آوارگی گسترده در جنگ جهانی اول
جنگ جهانی اول باعث بحرانی انسانی شد که قبل از آن سابقه نداشت. این درگیری که بعدها جنگ بزرگ نامیده شد – زیرا در آن زمان کسی فکر نمیکرد جنگ جهانی دیگری رخ دهد – باعث دگرگونیهای مصیبتبار در میان جمعیت اروپا شد. هرچند مورخان تعداد آوارگان جنگ جهانی اول را در سراسر دنیا کمتر از 2 میلیون نفر میدانند، تخمین میزنند کل تعداد افراد بیخانمان (از جمله کسانی که درون مرزهای کشور خود مجبور به جابهجایی شدند) حداقل 7.5 میلیون نفر بوده است. به نوشتۀ چِیس گامرِ خبرنگار: «میلیونها غیرنظامی در جستجوی پناهگاه امن گریختند... با حرکت سربازان آلمانی در سال 1915 به سمت روسیه در شرق... اقلیتهای قومی مرزنشین به مناطق داخلیتر روسیه فرار کردند... هرچند آنها [شهروندان] روس بودند، آوارگان مناطق مرزی معمولاً لباسهایی نامتعارف و آشنایی اندکی با زبان روسی داشتند یا اصلاً روسی نمیدانستند.» به گفتۀ شاهدی دلسوز: «جامعه به آنها پشت کرد، گویی مرض لاعلاجی بودند که از آنها فقط در خفا و آهسته میشد سخن گفت.»
طی چهار سال جنگ، هر حملۀ تازۀ متفقین یا قدرتهای محور – دو نیروی متخاصم – باعث سرازیر شدن سیل آوارگان جدید به سراسر اروپا میشد. حملۀ ارتش روسیه به گالیسیای اتریش، که حال بخشی از اوکراین است، در سال 1914 موجب گریختن پناهجویان بسیاری به سوی وین پایتخت اتریش شد. با پیشروی آلمانیها به داخل بلژیک این مسئله باز هم تکرار شد. صدها هزار بلژیکی و فرانسوی به جنوب فرانسه که اشغال نشده بود فرار کردند. حتی پایان یافتن جنگ جهانی اول در سال 1918 از سیل آوارگان نکاست. با این حال، این امر باعث افزایش مهاجرت اروپاییان شد. مردم آوارهشده در طول جنگ حال میخواستند به خانههایشان بازگردند. اما بسیاری از روستاها و شهرها کاملاً ویران شده بود – و همین باعث شد که این آوارگان بار دیگر در جستجوی خانهای جدید برای خود برآیند.
این جنگ حداقل یک نتیجۀ مثبت داشت: باعث ظهور نهادهای متعدد امدادی برای کمک به زندانیان سابق جنگ و دیگر آوارگان شد، از جملۀ آنها ادارۀ کمکرسانی آمریکایی رئیسجمهور هربرت هوور، کمیتۀ بینالمللی صلیب سرخ، و کمیتۀ خدماتدوستان آمریکایی بود. جامعۀ ملل – سلف سازمان ملل متحد کنونی – تشکیل شد و به میلیونها بیخانمان کمک کرد. کاشف نروژی فریتیوف نانسِن اولین کمیسر عالی آن بود و در زمان بحران آوارگان ارمنی که کمی بعد رخ داد عاملی راهگشا شد.
جابهجایی بیسابقۀ جمعیت در زمان جنگ جهانی اول و بعد از آن مشکلاتی برای مذاکرهکنندگانی به وجود آورد که مسئول تعیین دوبارۀ مرزهای اروپا پس از پایان جنگ شده بودند. به نوشتۀ گامر: «بیشتر کشورهایی که تازه شکل گرفته بودند... هزاران اقلیت قومی را که سابقاً به کشور همسایه تعلق داشت در خود جای میدادند. این امر به منازعات قومی افزود و خشونتها را تشدید کرد... ملیگرایی سرانجام زمینههای جنگ جهانی دوم را مهیا کرد.» بحران آوارگان جنگ جهانی اول ناگزیر منجر به بحران آوارگان جنگ جهانی دوم شد که تکاندهندهتر بود.
