Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

هنر ظریف رهایی از دغدغه ها (روشی نو برای خوب زندگی کردن) قسمت ششم

هنر ظریف رهایی از دغدغه ها (روشی نو برای خوب زندگی کردن) قسمت ششم

نویسنده: مارک منسن
ترجمه ی: میلاد بشیری

خوشحالی از حل کردن مشکلات به دست می‌آید

مشکلات بخش ثابتی از زندگی‌اند. وقتی مشکل سلامتی خود را با ثبت نام در باشگاه بدن‌سازی حل می‌کنید، مشکلات تازه‌ای برای خودتان درست می‌کنید؛ مثلاً مجبور می‌شوید صبح زود بیدار شوید تا به موقع به باشگاه برسید. سی دقیقه روی دستگاه پله‌نوردی مثل معتاد شیشه عرق می‌کنید، و بعد باید دوش بگیرید و لباس‌های‌تان را عوض کنید تا بوی‌تان کل اداره را پُر نکند. وقتی مشکل سپری نکردن وقت کافی با شریک زندگی‌تان را با تخصیص شب‌های چهارشنبه به عنوان شب با هم بودن حل می‌کنید، مشکلات جدیدی درست می‌کنید؛ مثل فهمیدن این که هر چهارشنبه چکار کنید که هردوتان از آن متنفر نباشید، اطمینان از این که پول کافی برای شام مناسب دارید و کشف دوباره‌ی آن پیوند و بارقه‌ای که حس می‌کنید از دست داده‌اید.

مشکلات هیچ وقت متوقف نمی‌شوند؛ صرفاً تغییر می‌کنند یا به روز می‌شوند.

خوشحالی به دنبال حل کردن مشکلات به دست می‌آید. کلمه‌ی کلیدی در این جا حل کردن است. اگر از مشکلات‌تان فرار می‌کنید یا احساس می‌کنید که هیچ مشکلی ندارید، در این صورت فقط خودتان را می‌آزارید. اگر حس می‌کنید مشکلاتی دارید که نمی‌توانید حل کنید، به همین ترتیب باعث آزردگی خودتان خواهید شد. نکته‌ی سرّی، حل کردن مشکلات است؛ نه این که اصلاً مشکلی نداشته باشیم.

برای این که خوشحال باشیم، نیاز به چیزی داریم که بتوانیم حل کنیم. به همین خاطر خوشحالی نوعی عمل است، فعالیت است؛ نه چیزی که همین‌طوری به شما عطا شود، نه چیزی که به طور جادویی در مقاله‌ی ده مورد برتر هافینگتن پست کشف کنید یا از هر مرشد و معلمی بیاموزید. وقتی پول کافی به دست آوردید که اتاق جدیدی به خانه‌تان اضافه کنید، ناگهان خوشحالی جلوی‌تان سبز نمی‌شود. خوشحالی در هیچ مکان، ایده، شغل یا کتابی چشم به راه شما ننشسته است.

خوشحالی تلاش مداوم است؛ چون حل مشکلات، کاری مدوام است. راه حل مشکلات امروز، بنیان مشکلات فردا خواهد شد، و قضیه به همین ترتیب ادامه خواهد داشت. خوشحالی واقعی فقط هنگامی رخ می‌دهد که مشکلاتی را بیابید که از داشتن آن‌ها و از حل کردن‌شان لذت ببرید.

گاهی اوقات این مشکلات آسان هستند: خوردن غذای خوب، سفر کردن به جایی جدید، برنده شدن در بازی ویدئویی جدیدی که تازه خریده‌اید. سایر اوقات این مشکلات انتزاعی و پیچیده هستند: اصلاح رابطه‌تان با مادرتان، یافتن شغل دلخواه، ایجاد دوستی‌های بهتر.

مشکلات شما هرچه باشند، جواب یکی است: مشکلات را حل کنید، خوشحال شوید. متأسفانه برای خیلی از مردم، زندگی آن‌قدر ساده به نظر نمی‌رسد. دلیلش این است که آن‌ها حداقل به یکی از دو شکل زیر به همه چیز گند می‌زنند.

1- انکار: برخی افراد وجود مشکلات را در درجه‌ی اول انکار می‌کنند. چون واقعیت را انکار می‌کنند، مجبورند پیوسته خودشان را گمراه کنند تا واقعیت را نبینند. این کار ممکن است در کوتاه مدت باعث خوشی آن‌ها شود؛ اما به زندگی‌ای پر از نا امنی، روان‌رنجوری و سرکوب احساسی ختم می‌شود.

2- تصور قربانی بودن: عده‌ای خودشان را متقاعد می‌کنند که هیچ کاری نمی‌توانند برای حل مشکلات‌شان بکنند، حتی وقتی می‌توانند. قربانی‌ها سعی می‌کنند برای مشکلات خودشان دیگران را مقصر بدانند یا تقصیر را گردن عوامل خارجی بیندازند. این هم ممکن است در کوتاه مدت احساس خوبی به آن‌ها بدهد؛ اما به زندگی‌ای پر از خشم، درماندگی و یأس ختم می‌شود.

