پس از درس اول که آموختیم موفقیت از ذهن شروع میشود؛ در درس دوم، یادتان باشد که شما مغناطیسی انسانی هستید و همانطور که ارل نایتینگل سخنران و نویسنده بزرگ میگوید ما به همان چیزی تبدیل میشویم که دربارهاش فکر میکنیم. این اصل هم در درآمد و نوع و کیفیت آن و هم در سایر مراحل زندگی میتواند همراه شما باشد و باعث پیروزی شود و همین اصل است که میتواند باعث شکست و بدبختی شما هم باشد. من با همین تغییر ذهنیتم توانستم دو خانه در نیویورک را در سال 1986 خریداری کنم در حالی که تا قبل از آن مردد بودم و هیچ تصمیمی به دلیل آن که نگرشم افتضاح بود نمیگرفتم. تغییر فکر، مثبت اندیشی و پیگیری مداوم و صبور بودن از اینکه نمیتوان یک شبه راه صدساله را رفت از مهمترین بخشهای این درس هستند.
یادآوری میکنم که این تنها گامهای نخست است و موفقیت پلههای دیگری نیز دارد که برای رسیدن به آنجا باید باز هم به جلو حرکت کنید. بله، در گام بعد شما میبایستی موفقیت خودتان را نیز مجسم کنید. فیلمهای ذهنی باقیمانده از دوران کودکی و گذشته را به تدریج با اصلاح معنای آن فیلمهای قدیمی و دیدگاه گذشتهتان تغییر دهید. در کنار این کار بایستی تصاویر جدیدی بسازید. در ادامه، حتی میتوانید برای خودتان چِک هم بکشید. کاری که جیم کری کُمدین معروف در سال 1990 میلادی برای خودش به مبلغ 10 میلیون دلار نوشت. او برای پول این کار را نکرده بود، او میدانست که چک نوشتن او به معنای کار با بزرگان سینمای جهان است. بعد از بازی در فیلمهایی همانند ماسک در سال 1994 دستمزد هفت میلیون دلاری بابت فیلم «خرفت و خرفتتر» به او داده شد و او اکنون بیست میلیون دلار دستمزد میگیرد. شما هم اما چکتان را میتوانید بنویسید و ایمان داشته باشید و شغلی را که دوست دارید برگزینید.
پیشترها من خیال میکردم که تعهد همان تلاش فراوان یا سختکوشی است. اما برای جابجایی کوه این تعهد است که باید داشته باشید و برای دستیابی به هر آرزویی که دارید باید مُشتاقانه به هر کاریی که لازم است دست بزنید. بله. نام این درس جادوی تعهد است. تجربه دیوید بالداچی وکیل و تجربه تازه نویسندگی او در ساعتهای بین ده تا دو بامداد و ده سال تلاش و رد کردن تمامی ناشران از نوشتههای او تا به ثمر نشستن زحمات او برای کتاب و فیلم نامه جنجالی قدرت مطلق با نقش آفرینی کلینت ایست وود در کنار شهامت پافشاری جری گِلَدستون در مورد کسب جواز فروش آثار هنری شخصیتهای کارتونی در حالی که به او گفته بودند «خیالتان راحت، شما هیچ وقت از شرکت ما مجوزی دریافت نمیکنید» و تجربه چهارده بار امتحان وکالت بنجامین رول در سن هفتاد و چهار سالگی سه مثال خوب در این زمینه هستند.
ناپلئون هیل در زمینه سختی و گرفتاریهای زندگی به ما میگوید هر گرفتاری و مصیبتی بذر منفعتی همسان یا بزرگتر از خود را به همراه دارد و من نیز در درس پنجم به شما گوشزد میکنم که مشکلات خود را به فرصت تبدیل کنید. در این جا گِله نکنید. اما بیشتر مردم به خودشان میگویند، وای خدا چرا این بلا سر من آمده؟ حالا چه کار بکنم؟ اگرچه این واکنشها عادی هستند اما نباید به همین جا ختم شوند. بعضی وقتها مصیبتهایی همانند بیماری تومور مغزی میتواند چشمهای شما را به خوبیهای دنیا و کوتاهی زندگی باز کند. مثال بارز در این جا دیو برونو و موفقیت او پس از تصادف شدیدش، له شدن ریههایش، شکستن دندههایش و ترکیدن طحالش بس آموختنی است. تغییر شغل من به دلیل سختیهایی که کشیده بودم مرا به مهارتهای رشد فردی و آموزههای بزرگان این حوزه همانند ناپلئون هیل، اُگ ماندینو، نورمن وینست پیل، رابرت شولر، آنتونی رابینز، زیگ زیگلار، ارل نایتینگل، جیم ران، باب پراکتر و .... علاقهمند کرد. من وقتی به نقطه افول زندگی خود رسیدم و از لحاظ جسمی، روحی و عاطفی در شغل قبلیام در عذاب بودم؛ مجموعهای از این اصول را کشف کردم. شما اما میتوانید با این تجارب زودتر از من نیز اقدام کنید. آن همه سختیها مواهبی در لباس مبدل برای من بود و آن سختیها و ناملایمات، استعدادهای نهانی ما را آشکار میکنند. یادتان باشد همین ناملایمات است که شمار را شُکرگزار میکند.