آوارگان انقلاب روسیه
جنگ جهانی اول به خصوص برای مردم عادی روسیه دشواریهایی به وجود آورد. روسها برای دور کردن خطر قدرتهای محور و دفاع از سرزمینشان تمامی منابع موجود را به جنگ اختصاص دادند. شهروندان روسیه در سراسر جنگ رنجهای بسیار کشیدند. دچار سختی بسیاری و حتی قحطی شدند. به این ترتیب بود که زمینههای انقلاب در کشور به وجود آمد. تزار نیکلای دوم، که نتوانسته بود بر بحران داخلی ناشی از جنگ غلبه کند، از قدرت ساقط شد.
در پاییز سال 1917 ولادیمیر لنین و بلشویکها (حزب سیاسی کمونیست) قدرت را در امپراتوری روسیه به چنگ آوردند و دوران اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد. پس از ساقط شدن نیکلای دوم، حکومت موقت شکل گرفت، بلشویکها که قدرت را از چنگ آنها به در آورده بودند میترسیدند کنترل اوضاع را از دست بدهند. از این رو، به دستور لنین، لئون تروتسکی و ژوزف استالین – رهبر بعدی اتحاد جماهیر شوروی – مصمم شدند تمام رقبای بالقوۀ خود را قلعوقمع کنند. در سال 1918 آنها برای اطمینان از این که دوباره حکومت تزاری به اتحاد جماهیر شوروی بازنمیگردد تزار نیکلای دوم و تمام خانوادۀ او را اعدام کردند. بیرحمی در دستور کار بلشویکها قرار داشت. سخنان تکاندهندۀ تروتسکی در سال 1918، در زمان تشکیل ارتش سرخ، جمعبندی دیدگاه بلشویکها بود: «ضدانقلاب را بیهیچ رحم و شفقتی ریشهکن کنید، افراد مظنون را به اردوهای کار اجباری بفرستید... آنهایی که از زیر کار درمیروند [تنبلها] بیتوجه به خدماتی که در گذشته داشتهاند اعدام خواهند شد.»
افرادی که در غرب روسیه زندگی میکردند به طور گسترده راهی شهرهای اروپا شدند و آنهایی که در شرق روسیه بودند راهی چین، و سرانجام زمانی که چین به کشوری کمونیستی تبدیل شد آنها بار دیگر آواره شدند. به گفته اریک آر. اسکاتِ مورخ:
آنهایی که از سلطۀ اتحاد جماهیر شوروی میگریختند شهروندی خود را کانلمیکن اعلام کرده بودند، و به اولین آوارگان به رسمیتشناختهشدۀ دنیا تبدیل شدند، جامعۀ ملل آنها را به عنوان گروهی تحت آزار و اذیت و محروم از حمایت یک کشور خاص به رسمیت شناخت. این مهاجران با قرار گرفتن در ردۀ آوارگان از برخی مزایا برخوردار شدند، از جمله داشتن گذرنامۀ نانسِن، مدرکی که در سفر به آنها اجازه میداد بدون داشتن حق شهروندی از مرزهای بینالمللی عبور کنند.
زینائیدا ژمچوژنایا، که معلم دبیرستان بود، موج جابهجایی آوارگان را در جنگ داخلی روسیۀ پس از انقلاب به یاد دارد، هنگامی که معلوم شد بلشویکها بر نیرویهای ضدانقلاب – به نام سفیدها – پیروز شدهاند: «اول سربازها پا به فرار گذاشتند، دهها هزار آدم صحیح و سالم و مسلح جبهه را رها کردند. یگانهای نظامی [از سفیدها] که پیشتر همدوش هم میجنگیدند به جماعتی بینظم و آشفته تبدیل شدند که هرکس فقط به فکر نجات خود بود.» به دنبال این سربازان «گاریهای آوارگان، دستههای بیپایان زنان و کودکان کولی، و باروبنۀ آنها روان بودند. سایبانهای برزنتی کثیف گاریها را از نور خورشید و باران محافظت میکرد. غذا در قابلمه روی آتشدان پخته میشد و لباسها برای خشک شدن همهجا آویزان بود. آشغالها و مدفوع در جای جای دیده میشد.» جنگ داخلی روسیه رنج بسیاری بر مردم وارد کرد. حدود 3 میلیون نفر از این جنگ هولناک گریختند. روایت ژمچوژنایا نشان از فاجعهای عمومی دارد.