مردم مشکلات‌شان را انکار می‌کنند و تقصیر دیگران می‌اندازند، فقط به این دلیل که این کار راحت است و احساس خوبی به آن‌ها می‌دهد؛ درحالی که حل کردن مشکلات سخت است و اغلب احساس بدی به انسان می‌دهد. روش‌های انکار و مقصریابی، سرخوشی سریعی به ما می‌دهند. آن‌ها راهی برای فرار موقت از مشکلات‌مان هستند. این فرار می‌تواند ما را به سرعت برانگیزد و موجب خوشحالی‌مان شود.

سرخوشی‌ها شکل‌های مختلفی دارند. چه از طریق ماده‌ای همچون الکل باشد، چه برتری اخلاقی‌ای که از مقصر دانستن دیگران به دست می‌آید، چه لذت یک ماجراجویی پرخطر و جدید. سرخوشی‌ها روش‌های سطحی و غیرسازنده‌ای برای گذراندن زندگی انسان هستند. بخش عمده‌ای از دنیای خودیاری مبتنی بر ترویج سرخوشی‌ها به مردم است نه حل کردن واقعی مشکلات، بسیاری از مرشدان خودیاری، سبک‌های جدیدی از انکار را به شما می‌آموزند و شما را با تمرین‌هایی آشنا می‌کنند که احساس خوبی در کوتاه مدت به شما خواهند داد؛ درحالی که مشکل بنیادی را نادیده می‌گیرند. یادتان باشد، کسی که واقعاً خوشحال است، مجبور نیست که جلوی آینه بایستد و به خودش بگوید که خوشحال است.

سرخوشی‌ها نوعی وابستگی هم ایجاد می‌کنند. هرچه بیش‌تر برای احساس خوشحالی در برابر مشکلات بنیادی‌تان به سرخوشی‌ها تکیه کنید، بیش تر آن‌ها را خواهید جُست. از این دیدگاه تقریباً هرچیزی، بسته به انگیزه‌ی استفاده از آن، ممکن است اعتیادآور باشد. همه‌ی ما برای ساکت کردن دردِ مشکلات‌مان، روش‌های برگزیده‌ی خود را داریم. اگر استفاده از این روش‌ها در اندازه‌های متعادل باشد، هیچ اشکالی ندارد؛ اما هرچه بیش‌تر اجتناب کنیم و هرچه بیش‌تر ساکت‌شان کنیم، وقتی بالاخره با مشکلات‌مان روبه رو می‌شویم، دردناک‌تر خواهند بود.

 

احساسات، زیادی بزرگ‌نمایی شده‌اند

احساسات برای هدف مشخصی تکامل یافته‌اند: به ما کمک کنند تا کمی بهتر زندگی و تولیدمثل کنیم. فقط همین. آن سازِگاری‌های بازخوردی هستند که به ما می‌گویند چیزی برای‌مان احتمالاً خوب است یا بد؛ نه کم‌تر، نه بیش‌تر.

همان طور که درد ناشی از تماس با اجاق داغ به شما یاد می‌دهد که دیگر به آن دست نزنید، ناراحتی ناشی از تنهایی هم به شما یاد می‌دهد که دوباره آن کارهایی را نکنید که باعث احساس تنهایی شما شده‌اند. احساسات صرفاً سیگنال‌هایی زیست‌شناختی هستند که طراحی شده‌اند تا شما را به سمت تغییر مثبت هدایت کنند.

ببینید، نمی‌خواهم بحران میان‌سالی شما را بی‌اهمیت جلوه دهم یا این حقیقت را که پدر مست شما، دوچرخه‌تان را وقتی هشت سال‌تان بود از شما دزدید و هنوز آن را فراموش نکرده‌اید؛ اما وقتی خوب به آن فکر کنید، می‌بینید اگر احساس افتضاحی دارید، به این خاطر است که مغزتان به شما می‌گوید مشکلی وجود دارد که به آن رسیدگی نشده یا حل نشده است. به عبارت دیگر، احساسات منفی محرکی برای عمل‌اند. وقتی احساسی منفی دارید، نشانه‌ی این است که باید کاری بکنید.

در مقابل، احساسات مثبت پاداشی برای اتخاذ عمل درست هستند. وقتی احساسی مثبت دارید، زندگی ساده به نظر می‌آید و هیچ کار دیگری وجود ندارد جز این که از آن لذت ببرید. سپس، همچون هرچیز دیگری، احساسات مثبت از میان می‌روند؛ چون مشکلات بیش‌تری، ناگریز ظاهر می‌شوند.

