سال 1994، دایان دایسر از فلوریدا یک تجربهی ماوراءالطبیعی دیگر داشت. وقتی یک ورق نان تست را گاز زد و آن را در بشقاب گذاشت، چهرهی مریم مقدس را در آن دید. فوراً دست از خوردن کشید و این پیام مقدس را در یک ظرف پلاستیکی (منهای یک گاز) گذاشت. نوامبر 2004، این اسنک حفاظت شده را در eBay به حراج گذاشت. نان سادهی او برایش 28 هزار دلار درآمد داشت.
سال 1978، زنی از نیومکزیکو تجربهی مشابهی داشت. نقطههای سیاه روی نان ذرت مکزیکیاش شبیه چهرهی مسیح بودند. روزنامهها سراغ این داستان رفتند و هزاران نفر به نیومکزیکو ریختند تا نمونهی خوراکی منجیشان را ملاقات کنند. دو سال قبل از آن، یعنی در 1976، مدارپیمای سفینهی فضایی وایکینگ از یک مجموعه سنگ عکسی گرفته بود که از بالا شبیه صورت انسان بودند. «صورت در مریخ» تیترهای زیادی را در سرتاسر جهان به خود اختصاص داد.
و تو؟ آیا تا به حال یک صورت را در بین ابرها دیدهای یا شکل کلی حیوانات را در یک سنگ مشاهده کردهای؟ البته. کاملاً هم طبیعی است. مغز انسان به دنبال الگوها و قوانین است. در واقع، آن را یک قدم به جلو میبرد؛ اگر هیچ الگوی خاصی پیدا نکند، از خودش یکی ابداع میکند. هرچه علامت دریافتی غیر متمرکزتر باشد (مثل صدای پس زمینهی یک ضبط صوت)، راحتتر میشود «پیامهای نهفته» را در آن پیدا کرد. بیست و پنج سال پس از کشف «صورت در مریخ»، کاوشگر جهانی مریخ تصاویر شفاف و واضحی از آن مجموعه سنگ ارسال کرد: انگار آن توهمِ شباهت به صورت انسان به کلی نابود شده بود.
این مثالهای جالب باعث میشوند فکر کنیم خطای دستهبندی بیخطر است، اما این چنین نیست. بازارهای اقتصادی را در نظر بگیرید که در آن سیل اطلاعات هر لحظه جا به جا میشود. یکی از دوستان من، درحالیکه تا بناگوش داشت میخندید، به من گفت الگویی در این اطلاعات پیدا کرده: «اگر درصد تغییر داوجونز را در درصد تغییرات قیمت نفت ضرب کنی، میزان تغییر قیمت طلا را در دو روز آینده به دست میآوری.» به بیان دیگر، اگر قیمت سهام و نفت با همدیگر افت یا صعود کنند، قیمت طلا نیز پسفردای آن روز افزایش خواهد یافت. نظریهی او تا چندین هفته خوب کار میکرد، تا اینکه شروع کرد به سرمایهگذاری کلان روی این حدس خودش و دست آخر تمام سرمایهاش را به باد داد. او یک الگو پیدا کرده بود، اما در حقیقت، هیچ الگویی وجود نداشت.
oxxxoxxxoxxoooxooxxoo. آیا این دنباله تصادفی است یا یک الگو پشت آن است؟ توماس گیلوویچ، استاد روانشناسی، از صدها نفر این سؤال را کرد. بیشتر افراد نمیخواستند باور کنند این دنباله کاملاً تصادفی است. آنها فکر میکردند باید قاعدهای پشت این حروف باشد. گیلوویچ توضیح داد این طور نیست و به یک تاس اشاره کرد: ممکن است تو چهار بار متوالی یک عدد را بیاوری و این خیلی از افراد را فریب میدهد. ظاهراً ما نمیتوانیم بپذیریم شانس میتواند پشت چنین وقایعی باشد.
در طول جنگ جهانی دوم، آلمانیها لندن را بمباران کردند. در کنار دیگر مهمات، آنها از موشکهای وی 1 نیز استفاده میکردند که یک جور پهپاد خود هدایتشونده بود. لندنیها، بعد از هر حمله، با دقت روی نقشه نقاط هر حمله را بررسی میکردند و وحشتزده میشدند؛ آنها فکر میکردند یک الگو پیدا کردهاند و نظریههای خود را دربارهی این که کدام نقطهی شهر از همه امنتر است ارایه میدادند. اما پس از جنگ بررسیهای آماری نشان داد توزیع آنها کاملاً تصادفی بوده. امروزه مشخص است که چرا: سیستم هدایت وی 1 بسیار بیدقت بود.