از جمله روسهایی که در این زمان با اولین موج مهاجرت کردند سرگئی راخمانینف پیانیست و آهنگساز، مارک شاگال نقاش یهودی، ولادیمیر ناباکوف داستاننویس، ایگور سیکورسکی پیشگام هوانوردی و طراح هواپیما، و میلیونها نفر دیگر بودند.
گروههای بیشماری برای یاری آوارگانی که از دست بلشویکها میگریختند وارد میدان شدند. سازمانهای بینالمللی، دولتهای خارجی، و بشردوستان برای کاستن از فقر، بلاتکلیفی و تنهایی آوارگان دست به کار شدند. انجمن امدادرسانی به آوارگان روس (آرآرآرای) مستقر در لندن بلافاصله پس از آن که نیروهای سفید از کریمه بیرون رانده شدند در سال 1920 تأسیس شد. چکسلواکی برنامۀ کمکرسانی به روسها را شروع کرد، در این زمان جامعۀ ملل گذرنامههای نانسن (برگرفته از نام کمیسر عالی) را برای آوارگان صادر میکرد تا با آن سفر کنند و برای گرفتن ویزا و اجازۀ اقامت از آن استفاده کنند. سازمانهای آمریکایی مانند انجمن مسیحی مردان جوان (یوامسیای) و نیز صلیب سرخ غذا، لباس، اقلام دارویی و آموزشی را توزیع و مهدکودک و پرورشگاه دایر میکردند. سازمانهای مربوط به مهاجران، مانند اتحادیۀ تجدیدسازمانیافتۀ زمستووها و شهرها، یا زِمگور، که قبلاً مسئول ادارۀ بیشتر امور مربوط به جنگ روسیه بودند، کلینیکها و مدارسی به وجود آورد. اتحادیۀ کهنه سربازان، که ژنرال روس پیوتر نیکلایویچ ورانگیل تأسیس کرده بود، و انجمنهای دیگر به اعضا کمک میکردند تا مشکلات حقوقی و معمولی را حل کنند.
با این حال، پیدا کردن راهحلهای درازمدت برای بحران آوارگان روس دشوار بود. چند دهه سرکوب سیاسی توسط آدولف هیتلر در اروپا و ژاپنیها در چین بار دیگر این سرزمینها را که زمانی بهشت آوارگان بودند دستخوش آشوب کرد.
نسلکشی ارامنه و آوارگان آن
امپراتوری عثمانی به دلیل سخاوتی که در گذشته در مقابل آوارگان از خود نشان داده بود معروف، و به سبب تمایلش برای پذیرش گروههای مختلف آوارگان بسیار مورد احترام بود. با کوچک شدن و سرانجام تجزیۀ امپراتوری در اوایل قرن بیستم، همهچیز به طور چشمگیری تغییر کرد. نسلکشی ارامنه در قرن بیستم یکی از تیرهترین لحظات تاریخ این دوران بود و پیشدرآمدی برای هولوکاست. ارامنه اقلیتی قومی در امپراتوری عثمانی بودند که سرزمین مادریشان ارمنستان غربی در قرن شانزدهم ضمیمۀ این امپراتوری شده بود.
تاریخ شروع این کشتار جمعی بیرحمانه سال 1915 است، زمانی که مقامات عثمانی بیش از 200 روشنفکر ارمنی و رهبران آنها را در قسطنطنیه (استانبول کنونی) دستگیر کردند و آنها را به آنکارا، پایتخت کنونی ترکیه، در فاصلۀ 500 کیلومتری شرق استانبول تبعید کردند. بسیاری از آنها بعدها کشته شدند. نسلکشی در دو مرحله و زمانی انجام گرفت که جنگ جهانی اول در اروپای غربی در اوج خود بود: مرحلۀ اول، قتلعام مردان قویبنیه بود؛ و بعد از میان برداشتن زنان، کودکان، سالخوردگان و افراد ناتوان که آنها را به صحرای شام فرستادند.
تا به امروز حکومت ترکیه اتهام نسلکشی را رد کرده است. به گفتۀ اندرو فینکلِ خبرنگار، دیدگاه رسمی ترکیه آن است که «ترکها خود اولین قربانیان پاکسازی قومی [نسلکشی] بودند. انقلابیون ارمنی در سال 1914 در نهان به پیشروی [روسها]... در خاک عثمانی کمک کردند و ترکهایی را که آن زمان میان صفوف دشمن گیر کرده بودند نابود کردند.»
