رولف دوبلی (Rolf Dobelli) در پیشگفتار کتابش از ضرورت و نیاز به یک «جعبه ابزار» برای زندگی، سخن به میان میآورد. واژهای که او آن را به واژه معادل «سیستم عامل» ترجیح داده است؛ کاری که او در این کتابش انجام داده است و ما با آن در سرتاسر کتاب روبرو میشویم. با این حال، او در بخش قدردانی کتابش که در ترجمه فارسی 249 صفحه شده؛ استخراج این 52 نکته یا 52 درس یا 52 میانبُر در زندگی را حاصل مکالمهها و نامهنگاریهای پرشمار خود در طول زندگی با افراد گوناگون بر شمرده است.
درس نخست دوبلی؛ حسابداری ذهنی و آخرین درس او موفقیت درونی است. بخش میانی درسهای او به نام «دایره شان» نام دارد.
«حسابداری ذهنی» گویای چگونگی نوع نگرش و نحوه تبدیل یک باخت همانند یک اتفاق پیشپاافتاده در زندگی مانند یک جریمه رانندگی و نحوه مقابله با آن مثل پرداخت آن از یک حساب جداگانه بانکی مثل حساب کمکهای مالی برای دیگران و درس آموختن از فریب ندادن خود برای یک آرامش ذهنی کوتاهمدت و دوری از بهانه آوردن برای عدم پذیرش خطای رانندگی و سر و کله زدن با پلیس است. نوعی لذتبردن از زندگی با طرز فکری جدید نسبت به موضوعات و مشکلات و چالشهای پیش آمده این چنینی...
درست مشابه با همین طرز تفکری که دوبلی در درس نخستین به ما میآموزد در درسهای دیگر با عنوان «سفسطه جهان عادل» و «توهم تغییر دنیا» نیز همین رویه را دنبال کرده و از این انتظار که جهان کنونی ما در گذشته و آینده یک جهان کاملاً عادل و بدون ایراد است و یا اینکه همهچیز در دنیا متکی به کوششها و تلاشهای خارقالعاده یک نفر در جهان رخ داده... ما را بر حذر داشته است.
نکته مهم در این میان آن است که شاید دوبلی به ما میگوید که میتوانید از این پیشامدها ناراحت شوید اما درسی که به طور غیرمستقیم میتوان از خواندن این کتاب (متن) به روش بازخوانی متن (فرامتن) فراگرفت آن است که در ناراحت شدن یا ناراحت نشدن مختار هستید اما در پیشروی کردن یا پیشروی نکردن و به راه خود ادامه دادن مختار نیستید و تنها یک گزینه در اختیار دارید و آن این است که برای خودتان و خودمان بهتر است که به پیش برویم!!!
شاید به همین خاطر باشد که دوبلی در ادامه به ما میگوید که نبایستی دچار خطای «خود ترحمی» شویم و مرتباً گذشتهها را برای شرایط کنونیمان مقصر جلوه دهیم و بهانهای برای عدم تحرک و عدم فراموشی آنها داشته باشیم. و به همین دلیل در جایی دیگر میگوید بهتر است در دام قضاوتهای سطحی دیگری از خود نیز نیفتیم. نه خود را «بسیار بالا» و نه خود را «بسیار پایین» جلوه ندهیم تا پس از آن با مشکلات دیگری روبرو نشویم. به قول «برتراند راسل» «باور داشتن به اینکه کار یک انسان بسیار بزرگ و مهم است نشانه نوعی فروپاشی عصبی یک انسان است».
به واقع، فاصله گرفتن از تفکر رمانتیک شادیآور درون، مدیریت صحیح آن و لحاظ کردن حفظ فاصله با اهداف بزرگ برای دستیابی به آن؛ مجموعه ابزارهایی برای دستیابی به اهداف، مدیریت ندای درون و تقویت مهارتها به جای پرورش استعدادهای خیالی و انتظارات نامعقول و مخرب هستند. دوبلی در جای دیگر و در درسی دیگر رهایی از «زندان خوشنامی» و واکنشهای حیرتآور و تواضعانگیز باب دیلان (Bob Dylan) و گریگوری پرلمن (Grigori Perelman) برندگان جایزه نوبل ادبیات و مدال فیلدز معادل همان جایزه نوبل در ریاضیات، در شرکت نکردن در مراسم جایزه و یا قبول نکردن مدال و جایزه نقدی بزرگ آن را، به ما یادآوری میکند. در حالی که در روزنامهها آنان را با صفات «چه قدر مغرور» و «چه قدر بیتفاوت» بدرقه میکردند. خاموش کردن بلندگوی ناامیدیهای درون و گفتن از نگرانیهای دائم نیز در همین راستا در درس بیست و نهم این کتاب است.
مشابه با همین استدلال دوبلی در درس سیام به نام «آتشفشان نظرات» اظهار میدارد که در بسیاری از مواقع ما بدون اینکه در مورد چیزی اظهار نظر کنیم راحتتر هستیم. مغز در اینجا مثل نقل و نبات جواب در مقابل سوالها دارد اما بایستی توجه داشت که مغز میتواند دچار خطا هم باشد. در این جا هر چه تعداد اظهارنظرهای ما کمتر باشد زندگی ما بهتر خواهد بود و اساساً 99 درصد از نظرات من و شما در مورد موضوعات مختلف غیرضروری هستند. بله... 99 درصد.
