از فروشگاه کاسکو که بیرون می آییم کوت می گوید: «خیلی گرسنه ام، دوست داری از همین رستوران فست فود، چیزی بگیریم بخوریم؟ هات داگ هاش خوشمزه است.»
- باشه.
- پس تو با این چرخ خرید یه جا پیدا کن و بشین تا من برم و بیام.
چرخ خرید را که خیلی سنگین شده است و زورم بهش نمی رسد به زحمت می کشم کنار دیوار، نزدیک میزی. چه جمعیتی! ایستگاه شکم. شش عصر است و هوا آفتابی. زیر سایبان بزرگ رستوران ولی سایه است و هوای خنک و ملس غروب. میز سمت راستی یک خانواده پر جمعیت مکزیکی است، همه تپل مپل. چهار بچه، پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ. بعد از خرید آمده اند دلی از عزا در بیاورند. یاد ذرت مکزیکی های تهران می افتم. یک بار به یکی از مکزیکی های کلاس گفته بودم در تهران ذرت مکزیکی می خوردم. پرسیده بود: «ذرت مکزیکی دیگه چیه؟» برایش که گفتم خندیده بود و گفته بود: «ما اصلا چنین چیزی نداریم.» در محوطه پارکینگ کاسکو، ماشین ها دراز به دراز پارک شده اند. آن طرف تر هم پمپ بنزین. قیامت. ماشین ها دل به دل صاحبانشان غذا می خواهند. یکی از ارزانترین قیمت های بنزین در امریکا همین فروشگاه کاسکو است. سالی صد دلار پول عضویت فروشگاه می دهی، در عوض یک دلار و پنجاه سنت کمتر از جاهای دیگر پول بنزینت می شود. بنزین ارزان برای ماشین و هات داگ خوب برای مردم و قیمت خوب کالا، مردم را فله ای می کشاند به کاسکو. خرید می کنند ارزان، غذا می خورند ارزان، بنزین در باک ماشینشان می ریزند ارزان. کالیفرنیا، ایالت ماشین هاست. به ازای هر فرد بالغ یک ماشین در خانه پارک شده. اما آنهایی که وسعشان به خرید ماشین نمی رسد چه می کنند؟ مترو و اتوبوس هم که مثل اروپا نیست.
میز روبرویم، یک مادر لاغر جوان رنگ پریده نشسته است و پسربچه یک ساله اش روی پایش. دو قاچ پیتزا لقمه خریده. بعد از هر لقمه ای که می خورد یک لقمه هم به دهان پسرک می گذارد. بچه مثل مادر لاغر و بی رنگ و روست. مادر هر لقمه ای که فرو می دهد روی گلوی باریک و بلندش قلنبه ای پیدا می شود انگار از بس غذا از آن عبور نکرده به زحمت راهش را پیدا می کند برای پایین رفتن. هر تکه ای که از پیتزا می کند مراقب است مبادا ذره ای بریزد، حرام شود. توی چرخ بزرگ خرید فقط دو بسته پوشک بچه دیده می شود. کوچکی حجم خرید بیشتر خودش را نشان می دهد در بزرگی چرخ خرید. خانواده کوچک دو نفره شان بیشتر به چشم می آید میان این خانواده های بزرگ و شلوغ. لاغر بودنشان خیلی به چشم می زند میان آن همه مشتری های چاق فست فودی.
بچه یکی، دو ساله است.
کوت می آید با دو هات داگ، دو قاچ پیتزا و یک ظرف سالاد کاهو و دو لیوان بزرگ کوک، همه در یک سینی. تعداد زیادی پنیر پیتزا در بسته های کوچک پلاستیکی، سس فلفل و ... اولین بار که ازم پرسیده بود: «نوشیدنی چی می خوری، کوک یا آب؟» گفته بودم: «کوک دیگه چیه؟»
- کوک؟ کوک دیگه. کوکاکولا.
- آهان. آره. لطفا.
- مگه توی پاریس چی می گن؟
- می گن کولا.
کوت وقتی می نشیند به سرعت شروع می کند به خوردن. نمی خورد. می بلعد. نگاه نمی کند، حرف نمی زند، فقط می خورد. ترتیب یک هات داگ را که می دهد می پرسد: «چیه؟ دوست نداری؟ چرا نمی خوری؟»
- چرا دوست دارم. می خورم.