در نتیجه، وقتی میخواهیم یک الگو را کشف کنیم، بیش از حد حساسایم. کمی بدبینی به کار اضافه کن. اگر فکر میکنی الگویی را کشف کردهای، اول فرض کن کاملاً اتفاقی بوده. اگر فکر میکنی الگوی خیلی خوبی داری، یک ریاضیدان پیدا کن و بگو از نظر آماری تحلیلش کند. اگر قسمتهای برشتهی نانت شبیه چهرهی مسیح شده، از خودت بپرس اگر او واقعاً میخواهد خودش را نمایان کند، چرا در میدان تایمز یا دفتر سیانان این کار را نمیکند؟
4- اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است
تأیید اجتماعی
در مسیر یک کنسرت، سر یک چهارراه با گروهی از آدمها مواجه میشوی که همه به آسمان خیره شدهاند. بدون این که فکر کنی، تو هم به بالا زل میزنی. چرا؟ تأیید اجتماعی.
وسط کنسرت زمانی که تکنواز اوج هنرنماییاش را به نمایش میگذارد، یک نفر شروع به کف زدن میکند و ناگهان همهی حضار با او همراه میشوند. تو هم همینطور. چرا؟ تأیید اجتماعی. بعد از کنسرت به رختکن میروی تا کتت را برداری و میبینی مردم چگونه سکهای به عنوان انعام در بشقاب میگذارند، هر چند هزینهی خدمات در پول بلیت لحاظ شده. چه کار میکنی؟ احتمالاً تو هم انعام میدهی.
تأیید اجتماعی، که گاهی سختگیرانه از آن به عنوان غریزهی جمعگرایی یاد میشود، تأکید دارد افراد وقتی مثل بقیه عمل میکنند که احساس میکنند رفتارشان درست است. به عبارت دیگر، هر چه تعداد بیشتری از مردم عقیدهی خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر (درستتر) میپنداریم. هر چه تعداد افرادی که رفتار خاصی را بروز میدهند بیشتر باشد، این رفتار از سوی دیگران مناسبتر ارزیابی میشود. البته که این امر مضحک است.
تأیید اجتماعی عامل اصلی ایجاد حباب و نگرانی در بازار بورس است. آن را در مُد، تکنیکهای مدیریتی، سرگرمیها، مذهب و رژیمهای غذایی میتوان دید. تأیید اجتماعی میتواند، مانند زمانی که اعضای فرقههای مذهبی دست به خودکشی دستهجمعی میزنند، تمامی فرهنگها را زمینگیر کند.
آزمایشی ساده که در دههی پنجاه به همت سالومون اَش، روانشناس مشهور، انجام شد ثابت کرد چگونه فشار جمعی میتواند شعور انسان را تحت تأثیر قرار بدهد. به یک شخص، یک خط روی کاغذ نشان داده میشود که کنار آن سه خط با شمارههای 1، 2 و 3 بودند، یکی کوتاهتر، یک بلندتر و یکی دقیقاً هماندازهی خط اصلی. آن فرد باید مشخص میکرد کدام یک از آن سه خط با خط اصلی مطابقت دارد. اگر آن شخص در اتاق تنها باشد، پاسخ صحیح میدهد و عجیب هم نیست، چرا که کار واقعاً سادهای است. حالا پنج نفر دیگر وارد اتاق میشوند و شخص تحت آزمایش نمیداند آنها نقش بازی میکنند. آنها یکی پس از دیگری پاسخ غلط میدهند و با این که واضح است جواب صحیح شمارهی 3 است، شمارهی 1 را انتخاب میکنند. بعد نوبت به شخص مورد نظر میرسد. در یک سوم موارد، او هم برای این که پاسخش با پاسخ دیگران همخوانی داشته باشد جواب اشتباه میدهد.