علت تاکید دوبلی در «قانون استرجن» نیز مشابه با همین استدلال است. زمانی از که «تد استرجن» نویسنده در مورد نقد بیرحمانهای از او با گزاره « نود درصد متون علمی- تخیلی مزخرف هستند» پرسید او هم با آرامش جواب داده بود که بلی «درست است! اما نود درصد همه متنهای ادبی و هنری هم مستقل از ژانر، مزخرف هستند». بله نود درصد همه چیز آشغال است و این ایراد از من و شما نیست که چرا نود درصد ایمیلها، توییتها، دعوتنامهها، جلسات، کسبوکارها، نمایشنامهها، سایتها، کتب و ... سطح پایین هستند و این شناخت یک جعبه ابزار فوقالعاده ذهنی است.
دوبلی در جای دیگر به موضوع مشکلات در زندگی میپردازد و توصیه میکند بهتر است از وقوع آنها پیشگیری کنیم قبل از آن که مجبور به حل کردن آنها باشیم. در جایی دیگر نیز قویاً ما را از داشتن حسادت به یک چیزی یا یک شخصی که عموماً همجنس با ما از لحاظ سن و شغل و درآمد و... هستند منع میکند تا به نوعی فراخوانی از آرامش برای زندگی شما به ارمغان بیاورد. سر و کله نزدن با موضوعات بسیار کوچک مثل نداشتن یک چشمانداز در زمان رزرو یک هتل، مدیریت صحیح انتظارات از پول و نحوه صحیح برخورد با پول بسیار زیاد و درس گرفتن از تجارب برندگان غیرخوشبخت لاتاری بخشهای دیگری از آموزههای این کتاب است.
موضوعاتی بسیار کوچک که میتواند به خصوص در زندگی روزمره گریبانگیر بسیاری از ما در طول زندگی باشند که هر کدام نیازمند فکر کردن مجدد برای عدم تکرار تجارب قبلی و عدم مدیریت صحیح آن پیشامدها هستند. به واقع، نوع مدیریت این وقایع و نوع نگرش و به عبارت صحیحتر تصحیح نوع ذهنیت ما نسبت به موضوعات ذکر شده در این کتاب میتواند مرزهای آرامش ذهنی جدیدی را برای ما به همراه داشته باشند.
نکته مهم در این کتاب آن است که موفقیت در نظر دوبلی با تمرکز بر ورودیها به دست میآید و نه خروجیها. مهم انگیزه و تلاش درونی شما است و نه تعداد جامها و جوایزی که بُردهاید. پس جواب این سوال روشن است که بهتر است روی کدام یک از این دو ایده تمرکز کنیم؛ حداقل روی سه صفحه نوشتن و یا حتمی فرض کردن بردن جایزه نوبل در فردا صبح...
یکی دیگر از نکات آموزنده این کتاب با محوریت موفقیت نیز مفهوم «دایره شایستگیها» در این کتاب است. دوبلی در صفحه 73 کتاب از این واژه با عنوان «مفهوم قدرتمند» یاد میکند و در فصل بعد کتاب نیز بلافاصله آن را با «راز پافشاری» مزین میکند چرا که معتقد است موفقیت بلندمدت یک فرآیند کُند، خستهکننده، طولانی و با رشدی نمایی است. شناسایی دایره شایستگیها، پایبند ماندن به آن، بیاهمیت بودن اندازه اولیه آن، لزوم تلاش مستمر برای بهبود آن و چینش زندگی حرفهای بر اساس آن، انتخاب تصمیم هوشمندانه متناسب با دایره شایستگی و نه فراتر از آن، از این در به آن در نشدن، محک زدن رقبا در زمان مسابقات ذهنی مطابق ایده کتاب، هوش ریسکپذیری و سرزنش نکردن خود با نقاط ضعف از دیگر نکات آموزنده در این بخش از کتاب است که با دو جمله کلیدی زیر پایان یافته است.
جمله اول: یک مهارت فوقالعاده، به هزاران توانایی متوسط برتری دارد.
جمله دوم: هر یک ساعت وقت و تمرکز روی دایره شایستگی معادل ارزش هزاران ساعت وقت و تمرکز در جایی دیگر است.
فرضیه منشی و نحوه انتخاب تعداد مقایسهها یا مصاحبههای مطلوب در زمان انتخاب یک منشی از میان 100 نفر یا تصمیمات مشابه نیز بخشی دیگر از این کتاب است که به کمک تقسیم عدد پایه به عدد e یا عدد اویلر معادل 2.718 بدست میآید.
اما درسی که میتوان به این 52 درس اضافه کرد آن است که این 52 درس؛ درسهای همیشگی یا قطعی نیستند. میتوان بسیاری از آنها را در یک دسته طبقهبندی کرد و مهمتر از آن اینکه میتوان دلخوش به همین نکات نبود و مرتباً از آموزههای ذکر شده در این کتاب به تناسب تجارب روزمره هر یک از ما نیز فراتر رفت و مرزهای موفقیت و آرامش ذهنی را نیز جابجا نمود.
آیا این طور نیست؟