Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرگ سیاه - پیشگفتار

مرگ سیاه - پیشگفتار

نویسنده: امیلی ماهونی
ترجمۀ: پریسا صیادی

پیشگفتار

رویدادی ترسناک در تاریخ

جووانی بوکاتچو نویسندۀ ایتالیایی در کتاب معروفش دکامرون، که آن را بین سال‌های 1349 و 1353 م نوشته است، می‌نویسید: «آنچه می‌خواهم بگویم باورش سخت است، چنان که اگر بارها از شاهدان نشنیده و با چشمان خود ندیده بودم، محال بود آن را باور کنم، حال می‌خواهم آنچه را دیده‌ام برای شما تعریف کنم.» وحشتی هولناک چنان همه‌جا را فرا گرفته بود که

برادر از برادر، عمو از برادرزاده، و خواهر از برادر دوری می‌جست، و بسیار پیش می‌آمد که زن شوهر را ترک کند. اتفاق تقریباً باور نکردنی آن که پدران و مادران از دیدار و مراقبت از فرزندان بیمار خود گریزان بودند، گویا هیچ گاه با آن‌ها پیوندی نداشته‌اند.

این یادآوری ترسناک زاییدۀ تخیلات بوکاتچو نیست. او در معروف‌ترین اثرش به شرح یکی از بدترین بلایای طبیعی که تا به آن زمان گریبان بشر را گرفته بود پرداخته است. درست دو سال پیش از نوشتن این کتاب، بیماری بسیار کشنده‌ای در شهر زادگاهش یعنی فلورانسِ ایتالیا شیوع یافت. درحالی‌که ایتالیا با بیماری‌ای که به مرگ سیاه معروف شد دست‌وپنجه نرم می‌کرد، در دیگر بخش‌های اروپا – یونان، اسپانیا و دیگر بخش‌های جنوب اروپا – هم طاعون بیداد می‌کرد. حتی تا سرزمین‌های دوردستی مانند فلسطین، مصر و شمال آفریقا نشانه‌های این بیماری دیده می‌شد. فقط در همان قرن چهاردهم اروپا تا 60 درصد جمعیتش را از دست داد؛ بیش از 50 میلیون نفر در اروپا و 30 تا 40 میلیون نفر در مناطق پیرامون آن جانشان را از دست دادند. شهرهای بزرگ و کوچک و دهکده‌ها یا کاملاً ویران یا به طور چشمگیری از جمعیت خالی شدند. اقتصادهای ملی در نتیجۀ ترس فراگیر و کمبود شدید نیروی کار رو به نابودی رفت. نهادهای اجتماعی، سیاسی و حتی دینی از پس‌لرزه‌های مرگ سیاه در امان نماندند. رابرت اس. گوتفرید می‌نویسد، محققان به طور کلی براین نظرند که

تلفات مرگ سیاه به قدری زیاد بود که جمعیت اروپا تا میانۀ قرن شانزدهم به اندازه‌ای نرسید که در قرن سیزدهم بود. و اروپا در اواخر قرن چهاردهم و سراسر قرن پانزدهم با مشکل کمبود جمعیت و نیروی کار مواجه بود، و این خود باعث تغییر و تحولاتی شد که عمیقاً تاریخ اروپا را تغییر داد.

در آن زمان قربانیان این بیماری بیولوژیکی اصلاً نمی‌دانستند عامل این مرگ‌ومیر چیست. قبل از آن که این بیماری «مرگ سیاه» نامیده شود، مردم به آن «ناخوشی بزرگ» یا «مرگ‌ومیر بزرگ» می‌گفتند. متأسفانه اروپا هنوز با کشف میکروب (که اساس علم پزشکی مدرن است) قرن‌ها فاصله داشت. آن‌ها اصلاً نمی‌دانستند منشأ چنین نابودی عظیمی میکروب کوچکی است که عامل بیماری است که امروزه با نام طاعون خیارکی می‌شناسیم. تنها چیزی که می‌دانستند آن بود که در مصیبت بزرگی گرفتار شده‌اند که صدها سال در خاطره‌ها می‌ماند.

 

اشاره به طاعون در کتاب مقدس

قرن پیش از شیوع مرگ سیاه، همه‌گیری فراگیر بیماری‌های خطرناک در اروپا یا اطراف آن وجود نداشت. بیماری در قرون وسطی همواره خطر بزرگی بود، اما حتی بدترین بیماری‌ها هم به طور طبیعی به سرعت مهار می‌شد. پیش از طاعون خیارکی هم بیماری‌های واگیردار دیگری بودند که بر سرنوشت کل مردم دنیا تأثیر گذاشته بودند و این اولین بار نبود که چنین اتفاقی رخ می‌داد. نوشته‌های زیادی دربارۀ چنین وقایع ترسناکی از دوره‌های گذشته برجای مانده است.

