Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

هنر شفاف اندیشیدن - قسمت چهارم

هنر شفاف اندیشیدن - قسمت چهارم

نویسنده: رولف دوبلی
ترجمه ی: عادل فردوسی پور
بهزاد توکلی
علی شهروز

استاد دانشگاهی دانشجویان خود را با دنباله‌‌ی اعداد 2، 4 و 6 آزمود. آن‌ها باید قاعده‌‌ی اساسی دنباله را که استاد پشت یک برگه‌‌ی کاغذ نوشته بود به دست می‌آوردند. دانشجویان باید عدد بعدی دنباله را پیدا می‌کردند و استاد به هر جواب با عبارتِ «در قاعده صدق می‌کند.» یا «در قاعده صدق نمی‌کند.» پاسخ می‌داد. دانشجویان می‌توانستند هرچه قدر می‌خواهند راجع به عدد بعدی حدس بزنند، اما برای بیان قاعده تنها یک فرصت داشتند. بیشتر دانشجویان 8 را به عنوان عدد بعدی پیشنهاد دادند و استاد جواب داد «در قاعده صدق می‌کند.» برای این که مطمئن شوند، 10، 12 و 14 را هم امتحان کردند. استاد هر بار جواب داد «در قاعده صدق می‌کند.» دانشجویان این طور نتیجه‌گیری کردند «قاعده این است که عدد دو به عدد قبلی اضافه شود.» استاد سرش را تکان داد؛ «قاعده این نیست.»

دانشجویی زرنگ روش دیگری را انتخاب کرد. او عدد 2- را امتحان کرد. استاد گفت «در قاعده صدق نمی‌کند.» دانشجو پرسید «هفت؟» «در قاعده صدق می‌کند.» دانشجو همه نوع عددی را امتحان کرد. 24-، 9 و 43-؟ ظاهراً او ایده‌‌ای داشت و تلاش می‌کرد خدشه‌‌ای در آن پیدا کند. فقط گاهی که دیگر نتوانست مثال نقضی پیدا کند، گفت «قاعده این است: عدد بعدی باید بیشتر از عدد قبلی باشد.» استاد برگه‌‌ی کاغذ را برگرداند و این دقیقاً چیزی بود که روی برگه نوشته شده بود.

چه چیزی این دانشجوی زیرک را از بقیه متمایز می‌کرد؟ درحالی‌که اکثریت فقط دنبال تأیید فرضیه‌های خود بودند، این دانشجو تلاش کرد ایراد آن را پیدا کند و آگاهانه دنبال شواهد متناقض بود. ممکن است این طور فکر کنی «خوش به حال او. اما برای بقیه هم پایان دنیا نیست.» با این حال، فریب خطای تأیید را خوردن فقط محدود به دنیای آکادمیک نیست. نحوه‌‌ی تأثیرگذاری این خطا بر زندگی ما در فصل بعد واضح‌تر می‌شود.

 

8- جگر گوشه‌های خودت را بکش

خطای تأیید

(قسمت دوم)

در فصل قبل، با پدر همه‌‌ی خطاها آشنا شدیم: خطای تأیید، ما مجبور می‌شویم راجع به دنیا، زندگی خودمان، اقتصاد، سرمایه‌گذاری‌ها، شغل‌مان و چیزهای دیگر باور به وجود بیاوریم. بیشتر اوقات، با فرضیات سروکار داریم و این‌ها هرچه مبهم‌تر باشند خطای تأیید قوی‌تر می‌شود. در زندگی خود، چه بر این باور باشی که مردم ذاتاً خوب‌اند، چه معتقد باشی مردم ذاتاً بدند، هر روز مدرکی پیدا می‌کنی که نظر تو را تأیید کند. هر دو گروه بشردوست و بشرگریز خیلی ساده شواهد متناقض را نادیده می‌گیرند (شواهدی که مخالف نظرشان است) و به جای آن بر نیکوکاران و دیکتاتورهایی که حامی جهان‌بینی آن‌ها هستند تمرکز می‌کنند.

طالع‌بین‌ها و اقتصاددانان اصول مشابهی دارند. پیشگویی‌های این دو گروه به حدی مبهم است که با هر اتفاقی بتوانند توجیه‌شان کنند: در هفته‌های آتی ناراحت خواهی شد یا در میان‌مدت فشار روی دلار افزایش خواهد یافت. اما میان‌مدت چیست؟ چه چیزی دلار را از ارزش می‌اندازد؟ و از ارزش افتادن در مقایسه با چه چیزی است؟ طلا، ین، پزو، گندم، ملک مسکونی در منهتن یا قیمت متوسط هات داگ؟

باورهای فلسفی و دینی زمینه‌‌ای عالی برای رشد خطای تأیید فراهم می‌کنند. در این زمین نرم و اسفنجی، چنین چیزی به شکل خودرو و به راحتی رشد می‌کند. برای مثال، به رغم این که خدا هیچ‌گاه بی‌پرده خود را نشان نمی‌دهد ( به جز برای بی‌سوادهای بیابان‌ها و گوشه‌گیران روستاهای کوهستانی) عبادت‌کنندگان همیشه شواهدی از تجاربی مربوط به وجود خدا پیدا می‌کنند. این اتفاق هیچ‌گاه برای انبوهی از مردم در مثلاً فرانکفورت یا نیویورک نمی‌افتد. هرگونه بحث علیه آن برای معتقدان به آن پذیرفتنی نیست و این نشان‌دهنده‌‌ی قدرت خطای تأیید است.