چرا اینگونه عمل میکنیم؟ خب، در گذشته، دنبالهروی از بقیه، راهکار مناسبی برای بقا بود. فرض کن که پنجاه هزار سال قبل با دوستان شکارچی خودت برای گشتن به سرنگتی (دشتی پهناور در شمال تانزانیا که دارای گونههای مختلف پستانداران است) رفته بودی و ناگهان دوستانت فرار میکردند. چه کار میکردی؟ همانجا میماندی؟ غرق فکر میشدی و سبکسنگین میکردی آیا چیزی که به آن نگاه میکنی شیر است یا چیزی شبیه شیر است که در واقع حیوان بیخطری است که میتوانست منبع پروتئین مناسبی برایت باشد؟ خیر، تو هم به سرعت دنبال دوستانت میدویدی. بعداً، وقتی احساس امنیت میکردی، میتوانستی به این که آن «شیر» در واقع چه چیزی بوده فکر کنی. کسانی که متفاوت با گروه رفتار میکردند – که مطمئنم تعدادی این چنین بودهاند – از چرخهی حیات خارج میشدند. ما نوادگان بیواسطه کسانی هستیم که از رفتار دیگران پیروی میکردند. این نمونه آن چنان عمیق در وجود ما ریشه دوانده که امروز هم از آن استفاده میکنیم، حتا در مواقعی که قرار نیست کمکی به زنده ماندن ما بکند، که در اکثر اوقات همینطور است. فقط در برخی شرایط معدود است که تأیید اجتماعی مفید واقع میشود، مثلاً، اگر در شهری خارجی گرسنه شوی و رستوران خوبی نشناسی، منطقی است رستورانی را انتخاب کنی که پُر از افراد محلی است. به عبارت دیگر، تو از رفتار محلیها پیروی کردهای.
در برنامههای گفتوگو محور طنز، با گذاشتن صدای ضبطشدهی خنده در لحظات مهم و تحریک مخاطبان برای خندیدن، از تأیید اجتماعی استفاده میشود. یکی از تأثیرگذارترین و البته پردردسرترین موارد این پدیده، سخنرانی معروف جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازیها، در سال 1943 در برابر حضار پر تعداد بود (این سخنرانی را در یوتیوب ببین.) زمانی که اوضاع جنگ برای آلمان بد و بدتر میشد، او از حضار پرسید «آیا خواهان یک جنگ تمام عیارید؟ در صورت لزوم، آیا خواهان جنگی تمام عیارتر و افراطیتر از آن چیزی که امروز میتوانید تصور کنید هستید؟» جمعیت فریاد کشید. اگر از هر یک از حاضران جداگانه و به طور ناشناس سؤال میشد، احتمالاً هیچکس به چنین پیشنهاد احمقانهای پاسخ مثبت نمیداد.
صنعت تبلیغات نیز از ضعف ما در قبال تأیید اجتماعی حسابی استفاده میکند. در مواردی که وضعیت نامشخص باشد، این قضیه خوب کار میکند (مثل تصمیمگیری بین انواع اتومبیلها، محصولات نظافتی، محصولات زیبایی و... که هیچ مزایا و معایب آشکاری نسبت به هم ندارند) و جاهایی که افرادی مثل «من و شما» ظاهر میشوند.
بنابراین، هر وقت یک شرکت ادعا کرد محصولاتش به خاطر «شهرت بیشتر» بهترند، بدبین باش. چرا یک محصول صرفاً به خاطر این که بیشتر به فروش میرسد بهتر باشد؟و جملهی حکیمانهی سامر ست موام را به خاطر بسپار؛ «اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است.»
5- چرا باید گذشته را فراموش کنی؟
خطای هزینهی هدررفته
فلیم افتضاح بود. بعد از یک ساعت، درِ گوش همسرم گفتم «پاشو برویم خانه» گفت «به هیچ وجه. قرار نیست سی دلارمان را دور بریزیم.» با اعتراض گفتم «این توجیه درستی برای ماندن نیست. پولمان همین الان خرج شده. این جا با خطای هزینه هدررفته مواجه شدهایم، نوعی طرز فکر اشتباه!» آن چنان به من چشم غره رفت که انگار تازه یک لیموترش را گاز زده. خب، من قبول دارم که دربارهی این موضوع زیادهروی میکنم که خودش خطایی است به نام تغییر شکل حرفهای (فصل 92 را هم ببینید.) چه بمانیم و چه برویم، سی دلار را خرج کردهایم. بنابراین، این عامل نباید در تصمیم ما نقش داشته باشد. با گفتن این جملات، تلاش کردم موضوع را روشن کنم. نیازی به گفتن نیست که در نهایت تسلیم شدم و روی صندلیام فرو رفتم.
روز بعد، در یک جلسهی بازاریابی شرکت کردم. چهار ماه از شروع فعالیت کمپین تبلیغاتی میگذشت. حتا یکی از اهدافمان هم محقق نشده بود. به نظر من بهترین راه، انصراف از کمپین بود اما مدیر تبلیغات با اصرار میگفت «ما سرمایهگذاری زیادی برایش انجام دادهایم. اگر الان متوقفش کنیم، یعنی همهی این هزینهها بیدلیل بوده.» او هم قربانی دیگر خطای هزینه هدررفته است.