تنفر و بیاعتمادی
این که بسیاری از اروپاییان یهودیان را عامل شیوع این بیماری همهگیر وحشتناک میدانستند چندان عجیب نبود. یک دلیلش تصویر منفیای بود که از آنها در کتاب مقدس وجود داشت. براساس آموزههای سنتی مسیحیت، یهودیان باعث و بانی مرگ عیسی مسیح بودند. در نتیجه بیشتر اروپاییان، که مسیحیانی متعصب بودند، آمادگی پذیرش تقریباً هر چیز بدی را دربارۀ همسایگان یهودیشان داشتند. یکی از اتهاماتی که در دورۀ شیوع طاعون بر سر زبانها افتاد تهمت خون یا خونخواری بود. تاچمن دراینباره میگوید:
افسانۀ خون را واعظان معروف سرهم و ترویج کردند که در مراسم عشای ربّانی – آیین مسیحی نوشیدن [شراب که آنها معتقد بودند] به خون منجی [عیسی مسیح] بدل میشود – بازتاب یافت. این باور در میان مسیحیان وجود داشت که یهودیان کودکان مسیحی را میدزدند و شکنجه میکنند، و خونشان را به دلایل گوناگون شیطانی [اهریمنی] مینوشند؛ از سادیسم [تمایل به آزار دیگران] گرفته تا سحر و جادو، چرا که آنها موجوداتی غیرطبیعی بودند برای اینکه به شکل انسان درآیند باید خون مسیحیان را مینوشیدند.
پاپ کلمنت ششم سعی کرد با منطق و زبان ساده به آنها بفهماند که امکان ندارد یهودیان عامل بروز طاعون باشند. او ابتدا خاطرنشان کرد که شمار زیادی از یهودیان هم بر اثر این بیماری جانشان را از دست دادهاند. او پرسید پس چرا آنها باید بخواهند شمار زیادی از خودشان را به کشتن بدهند؟ گذشته از این، مناطق زیادی هم که یهودیان در آنجا زندگی نمیکنند به طاعون مبتلا شدهاند، بنابراین این بیماری دلایل دیگری دارد. پاپ کلمنت در تلاش برای کاهش خشونت علیه یهودیان اعلام کرد که هیچیک از مسیحیان نباید «هیچ یهودیای را به بند بکشد، آسیبی به او برساند، مجروحش سازد یا بکشدش».
متأسفانه سامیستیزی (پیشداوری علیه یهودیان) چنان در اروپا شدید بود که افراد بسیار کمی به سخنان پاپ گوش دادند یا از او اطاعت کردند. تودههای خشمگین مردم شمار زیادی از یهودیان بیگناه را بین سالهای 1348 و 1350 قتلعام کردند. در گزارشی برجای مانده از یک روحانی آلمانی آمده است که در شهر آلمانیِ هورب همۀ یهودیان «در گودالی سوزانده شدند».
گاهی یهودیان پس از شکنجهشدن به مسمومکردن چاهها اعتراف میکردند. در سندی آمده است که مردی یهودی در سویس زیر شکنجه به ناچار اعتراف کرد «اندکی سم آمادهشده و زهر در کیسۀ چرمی دوختهشدۀ نازکی به همراه داشته است. [او نقشه کشیده بود] آن را میان چاهها، منابع آب، و چشمههای اطراف ونیز و دیگر محلهای رفتوآمد [مسیحیان] بریزد تا [آنها] را مسموم کند».
این اعتراف اجباری حقیقت نداشت، اما چنین اعترافاتی بهانهای به دست شهروندان اروپایی میداد تا همچنان به آزار و اذیت و کشتار یهودیان بپردازند. سندی که از شهر آلمانی استراسبورگ به دست آمده روایت میکند که چگونه یهودیانِ محلی در فوریۀ 1349 زندهزنده در آتش سوزانده شدند:
آنها یهودیان را روی سکویی چوبی در گورستانشان سوزاندند. حدود دو هزار نفری میشدند. آنهایی که به میل خود به غسل تعمید [همچون مسیحیان] رضایت دادند بخشوده شدند. بسیاری از کودکان کمسنوسال از میان آتش بیرون کشیده شدند و برخلاف میل پدران و مادرانشان غسل تعمید داده شدند. هرچیز متعلق به یهودیان ممنوع شد... شورای [شهر] داراییهای نقدی یهودیان را مصادره و میان کارگران پخش کرد... پس از آنکه این داراییها میان صنعتگران و پیشهوران تقسیم شد، برخی به توصیۀ کشیشان سهمشان را به کلیسای جامع بخشیدند.