احساسات بخشی از معادله‌ی زندگی ما هستند، اما نه کل معادله. فقط چون چیزی احساس خوبی دارد، به این معنی نیست که واقعاً خوب است. فقط چون چیزی احساس بدی دارد، به این معنی نیست که واقعاً چیز بدی است. احساسات صرفاً تابلوهای راهنما هستند؛ توصیه‌هایی از سیستم عصبی به ما. فرمان نیستند. از این رو نباید همیشه به احساسات خودمان اعتماد کنیم. در واقع من اعتقاد دارم که باید زیر سؤال بردن آن‌ها را به عادت تبدیل کنیم.

افراد زیادی آموخته‌اند که احساسات‌شان را به دلایل متعدد شخصی، اجتماعی یا فرهنگی سرکوب کنند، خصوصاً احساسات منفی‌شان را. متأسفانه انکار احساسات منفی یعنی انکار بسیاری از سازِگاری‌های بازخوردی که به انسان در حل مشکلاتش کمک می‌کنند. در نتیجه بسیاری از این افرادِ سرکوب‌شده، در تمام عمرشان نمی‌توانند با مشکلات‌شان روبه‌رو شوند. اگر نتوانند مشکلات‌شان را حل کنند، پس نمی‌توانند به خوشحالی دست پیدا کنند. به خاطر داشته باشید که درد، هدف مشخصی دارد.

کسانی هم هستند که بیش از حد پیرو احساسات‌شان هستند. هرچیزی، تنها با این دلیل که آن‌ها این طور حس می‌کنند، توجیه‌پذیر است. «وای، شیشه جلوی ماشینت رو شکستم، خیلی عصبانی بودم؛ نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.» یا «من ترک تحصیل کردم و رفتم آلاسکا؛ فقط چون دلم می‌خواست این کار رو بکنم.»

تصمیم گیری براساس شهود احساسی، بدون کمک منطق بر پایه‌ی کنترل آن، تقریباً همیشه نامطلوب است. آیا می‌دانید چه کسانی همیشه بر پایه‌ی احساسات‌شان زندگی می‌کنند؟ بچه‌های سه ساله و سگ‌ها. آیا می‌دانید بچه‌های سه ساله و سگ‌ها چکار دیگری هم می‌کنند؟ روی قالی خرابکاری می‌کنند.

وسواس و اهمیت دادن بیش از اندازه به احساسات باعث نا امیدی ما می‌شود؛ به این دلیل که احساسات هرگز ماندگار نیستند. چیزی که امروز ما را خوشحال می‌کند، فردا دیگر خوشحال‌مان نمی‌کند؛ چون نیاز زیستی‌مان تغییر کرده و بیش‌تر شده است. تمرکز بسیار بر خوشحالی، ناگزیر به تسلسل و تعقیبی پایان‌ناپذیر برای چیزی دیگر می‌انجامد: خانه‌ی جدید، دلدادگی تازه، بچه‌ای دیگر، افزایش مجدد حقوق. با وجود تمام عرق‌ریزی و سختی کشیدن‌مان، در نهایت به جایی می‌رسیم که به طور ترسناکی مشابه نقطه‌ی آغاز است: با احساس کمبود.

روان‌شناس‌ها گاهی اوقات به این حالت تردمیل لذت می‌گویند: ما همیشه سخت تلاش می‌کنیم تا وضعیت زندگی‌مان را تغییر دهیم؛ اما در واقع هیچ وقت احساس بهتری نخواهیم داشت.

به این خاطر است که مشکلات ما چرخشی و اجتناب‌ناپذیر هستند. کسی که با او ازدواج می‌کنید، کسی است که با او مشاجره می‌کنید. خانه‌ای که می‌خرید، خانه‌ای است که تعمیر می‌کنید. شغل رؤیایی‌ای که انتخاب می‌کنید، شغلی است که بر سر آن دچار اضطراب می‌شوید. هر چیزی با فداکاری ذاتی همراه است.

هر چیزی که احساس خوبی به ما می‌دهد، ناگزیر احساس بدی به ما خواهد داد.

آن چه به دست می‌آوریم، همان چیزی است که از دست خواهیم داد. آن چه تجربه‌های مثبت ما را می‌سازد، تجربه‌های منفی ما را هم تعریف می‌کند.

درک این موضوع آسان نیست. ما دوستدار این ایده‌ایم که «نوعی خوشحالی غایی وجود دارد که می‌توانیم به آن دست یابیم.» دوستدار این ایده‌ایم که «می‌توانیم تمام رنج‌های‌مان را به طور دائمی برطرف کنیم.» دوستدار این ایده‌ایم که «می‌توانیم همیشه از زندگی‌مان احساس رضایت و کمال داشته باشیم.»

اما نمی‌توانیم.

 

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها (روشی نو برای خوب زندگی کردن) نشر میلکان
  • تاریخ: چهارشنبه 23 شهریور 1401 - 01:03
  • صفحه: سبک زندگی
  • بازدید: 1934

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

نظرات

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1054
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23895106