حکومت در نهایت استدلال میکند که «اگر هم تقصیری باشد تقصیر انقلابیون ارمنی است که قرنها همزیستی میان مسلمانان و ارامنه را برهم زدند.»
اما با وجود همۀ این بحث و جدلها واکنش تند ترکها عاری از هر منطقی بود. به جای جنگیدن با ارامنهای که در مقابل عثمانیها سلاح به دست گرفته بودند – امری پذیرفتنی هرچند خشن – امپراتوری سعی کرد کل این قوم را حذف کند. این امر منجر به مرگ صدها هزار تن از غیرنظامیان بیگناه شد.
اسمش هر چه باشد – نسلکشی یا دفاع از خود – پیامد اعمالی که از ترکیه سر زد هنوز هم ادامه دارد. هیچکس دقیقاً نمیداند چه تعداد ارمنی کشته شدند، هرچند این تعداد 1 تا 1.5 میلیون نفر تخمین زده میشود. شمار آوارگان نیز معلوم نیست. به گفتۀ رشاد کاسابای محقق: «مهاجرت عمومیترین تجربۀ اکثریت غالب ترکیه و دیگر کشورهای وارث امپراتوری عثمانی بود. این تجربه با تار و پود تمام جوامع ملی بهوجودآمده در بالکان و خاورمیانه تنیده شد.»
مورخان عموماً تعداد آوارگان ارمنی را حدود 300 هزار تن میدانند، اما عدهای هم این تعداد را تا نیم میلیون نفر برآورد کردهاند. نوادگان آنها در سراسر دنیا پراکنده شدهاند و در حال حاضر آن را آوارگی قوم ارمنی مینامند. بسیاری از ارامنه در منطقه باقی ماندند و بقیه هم به اروپا و آمریکا گریختند. بعدها هزاران تن دیگر دوباره مجبور به مهاجرت شدند؛ تعصب مرز نمیشناسد. آوارگان ارمنی مانند بسیاری دیگر که همان شرایط را داشتند از سوءرفتارهای بسیار وحشتناک رنج بردند. آنها در بهترین حالت به اردوگاههای آوارگان در سوریۀ کنونی فرستاده میشدند و در بدترین حالت به قتل میرسیدند.
مرگ و کودکان بیسرپرست
ارمنیهای بسیاری در آن زمان مردند و کودکانشان تنها برجای ماندند. بسیاری به خانوادههای مسلمان سپرده شده و به کار گرفته شدند. دیگر کودکان بیسرپرست بیکسوکار در خیابانها پرسه میزدند. سازمانهایی مانند صندوق آوارگان ارمنی و نیز امداد خاور نزدیک برای نجات کودکان سرگردان پا به میدان گذاشتند. بیش از صدهزار کودک را نجات دادند، آنها را به پرورشگاههایی در یونان بردند، انتقال این کودکان کاری بزرگ بود. بیماری میان کودکان بیسرپرست ارمنی که به امکانات بهداشتی و پزشکی درست و حسابی دسترسی نداشتند به شدت شایع بود، از جمله سوءتغذیه.
کمک به ارامنه گاه از جاهایی بود که انتظارش نمیرفت. فریتیوف نانسن، کاشف نروژی، مدافع حقوق بشر و کمیسر عالی پناهندگان جامعۀ ملل که به سبب تلاشهایش برای کمک به آوارگان برندۀ جایزه نوبل شده بود، در سال 1924 به یاری ارامنه شتافت. او برای رساندن کمکهای مورد نیاز و تلاش به منظور یافتن راهحلی برای بحران آوارگان آرام و قرار نداشت. نانسن دربارۀ آنچه دیده بود دو کتاب نوشت. در کتاب ارمنستان و خاور نزدیک نوشت: «توصیفاتی از شاهدان عینی دربارۀ صحنههایی از این جماعت قحطیزده و در حال احتضار وجود دارد که بسیار دردناک است، چیزی شبیه کابوس.» او پول خود را صرف نجات ارامنه کرد و تلاشهایش سرانجام باعث انتقال دهها هزار آواره به ارمنستانِ شوروی، لبنان، سوریه و جاهای دیگر شد. سازمان ملل در سال 1954 در تأیید کار او جایزۀ آوارگان فریتیوف نانسن را تعیین کرد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.