هیچ‌کس از خبرنگاران اقتصادی دچار خطای تأیید نیست. معمولاً تئوری آسانی تنظیم می‌کنند، با دو سه مدرک آن را سروشکل و سپس به کارشان پایان می‌دهند. برای مثال «گوگل بسیار موفق است، چون نوعی فرهنگ خلاقیت را پرورش می‌دهد.» همین که این ایده روی کاغذ بیاید، خبرنگار با ذکر نام چند شرکت پررونق دیگر که در نوآوری پیش‌قدم‌اند ایده‌‌ی خود را تقویت می‌کند. نویسنده به ندرت شواهد متناقص را جست‌وجو می‌کند که در این مثال کسب‌وکارهای مشکل‌دار است که با خلاقیت نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند یا، به طور متقابل، کمپانی‌های موفق که بی‌نهایت غیرخلاق‌اند. هر گروه تعداد زیادی عضو دارد، اما خبرنگار خیلی راحت آن‌ها را نادیده می‌گیرد. اگر قرار بود او فقط از یکی نام ببرد، داستانش نابود می‌شد.

کتاب‌های خودآموز و مرتبط با زود پول‌دار شدن مثال‌های دیگری از داستان‌گویی مبهم هستند. نویسندگان زیرک این‌گونه کتاب‌ها توده‌‌ای از دلایل را جمع‌آوری می‌کنند تا پیش‌افتاده‌ترین تئوری‌ها را بزرگ جلوه دهند، مثلاً «مدیتیشن کلید خوشحالی است.» هر خواننده‌‌ای که دنبال شواهد متناقض است تلاش بیهوده می‌کند: در هیچ‌کجای این کتاب‌ها کسانی را که بدون مدیتیشن در زندگی موفق می‌شوند یا کسانی را که با وجود مدیتیشن همچنان ناراحت‌اند، پیدا نمی‌کنیم.

اینترنت به طور خاص برای خطای تأیید، زمین حاصل‌خیزی است. برای مطلع ماندن سراغ سایت‌های خبری و وبلاگ‌ها می‌رویم و فراموش می‌کنیم صفحه‌های مورد علاقه‌‌ی ما منعکس‌کننده‌‌ی عقاید کنونی‌مان هستند، چه لیبرال باشند، چه محافظه‌کار یا چیزی بین این دو. خیلی از سایت‌ها حالا محتوا را با علایق فردی و تاریخچه‌‌ی باز شدن صفحات سازگار می‌کنند که این باعث می‌شود نظریه‌های متفاوت و جدید به کلی از رادار ناپدید شوند. ما ناگزیر به اجتماع‌های افراد همفکر می‌رسیم که اعتقادات ما و خطای تأیید را تقویت می‌کند.

آرتور کیلر – کروچ، منتقد ادبی، یک شعار به یاد ماندنی دارد؛ «جگرگوشه‌های خودت را بکش.» این نصیحت او به نویسندگانی بود که در بریدن جملات عزیز اما زاید خود مشکل داشتند. درخواست کیلر – کروچ نه فقط برای نویسندگان مردد بلکه برای همه‌‌ی ماست که به سکوت کرکننده‌‌ی رضایت گوش می‌دهیم. برای مبارزه با خطای تأیید، سعی کن باورهای خودت را (در مورد جهان‌بینی، سرمایه‌گذاری‌ها، ازدواج، سلامت، رژیم غذایی و استراتژی‌های شغلی) بنویسی و شروع کنی به پیدا کردن شواهد متناقض. خلاص شدن از شر عقایدی که مثل دوستان قدیمیِ آدم هستند سخت اما ضروری است.

 

9- تسلیم مرجعیت نشو

خطای مرجعیت

جلد اول کتاب مقدس به ما توضیح می‌دهد، اگر از فرمان یک مرجعیت برجسته سرپیچی کنیم، چه اتفاقی می‌افتد: از بهشت بیرون انداخته می‌شویم. این همان چیزی است که مراجع کمتر مقدس نیز می‌خواهند باور کنیم: کارشناسان سیاسی، دانشمندان، پزشکان، مدیران اجرایی، اقتصاددانان، دولتمردان، گزارشگران ورزشی، مشاوران و متخصصان بازار بورس.