در برخی شهرهای کوچک یهودیان را بعد از محاکمه و در برخی دیگر بدون محاکمه سوزاندند. در برخی شهرها یهودیان خود خانههایشان را میسوزاندند.
پژوهشگران امروزی میگویند این دورۀ زمانی بهویژه برای یهودیان اروپا دورانی تاریک بود. با وجود آنکه عامل مرگ آنها هم همان ویروسی بود که عامل مرگ سایرین بود، همسایگانشان با آنها بدرفتاری میکردند و آنها را مقصر مرگ سیاه میدانستند.
دوران عجیب و مؤمنان عجیب
بدینترتیب بسیاری از شهرهای اروپایی برای مبارزه با مرگ سیاه علاوه بر اجباریکردن رعایت دستورهای بهداشتی و محدودکردن سفرها، یهودیان بیگناه و دیگر قربانیان را میکشتند. وقتی هیچیک از این تدابیر و کارها مؤثر واقع نشد، عدهای به تضرع و زاری در پیشگاه خدا روی آوردند. اما کمی بعد وقتی باز هم طاعون متوقف نشد، سرخورده شدند و گمان کردند دعاهایشان شنیده نشده است.
برخی از مسیحیانِ مؤمن به گروههای تازیانهزن پیوستند، گروههایی که برای تنبیه خودشان را شلاق میزدند. این گروههای چند صد نفری از شهری به شهر دیگر میرفتند و مراسمشان را به نمایش میگذاشتند. آنها مستقیم به کلیسای محلی یا مرکز شهر میرفتند و با شلاقهای مخصوص خود را میزدند. به گفتۀ یکی از شاهدان عینی به نام هاینریش از اهالی هرفورت، این شلاقها «تازیانههایی سه شاخه بود که بر سر هر یک از آنها گرههای بزرگی وجود داشت. سر این گرهها میخهای آهنی فرو کرده بودند... با چنین تازیانههایی چنان ضربههایی بر بدن خود وارد میکردند که متورم و کبود میشد.»
این تنبیه ظاهراً تداعیکنندۀ شلاقخوردن عیسی مسیح قبل از مصلوبشدنش بود. آنها معتقد بودند رنج بردنشان باعث میشود خداوند آنها را ببخشد و شیوع مرگ سیاه متوقف شود.
اما این مرحلۀ اول تازیانهزنی تازه شروع مراسم تازیانهزنی معمولی بود. در مرحلۀ بعد تازیانهزنها مرثیه (آهنگهای غمگین) میخواندند: «سفر ما تحت نام مبارک و مقدس او به پایان رسید. / مسیح خود به اورشلیم آمد./ صلیب را با دست مبارک خویش حمل کرد./ به فریادمان رس، ای منجی عالم بشریت.» گاهی دایرهوار به دنبال هم راه میرفتند، خود را میزدند و میخواندند: «با نیتی پاک برای اعتراف به اینجا بیا / تا از آتش جهنم رهایی یابیم!»
پس از آن، تازیانهزنها معمولاً روی زمین دراز میکشیدند و دو تن از آنان به رفتوبرگشت بین آنهایی که دراز کشیده بودند میپرداختند و آنها را با شلاقهای مخصوص میزدند و میخواندند: «به احترام مریم مقدس به دور از ناپاکی/ برخیز و دوری بجوی از هرچه ناپاکی.» مردانی که روی زمین دراز کشیده بودند به پیروی از این فرمان بلند میشدند و بار دیگر شروع به تازیانهزنی میکردند. مرحلۀ نهایی نمایششان گوشسپردن به موعظۀ یکی از استادان بود که به «موعظۀ تازیانهزن» معروف بود. تازیانهزنها مدعی بودند این موعظهها کلام وحیاند. آنها هشدار میدادند همه در اروپا گناهکارند، و تنها راه متوقفکردن مرگ سیاه بازگشت به ایمان راستین است.