کتاب عهد قدیم از قدیمی‌ترین متونی است که در آن به این واقعه اشاره شده است. درست مانند اروپاییان قرن چهاردهم، مردمِ دوران باستان هم دربارۀ میکروب‌ها و نقش آن‌ها در ایجاد بیماری‌ها چیزی نمی‌دانستند. از آن جا که ممکن بود بیماری افراد زیادی را در زمان کوتاهی به کام مرگ بکشاند، نجات‌یافتگان نمی‌فهمیدند که این بیماری از کجا شروع شده است. تا حدودی به همین دلیل بیماری‌های بسیاری را که در کتاب مقدس به آن‌ها اشاره شده مجازات خداوند برای گناهان بشر می‌دانستند. یکی از بزرگ‌ترین رویدادها در آن زمان مرگ گسترده‌ای بود که در کتاب مقدس اشعیا به آن اشاره شده است. در این کتاب داستان محاصرۀ اورشلیم، پایتخت پادشاهی یهودا، در سال 701 ق.م به دست سناخریب (پادشاه آشور) روایت شده. در کتاب اشعیا آمده است،

بنابراین خداوند دربارۀ پادشاه آشور چنین می‌گوید:

«به این شهر داخل نخواهد شد،

به این جا تیر نخواهد انداخت،

در مقابلش با سپر نخواهد آمد،

و منجنیق در پیش او بر نخواهد افراشت...

زیرا که این شهر را حمایت می‌کنم تا آن را نجات دهم...»

پس فرشتۀ خداوند بیرون آمد، و صد و هشتاد و پنج هزار نفر از اردوی آشور را کشت؛ و بامدادان [یهودیان] چون برخاستند، اینک جمیع آن‌ها لاشه‌های مرده بودند.

بسیاری از مورخان معتقدند که این داستان بعدها ساخته و پرداخته شده است. به احتمال زیاد اورشلیم به این دلیل نجات یافت که سربازان سناخریب دچار بیماری کشنده‌ای شدند. ویلیام اچ. مکنیل، مورخ کانادایی – آمریکایی، این فرض را مطرح می‌کند که در طول محاصره، تعدادی از سپاهیان آشور احتمالاً به وبا یا بیماری‌هایی از آن دست مبتلا شده‌اند. بنا‌به‌این دیدگاه، سرانجام پادشاه آشور به این نتیجه رسید که گرفتن این شهر به هزینه و دردسرش نمی‌ارزد. مکنیل شمار کشته‌شدگان را هم غیرواقعی می‌داند. او می‌نویسد: «رقمِ 185000 مورد مرگ برای این بیماری بسیار اغراق‌آمیز است. هیچ ارتشی در دورۀ باستان این قدر بزرگ نبود، چه برسد به ارتشی در بیابان‌های بی‌آب و علف اطراف اورشلیم.»

 

تاریخچۀ بیماری در اروپا

داستان‌های کتاب مقدس دربارۀ همه‌گیری‌های بیماری اگر هیچ فایده‌ای هم نداشته باشند دست‌کم یادآوری‌هایی هستند از این که چنین رویدادهایی اغلب پیامدهای تاریخی عمده‌ای داشته‌اند. به گفتۀ رابرت کاولی، مورخ نظامی آمریکایی، «بیماری را باید یکی از کارت‌های غیرمنتظرۀ تاریخ به شمار آورد، عاملی پیش‌بینی نشده که ممکن است کمتر از چند روز یا چند هفته [دقیق‌ترین نقشه‌ها یا تلاش‌ها] را نقش برآب کند یا قاهرترین نیروها را خوار و خفیف سازد.»

یکی از بارزترین نمونه‌های بیماری که قدرت نظامی بزرگی را از پا درآورد طاعونی بود که دولت‌شهر یونانی آتن را در سال 430 ق.م در بر گرفت. در آن زمان آتن یکی از دو قدرت برتر در میان دولت‌شهرهای یونان بود (هر دولت‌شهری خود را کشوری مستقل می‌دانست). دیگر قدرت برتر اسپارت بود. اسپارت‌ها و متحدانشان در سال 431 ق.م عازم جنگ با آتن شدند و سال بعد به محض حمله به قلمرو آتنی‌ها، آن‌ها پشت دیوارهای امن شهرشان پناه گرفتند. اما به طور غیرمنتظره و با سرعتی وحشتناک بیماری همه‌گیر شیوع یافت. توسیدید، مورخ آتنی، که بعدها به روایت وقایع این جنگ پرداخت، شیوع بیماری را این گونه توصیف کرده است:

مردمانی در سلامت کامل ناگهان تبی سوزان در سرشان احساس می‌کردند. چشمانشان سرخ و متورم می‌شد. درون دهانشان و حلق و زبانشان شروع به خونریزی می‌کرد، نفس‌هایشان نامنظم و نفس کشیدن برایشان دشوار می‌شد... در اندک زمانی درد به سینه‌شان می‌رسید و از پی آن سرفه شروع می‌شد. سپس درد شکم را فرا می‌گرفت و دل درد و استفراغ شروع می‌شد... رنگ پوست تا حدودی مایل به قرمز و کبود، و پوشیده از تاول‌های کوچک [دمل] و زخم می‌شد... اگر افراد از این مرحلۀ حساس جان سالم به در می‌بردند، تازه بیماری به روده‌ها سرایت می‌کرد... و اسهال شدید و مهارناپذیر از پی می‌آمد، از این رو اغلب بیماران بنیه‌شان ضعیف می‌شد و جان می‌دادند. این بیماری دستگاه تناسلی و انگشتان دست و پا را هم در برمی‌گرفت. و بسیاری از کسانی که بهبود می‌یافتند دیگر این اندام‌هایشان کارکرد سابق را نداشت؛ عده‌ای هم بینایی‌شان را از دست می‌دادند.