درس ششم این کلام است که چراغ راهتان است. شما از افکارتان است که به سخنان و بعد به باورها و سپس به اعمال و نتایج دست پیدا میکنید. این واژگان و نظام معنایی آن است که میتواند شما را از یک فروشنده بد به یک فروشنده خوب و یا از یک بازاریاب بد به یک بازاریاب خوب تبدیل کند. شاید رجوع به سخنان ارزشمند کنت کولرز به عنوان دکتری فیزیک و جستجوگر سیگنالهای رادیویی در پروژه اطلاعات فرازمینی ناسا بسیار آموزنده باشد. او یک مشکل جسمی دارد. اما فکر میکنید مشکل جسمی که او آنرا کوچک و جزئی میشمارد، چیست؟ راستی مشکل جسمی او چیست؟ آرتروز؟ میگرن؟ کِنت کولرز «نابینا» است. بله. او نابینا است. آیا شما باورتان میشود که کسی از نابینایی به عنوان یک مشکل جزئی و سطحی یاد کند؟
درس هفتم. به نظرتان چیست؟ پاسخ به این سئوال که حالتان چطور است؟ این پاسخها در سه دسته منفی مثل نپرس تو را به خدا، خستهام، پاسخهای میانه مثل ای بدک نیستم و پاسخهای مثبت مثل روز خوب و معرکهای است و بهتر از این نمیشود، تقسیم میشود. در این جا این احساسات من و شما است که ما را به پیش و یا پس میراند و یا متوقف میکند. راستی، حال اکنون شما چطور است؟
در درس هشتم ما میآموزیم که از گِله و شکایت دست برداریم. داشتن دید بلند در این زمینه بسیار سودمند است. ادی ریکنبکر پس از نجات معجزهآسا از 21 روز سرگردانی در قایقی روی اقیانوس آرام به ما میگوید اگر تنها خوراک و آب آشامیدنی برای زنده ماندن در اختیار داشته باشید اصلاً نباید از هیچ چیز گِله کنید.
درس نهم معاشرت با اشخاص مثبت و چینش نظام دوستیها و الگوهای روابط دوستی و کاری من و شما برای پیشرفتهایمان است. یادتان باشد که در راهی که پیش رو دارید دو دسته از انسانهای سمّی و مغذّی ممکن است سر راهتان سبز شوند. آدمهای سمی همواره زهر کلامشان را وارد جان کرده تا شما را مثل خودشان بکنند ولی آدمهای مُغذی روحمان را تغذیه میکنند. «لس براون» از گروه اول به عنوان قاتل رویاها و «جک کنفیلد» از آنها به عنون «زالوی انرژی» یاد میکند. برای همین است که دوستان شما مهم هستند. اهمیت اینکه روزانه با چه نوع الگویی از افراد در معاشرت و تعامل هستید از اینجا سرچشمه میگیرد. اگر این افراد سمّی خویشاوندان شما باشند به آنها پشت نکنید ولی محدودیتهایی را در نظر بگیرید.
زمانی که من و شما یاد بگیریم که از سختیها هراس نداشته باشیم موفقیت نیز با ما همراهی میکند. این درس دهم است. با ترسهایتان مقابله کنید تا پیروز شوید. شناخت میزان و دامنه محدوده آسایش و نیز ارزیابی ترسهایمان، وارد عمل شدن، داشتن یک رویای جدید بخشی از راههای مقابله با ترسهایمان است. از نمونه این ترسهای رایج ترس از تغییر شغل و درآمد نداشتن، صحبت با افراد مافوق و بالادستی، سخنرانی در مقابل جمع و ترس از شکست میباشند. در مورد آخر ترس باعث میشود که فرد دست به هیچ کار تازهای نزده و مورد تازهای را آزمایش نکند.
درس یازدهم به موضوع رفتن و شکست خوردن مربوط میباشد. هنری فورد به ما میگوید که شکست فرصتی است که ما دوباره عاقلانه شروع کنیم. خانم سالی جِسی رافائل شخصی بود که 26 سال قادر نبود صورتحسابهای بانکیاش را بپردازد و 18 بار از 25 بار برای یافتن کار و شغل اخراج شد و گاهی مجبور بود در اتومبیلش بخوابد و غذای خیریه بخورد. اما او رویای دوران کودکیاش را دنبال میکرد و مجری مشهور تلویزیونی شد. او آن قدر شکست خورد و شکست خورد تا عاقبت پیروز شد. هریسون فورد بازیگر مشهور هالیوود نیز در دهه 1960 در اوایل بازیگری به شکست خورد و پیشه نجاری پیش گرفت. ولی او ادامه داد و به فیلم جنگ ستارگان دعوت شد. خود من در اوایل دهه 1990 به شرکتی سفارش برنامههایم را دادم اما هفتهها و ماهها خبری نمیشد و من همچنان با آن شرکت در ارتباط بودم. در سال 1998 پس از دعوت آن شرکت از من؛ صاحب شرکت به من گفت، میدانید چرا شما را دعوت کردهام؟ پشتکار شما باعث شد شما را دعوت کنم. آخه، سالها بود که شخصی از شرکت شما به من زنگ میزد و هیچگاه تسلیم نشد. آیا شما او را میشناسید؟
درس دوازدهم در کتاب با جمله زیگ زیگلار شروع شده که میگوید اگر مکرراً به اشخاص کمک کنید که به خواستههایشان برسند میتوانید به هر آنچه که در زندگی میخواهید برسید. درس دوازدهم برقراری روابط موثر است. خود من به کمک معرفیهای متعددی که داشتم و بر مبنای روابط پی در پی زنجیرهای به واسطۀ اولین ارتباطاتم توانستم محصولاتم را بفروشم و نویسندگی را در ستون نشریات مختلف ادامه دهم. شبکهسازی؛ خوب است اما یادتان باشد که به اعضای شبکهتان نیز خدمت کنید و برای سود بردن از آن باید به اعضای آن خوشخدمتی کنید. برای همه ارزش و احترام قائل باشید اما افراد را هم گلچین کنید.
آری، نگرشتان را تغییر دهید تا زندگیتان نیز دگرگون گردد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.