از نظر مادی ما میدانیم که هر عمل انسانی را میتوان به سلسه ای از اتفاقات غیر شخصی فروکاست: ژن ها رونویسی می شوند، فرستنده های عصبی به گیرنده ها وصل می شوند، رشته های عضلات منقبض می شوند، و طرف ماشه ی اسلحه را میکشد. اما برای آنکه انگاره های مبتنی بر عقل متعارف ما از عاملیت انسانی و اخلاقیات پابرجا بمانند. به نظر میرسد که اعمال نمیتواند صرفا محصول قانونمند زیست شناسی، موقعیت ما، یا هر چیز دیگری باشد که دیگران را به سمتی براند که بتوانند اعمال ما را پیش بینی کنند. در نتیجه، برخی دانشمندان و فیلسوفان امیدوارند که بخت و تصادف یا عدم قطعیت کوانتومی بتواند جایی برای اراده ی آزاد باز کند.
مثلاً، زیست شناسی به نام مارتین هایزنبرگ، فرآیندهای خاصی را در مغز مشاهده کرده است، نظیر باز و بسته شدن مجاری یونی و آزاد شدن آبدانه های سیناپسی که فقط به طور تصادفی رخ میدهند و بنابراین نمیتوان با محرک های محیطی معنیشان کرد. بنابراین، بخش بزرگی از رفتارهای ما را میتوان واقعا «خودزا» دانست – و هایزنبرگ از مشاهداتش نتیجه می گیرد که احتمالا در اینجا پایه و بنیانی برای آزادی انسان نهفته است. اما چگونه اتفاقاتی از این دست احساس آزادی اراده را توجیه می کنند؟ «خودزا» در این مقام فقط به این معناست که برخی اتفاقات منشأشان صرفاً در خود مغز است.
اگر امروز صبح تصمیم من برای خوردن یک فنجان قهوه ی دیگر مربوط به آزاد شدن تصادفی فرستنده های عصبی باشند، چگونه عدم قطعیت در شروع این اتفاق را میتوان به حساب اراده ی آزادی گذاشت که من به خرج داده ام؟ اتفاقات تصادفی، بنا بر تعریف، اتفاقاتی هستند که من می توانم مسئولیتشان را بر عهده نگیرم. و اگر برخی از رفتارهای من نتیجه ی بخت و تصادف هستند، باید برای خود من هم حتی شگفت آور بنمایند. چگونه تله های نورولوژیکی از این دست مرا آزاد می کند؟
فکر کنید اگر همه اعمال، نیات، باورها، و امیال شما به همین ترتیب تصادفی «خودزا» بودند، زندگی شما چه شکلی به خودش می گرفت؟ به نظر می آمد که تقریباً اصلا هیچ ذهنی ندارید. چنان زندگی میکردید که انگار با بادی از درون به حرکت در می آمدید. اعمال، نیات، باورها و امیال فقط می توانند در سیستمی وجود داشته باشند که الگوهای رفتاری و قوانین پاسخ به محرک ها سخت مقید و محدودش کرده باشند. امکان استدلال با افراد دیگر – یا در واقع، رفتار و گفتار آنها را قابل فهم یافتن – بستگی به این فرض دارد که افکار و اعمال آنها مطیعانه در مسیر واقعیتی مشترک حرکت می کند. این نکته زمانی هم که می کوشیم رفتار خودمان را بفهمیم صادق است. در نهایت، اتفاقات ذهنی «خودزا» ی هایزنبرگ وجود ذهن را از بیخ و بن محال می کند.
عدم قطعیت خاص مکانیک کوانتومی هم هیچ جای پای محکمی عرضه نمی کند: اگر مغز من یک کامپیوتر کوانتومی است. مغز یک مگس هم احتمالا یک کامپیوتر کوانتومی است. آیا مگس ها از اراده ی آزاد برخوردارند؟ به هر روی مضامین کوانتومی بعید است که در حوزه ی زیست شناسی امری مهم و چشمگیر باشند. آنها نقشی در تکامل بازی می کنند چون اشعه های کیهانی و دیگر ذرات با انرژی زیاد موجب جهش نقطه ای در DNA می شوند (و رفتار چنین ذراتی که از هسته سلول عبور می کنند تحت حاکمیت قوانین مکانیک کوانتومی است). بنابراین، تکامل در اصل و اساس به نظر غیر قابل پیش بینی می آید. اما شمار نوروساینتیست هایی که مغز را یک کامپیوتر کوانتومی می دانند انگشت شمار است. و اگر واقعا! چنین می بود. باز عدم قطعیت کوانتومی هیچ تاثیری بر اینکه مفهوم اراده ی آزاد از نظر علمی قابل فهم شود ندارد. فارغ از همه ی اتفاقات پیشین، هر فکر و عملی به نظر شایسته ی این حکم می آید که «نمیدانم چه به سرم آمده.»
اگر جبر باوری حقیقت داشته باشد، تکلیف آینده مشخص است – و این شامل همه ی حالت های ذهنی و رفتارهای بعدی ما در آینده هم میشود. و تا جایی که قوانین علت و معلول تابع عدم قطعیت هستند – کوانتومی یا به هر شکل دیگر – ما نمیتوانیم آنچه را اتفاق می افتد به حساب خودمان بگذاریم. هیچ تلفیقی از این دو حقیقت که به نظر با انگاره ی عمومی اراده ی آزاد سازگار بیاید وجود ندارد.