بیماری‌ای که توسیدید توصیف می‌کند هنوز برای ما ناشناخته است، اما هرچه بود، حدود یک‌چهارم اهالی آتن را به کام مرگ فرستاد، از جمله پریکلس، سیاستمدار و فرمانده برجستۀ آتنی. عوامل بسیاری در شکست نهایی آتن در جنگ دخیل بود، اما از دست دادن پریکلسِ بسیار زیرک و بسیاری از آتنی‌ها بر اثر بیماری بدون شک از دلایل اصلی آن بود.

یونانیان تنها اروپاییانی نبودند که در زمان‌های گذشته هرچند وقت یک بار گرفتار بیماری‌های همه‌گیری می‌شدند که منشأ آن ناشناخته بود. بزرگ‌ترین و قدرتمندترین امپراتوری دوران باستان در اروپا از آنِ رومی‌ها بود، اما در مدت کمتر از چهار قرن سه بار گرفتار بیماری همه‌گیر گسترده و کشنده شدند. اولین بار احتمالاً آبله یا سرخک بود. این بیماری بین سال‌های 165 و 180 م ایتالیا و دیگر بخش‌های روم غربی را در برگرفت. بنا به برآورد جالینوس، بزرگ‌ترین پزشک زمان خود، دست‌کم یک‌چهارم جمعیت ایتالیا جانشان را از دست دادند. دومین شیوع گستردۀ بیماری (احتمالاً بازهم سرخک یا آبله) بین سال‌های 251 و 270 م رخ داد. بنا به گزارش منابع، این بیماری در اوج خود روزانه 5000 نفر از اهالی روم را به هلاکت می‌رساند.

سومین و کشنده‌ترین بیماری همه‌گیر در روم در سال 541 م در سراسر روم شرقی (که بعدها امپراتوری بیزانس خوانده شد) بروز کرد. این بیماری به نام یوستی نیانوس امپراتور بیزانس در آن دوره به «طاعون یوستی نیانوس» معروف شد. پروکوپیوس مورخ بیزانسی می‌نویسد:

در طول این دوران [مرض وحشتناکی] بروز کرد، که کم مانده بود نسل بشر را از روی زمین بردارد. همواره ممکن بود مردان پردل و جرئتی پیدا شوند که در خصوص علت دیگر مرض‌ها [طاعون] که از آسمان نازل می‌شد توضیحاتی بیان کنند، مثل نظریه‌های بسیاری که افراد صاحب‌نظر در این حوزه مطرح می‌ساختند... اما این مصیبت بزرگ را اصلاً نمی‌شود با کلمات بیان کرد یا در ذهن توضیحی برای آن یافت، جز این که بگوییم عذاب الهی است

 

طاعون کشندۀ یوستی نیانوس

طاعون یوستی نیانوس به ویژه به سه دلیل درخور توجه است: اول که بسیار گسترده بود، از غرب تا ایرلند و از شرق تا جنوب آسیا آثار آن به چشم می‌خورد. دوم، به طرز هولناکی کشنده بود. برآورده شده که یک‌چهارم کل جمعیت سرتاسر جنوب اروپا بر اثر این بیماری جان دادند. سوم، این مورد قدیمی‌ترین نمونۀ ثبت‌شده از طاعون خیارکی است.

شیوع این طاعون کشنده در قرن ششم میلادی برای اولین بار طعم تلخ این قاتل میکروبی را به اروپا چشاند و در این زمان اروپاییان بیشتری حتی نسبت به همه‌گیری بزرگ قرن چهاردهم میلادی جانشان را از دست دادند. اما چون بین این دو رویداد 800 سال فاصله بود، کسانی که در دورۀ اخیر به این بیماری دچار شده بودند اطلاعی از طاعون دورۀ پیش نداشتند. به همین دلیل دومین همه‌گیری مرگ سیاه در اروپا ناگهانی و بدون هشدار قبلی به نظر می‌رسید. از دید بیشتر مردم این بیماری چنان گسترده و منحصربه‌فرد بود که فقط می‌شد آن را عذاب الهی دانست. موضوع عذاب الهی بحث اصلی این دوره بود. مردم برای متوقف کردن این بیماری به هر کاری دست می‌زدند تا خدا را خشنود سازند. ترس از قهر خداوند همواره و در همۀ جوامع وجود داشته، حتی زمانی که پزشکیِ جدید توضیح علمی برای شیوع بیماری‌ها ارائه کرد.

 

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب مرگ سیاه - انتشارات ققنوس
  • تاریخ: دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 - 13:53
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2543

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2249
  • بازدید دیروز: 3511
  • بازدید کل: 24602300