مراجع دو مشکل عمده برای شفاف‌اندیشی ایجاد می‌کنند: اول، سوابق آن‌ها عموماً معقول است. حدود یک میلیون اقتصاددان کارآزموده روی این سیاره زندگی می‌کنند، اما حتا یکی‌شان هم نتوانسته به طور دقیق زمان بحران اقتصادی سال 2008 را پیش‌بینی کند (به استثنای نوریل روبینی و نسیم طالب)، چه برسد به این بتواند چگونگی این سقوط را، از ترکیدن حباب املاک و مسکن گرفته تا فروکش کردن مبادلات اعتباری، در بحبوبه‌‌ی بحران اقتصادی حدس بزند. هیچ‌گاه یک گروه از متخصصان این چنین شکست نخورده‌اند. این قضیه در دنیای پزشکی نیز کمابیش صادق است: تا سال 1900، روش معقول‌تر برای بیماران این بود که به پزشک مراجعه نکنند. عموماً روند «درمان»، به خاطر کیفیت پایین بهداشت و عادات عمومی مثل حجامت، بیماری را بدتر می‌کرد.

استنلی میلگرم، روان‌شناس، با آزمایشی در سال 1961 خطای مرجعیت را به وضوح نمایش داد. از افراد تحت آزمایش خواسته شد، شوک الکتریکی افزاینده را به شخصی که در طرف مقابل یک دیوار شیشه‌‌ای نشسته وارد کنند. به آن‌ها گفته شد با پانزده ولت کار خود را شروع کنند، سپس سی ولت، 45 ولت و همین طور آن را زیاد کنند تا به حداکثر برسد، یعنی ولتاژ مرگبار 450 ولت. در حقیقت، هیچ جریان الکتریکی‌‌ای وجود نداشت. میلگرم از یک بازیگر استفاده کرده بود تا نقش قربانی را بازی کند، اما اشخاص تحت آزمایش از این موضوع بی‌اطلاع بودند. نتایج غافلگیرکننده بودند؛ فرد تحت آزمایش به هنگام شنیدن صدای ناله‌‌ی شخص دیگر که در اتاق مجاور به خودش می‌پیچید می‌خواست وارد کردن شوک را متوقف کند، اما پروفسور می‌گفت «ادامه بده، آزمایش به همین بستگی دارد.» و بیشتر افراد هم به افزایش ولتاژ ادامه می‌دادند. بیش از نیمی از شرکت‌کننده‌ها ولتاژ را حداکثر کردند، صرفاً به این خاطر که از مرجعیت تبعیت کنند.

در طول دهه‌‌ی گذشته، خطوط هوایی نیز با خطرات خطای مرجعیت آشنا شدند. قبل‌تر، خلبان مثل پادشاه بود. دستورات او زیر سؤال نمی‌رفت. اگر کمک خلبان متوجه از قلم افتادن موضوعی می‌شد، از روی احترام، یا ترس، جرئت نمی‌کرد خلبان را از آن مطلع کند. با پی بردن به این رفتار، تقریباً تمام خطوط هوایی از «مدیریت منابع کاری» استفاده می‌کنند که خلبانان و خدمه‌‌ی پرواز را ترغیب می‌کند آزادانه و به سرعت درباره‌‌ی هر موضوعی به بحث بپردازند. به بیان دیگر، آن‌ها به دقت خطای مرجعیت را از کار می‌اندازند. در بیست سال گذشته، مدیریت منابع کاری، بیش از هر پیشرفت فنی دیگری توانسته امنیت را برای پروازها فراهم کند.

بسیاری از شرکت‌ها، چندین سال نوری از این دست آینده‌نگری‌ها دارند، به خصوص مؤسسه‌هایی که مدیران اجرایی سلطه‌طلبی دارند که در آن‌ها کارمندان عموماً نظرات «کم اهمیت» خود را بروز نمی‌دهند و این اتفاق برای هر شغلی بسیار زیان‌آور است.

مراجع مسئول همواره به دنبال جلب توجه‌اند و همیشه راهی پیدا می‌کنند تا وجهه‌‌ی خود را تقویت کنند. پزشکان و محققان روپوش‌های سفید می‌پوشند. مدیران بانکی کت و شلوار و کراوات به تن می‌کنند. پادشاهان تاج بر سر می‌گذارند. اعضای یک دسته‌‌ی نظامی درجه دارند. امروزه، از نمادها و ابزارهای بیشتری برای نشان دادن تخصص استفاده می‌شود؛ از حضور یافتن در برنامه‌های تلویزیونی گرفته تا جلد مجله‌ها، از جلسات امضای کتاب گرفته تا صفحه‌‌ی ویکی‌پدیای شخصی. مرجعیت‌ها مانند مد لباس متغیرند و جامعه هم به همان میزان ازشان تبعیت می‌کند.

در نتیجه، هر وقت می‌خواهی تصمیمی بگیری، به این فکر کن چه مراجعی ممکن است بر استدلال‌هایت اثر گذاشته باشند. وقتی به یکی از آن‌ها در واقعیت برخوردی، تمام تلاشت را بکن که در برابرش مقاومت کنی.

 

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هنر شفاف اندیشیدن انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: دوشنبه 28 شهریور 1401 - 01:53
  • صفحه: سبک زندگی
  • بازدید: 1621

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1354
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23028006