دانیم کجا بمانیم؛ جایی که ما را به جای دیگری حواله ندهند، از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر نفرستند؛ آن هم در کشوری که برگه هویت گیر نمی آوری.
دهانم قرص است.
ما را پیدا می کنند. توی یکی از همین جاها مرا پیدا کردند و نجات دادند. هر کاری از دستشان برمی آید. مرا رد می کنند. اینجا برگه شناسایی می دهند و اسمی روی من می گذارند. اسم خودم را به خاک می سپارم. هیچ کس نمی تواند از زیر زبانم بیرون بکشد. به من گفتند چه می خواهند و نصف پول را پیش پیش دادند. حالا خوب می خورم، لباس های خوش دوخت به تن می کنم و توی هتلی اقامت دارم که آدمها قبل از ورود به غذاخوری های سه گانه اش صورت غذا را می خوانند و بعد تصمیم می گیرند به کدام بروند. توی حمام شامپو رایگان می گذارند و گاوصندوق اختصاصی شان کلید مخصوص دارد که به جای پول توی آن نوشیدنی نگه می دارند.
همه چیز برایم فراهم است. بعد ماه ها تعقیب و مراقبت، می دانستند کجا می رود و از کجا و چه ساعتی. با آنکه آدم کلفتی بود، بدون محافظان دولتی اینور و آنور می رفت، همراه زنش. آخر دوست داشت مثل آدمهای معمولی به نظر بیاید، یا آدم معمولی باشد. می دانستند که غیرممکن است و همین باعث می شد به من پول بدهند تا کاری را که باید، انجام بدهم.
من کسی نیستم، هیچ کشوری مرا توی آمار و سرشماری اش نیاورده، اسمی که روی من گذاشته اند وجود خارجی ندارد و کاری که انجام شد کسی انجام نداد.