در ابتدا بسیاری از شهرنشینها که این نمایش عجیب و غریب را میدیدند فداکاری و ازخودگذشتگی این گروهها را تحسین میکردند. به آنها پول میدادند یا اجازه میدادند در خانههایشان اقامت کنند. حتی متدینترین مؤمنان هم به این جنبش میپیوستند و همراه با آنها به حومۀ شهرها میرفتند. کمی که گذشت مردم از شکنجهکردن خود خسته شدند چرا که، برخلاف ادعای تازیانهزنها مبنی براینکه از جان گذشتگیهای آنها از طاعون جلوگیری میکند، تعداد زیادی از آنها بر اثر این بیماری جان دادند، و اینگونه اعتبار گفتههایشان از بین رفت. معلوم شد آنها هم به اندازۀ سایرین در برابر مرگ سیاه آسیبپذیرند.
گذشته از اینها، تازیانهزنها به تهدیدی برای کلیسای کاتولیک مرکزی تبدیل شده بودند. در اکتبر 1349، پاپ کلمنت بیانیهای صادر کرد مبنی براینکه تازیانهزنها مورد حمایت خدا یا کلیسا نیستند. روحانیونِ بانفوذ کلیسای محلی هم سخنرانیهایی در اینباره کردند. ادارهکنندگان شهر و شورای شهر از ورود این گروهها به داخل شهرهایشان جلوگیری کردند. در نتیجۀ این اقدامات، این گروههای سرگردان برای همیشه متفرق و منحل شدند. اوتو فریدریک مینویسد تا اواسط دهۀ 1350 بخش اعظم تازیانهزنها پراکنده و ناپدید شدند، «همانطور که آمده بودند، به یکباره از میان رفتند، مثل کابوسهای شبانه یا ارواح سرگردان.»
ویرانی و تباهی در اروپا
تازیانهزنها، حاکمان شهرها، و نجیبزادگان هیچیک نتوانستند جلوِ مرگ سیاه را بگیرند یا حتی پیشروی آن را کُند کنند. این بیماری همچنان مردم و حیوانات را قلعوقمع میکرد و جوامع و کشورها را به ویرانی میکشاند. شمار مرگهای وسیع و دردناک تازه در اوایل دهۀ 1350 رو به کاهش گذاشت. سرانجام دورۀ همهگیری این بیماری به سر آمد. طبق برآوردهای جدید، حدود 75 میلیون نفر فقط بر اثر همین بیماری جان سپردند، که برابر با 15 درصد کل جمعیت روی زمین بود. در آن زمان جمعیت جهان فقط 500 میلیون نفر بود.
بدون شک اروپا تلفات سنگینی داد. طبق برآورد نمایندگان پاپ کلمنت و ژان فروئاسار وقایعنویس فرانسوی در همان دوره، یک سوم اروپاییان در این دوره از میان رفتند. برخی از پژوهشگران امروزی این آمار و ارقام را تأیید میکنند، اما برخی دیگر شمار تلفات را بیشتر از این تعداد و حدود نیمی از مردم اروپا میدانند. اوتو فریدریک، پژوهشگر برجستهای که دربارۀ طاعون مطالعه میکند، تلفات و ویرانیهای اروپا را اینگونه جمعبندی میکند:
رویدادنامههای قرن چهاردهم تصویری به دست میدهند از کلبههای متروکه که در حال ویرانشدن بودند و مزارع کشتنشدۀ گندم که داشتند به برهوت بدل میشدند. هزاران دهکده در سراسر اروپا در یک چشمبرهمزدن ناپدید شدند. بقایای دفنشده کمابیش در تصاویر هوایی به چشم میخوردند، نماهای کلی شبحمانندِ مردمان از بین رفته، و فقط در انگلستان بیش از دو هزار مورد از این ویرانهها ثبت شده است. حتی در زبان آلمانی برای دهکدههایی که متروکه میشوند واژۀ Dorfwustungen «دهکدۀ شیطانی») را به کار میبرند. خالیشدن شهرها از جمعیت هم اهمیتش کمتر از این نیست. دستکم دو قرن طول کشید تا جمعیت شهرها و دیگر مناطق به اندازۀ سال 1300 شود.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.