Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بانو زایلینسکی و پادشاه فنلاند. نویسنده: کارسون مک کالرز. مترجم: سیروس نورآبادی

بانو زایلینسکی و پادشاه فنلاند. نویسنده: کارسون مک کالرز. مترجم: سیروس نورآبادی

بانو زایلینسکی و پادشاه فنلاند
نویسنده: کارسون مک کالرز. نویسنده و نمایش نامه نویس آمریکایی (1917- 1967)
از کتاب «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشته ام». تجربه زندگی مشترک در داستانهای کوتاه
نشر شور آفرین

نامه‌ای به آقای بروک، مدیر گروه موسیقی دانشکده‌ی ریدر، در ارتباط با پذیرش بانو زایلینسکی نوشته شده بود و دانشکده هم خود را از بابت این پیش‌آمد خوش شانس می‌دانست. این بانو، هم از طریق آهنگ‌سازی‌اش شناخته می‌شد و هم به دلیل نحوه‌ی تدریسش که زبانزد عام و خاص بود. آقای بروک خود را مسوول یافتن خانه ای برای بانو زایلینسکی می‌دانست. مکانی راحت با یک باغ، در فاصله‌ای نزدیک به دانشکده و در کنار آپارتمانی که خود در آن زندگی می‌کرد.

هیچ کس در وست بریج، بانو زایلینسکی را پیش از آمدنش نمی‌شناخت. آقای بروک، عکسش را در مجلات موسیقی دیده بود، و یک بار هم نامه‌ای برای او در ارتباط با مستند بودن دست نوشته های بوکسته هود نوشته بود. وقتی هم که قرار شد او با دانشکده همکاری کند، چند تلگرام و نامه در خصوص امور مقدماتی با هم رد و بدل کرده بودند. نامه‌های زن صریح و شفاف و با خطی خوانا نوشته شده بود و تنها چیز غیر معمول در آن، اشاره به مکان‌ها و اسامی‌ای بود که برای آقای بروک ناشناخته بود، مانند «گربه‌ی زرد در لیسبون» یا «هاینریش بیچاره». این موارد آقای بروک را به شک واداشت که نکند او و خانواده اش خارج از اروپا بوده اند.

آقای بروک مرد نسبتا منعطفی بود؛ سال‌های تحقیق در مورد مینوئت‌های موتسارت و فاصله هفتم کاسته و آکوردهای تریاد مینور موجب ایجاد انعطاف و شکیبایی بسیاری در او شده بود. او بیش‌تر زمان‌های روز و شبش را اختصاص می‌داد به خودش، و هم زمان نیز از مهملات دانشگاهی و شرکت در انجمن‌ها و کمپین‌ها دوری می‌کرد. سال‌ها قبل، زمانی که گروه موسیقی دانشکده تصمیم گرفت دسته موزیکی تشکیل بدهد و تابستان را در سالزبورگ بگذرانند، او در لحظات آخر از این برنامه خارج شد و به تنهایی بلیتی برای پرو گرفت و به آن جا رفت. او عادات عجیب خود را داشت و در مقابل عادات عجیب دیگران نیز شکیبا بود. به علاوه، علاقه‌ی خاصی به مسایل مضحک داشت. اغلب وقتی در موقعیتی غمگین یا نامتناجس قرار می‌گرفت، در درونش احساس خارشی می‌کرد که باعث می‌شد چهره‌ی ملایمش حالت جدی تری به خود بگیرد و چشم‌های تیره اش برق بزند.

آقای بروک با بانو زایلینسکی در ایستگاه وست بریج، یک هفته پیش از شروع نیم ترم آخر دیدار کرد. بلافاصله تا او را دید، شناختش؛ زنی قد بلند و کشیده، با صورتی رنگ پریده و نحیف. چشم‌های تو رفته‌ی عمیق و بزرگی داشت که بیننده را به آن خیره می‌کرد. موهای تیره و زبر خود را از پیشانی به عقب کشیده بود و دست‌های بزرگ و ظریفش بسیار کثیف بود. در مجموع، شخصیتی نجیب و متمایز داشت که موجب شد آقای بروک یک لحظه با حالتی عصبی عقب بایستد و به محاسبه ی رابطه یی بپردازد که می‌توانستند داشته باشند. زن به رغم لباس‌هایش، که عبارت بود از یک دامن بلند و سیاه و یک ژاکت چرم قدیمی کوتاه، در کل بسیار متمایز و زیبا بود. سه کودک همراه بانو زایلینسکی بودند؛ پسرانی در حدود شش تا ده ساله، کاملا بور، با چشم‌های سیاه و زیبا. باربری هم وسایل او را حمل می‌کرد و البته پیرزنی که بعد معلوم شد یک مستخدم فنلاندی است.

این ها، دسته‌یی بود که مرد در ایستگاه با آن ها رو به رو شد. تنها باری که به همراه داشتند، دو جعبه‌ی عالی از نسخ خطی بود. مابقی اموال و اثاثیه‌ی شخصی‌شان در ایستگاه اسپرینگ فیلد، هنگام تغییر قطار جا مانده بود. این برای هر کسی می توانست اتفاق بیفتد. هنگامی که آقای بروک تاکسی گرفت، به نظر می‌رسید سخت ترین کار دنیا را در پیش دارند، اما بانو زایلینسکی ناگهان با زانو بر کف تاکسی نشست و به این ترتیب در بسته شد.

زن گفت: «اوه خدای من! فکر می کنم... چه طور بگم؟... تیک ... تیک... تیک من...»

آقای بروک پرسید: «ساعت تون؟»

زن که با حرارت زیادی صحبت می‌کرد، گفت: «اوه، نه! می دونین، تیک، تیک، تیک من.» و بعد انگشت سبابه‌اش را به شکل یک پاندول تکان داد. آقای بروک در حالی که دستش را بر پیشانی گذاشته و چشم‌هایش را بسته بود، گفت: «تیک تیک. نکنه منظورتون مترونومه؟»

«بله، بله! فکر می کنم اون رو موقع تعویض قطار گم کرده‌ام.»

آقای بروک سعی کرد به هر نحوی شده او را آرام کند و حتی قول داد که فردا برایش یکی دیگر تهیه می‌کند، اما در همان زمان به این می اندیشید که هراس از گم شدن مترونوم و در عین حال بی تفاوت بودن در خصوص سایر وسایل، چیز عجیبی است.

(ادامه داستان در کتاب...)

«نسخه الکترونیک کتابهای نشر شورآفرین را می توانید از اپلیکیشین طاقچه دریافت نمایید»

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1640
  • بازدید دیروز: 2688
  • بازدید کل: 22993732