جذابترین قهرمان دوره باستان یعنی کوروش، رهایی بخش ملتها، در تاریخ فقط به یاری منابع اغلب متضاد و در واقع اسطورهای- که باید درباره آنها محتاط بود- به ما شناسانده شده است. مورخانی مانند هرودوت (پدر حقیقی تاریخ) یونانی متولد آسیای صغیر که زیر سلطه ایران قرار داشت و یونانیان دیگری همانند گزنفون،کتزیاس، استرابون، نیوکلاس دمشقی همگی مدتها پس از رویدادهایی که گزارش میکنند، زندگی کردهاند. در نتیجه، تاریخ زندگی کوروش مبتنیبر تفسیر سنتهای گوناگون و فراوان است. با اینحال برخی از رویدادهایی که در اینجا گزارش شده است، حقیقت محض و خدشهناپذیر است.
***
کوروش از همان آغاز پیروزی بر مادها میدانست که رسالت او وحدتبخشیدن به جهان، استقرار یک امپراتوری جهانی- یک تمامیت- و اعطای این حق به هر قوم است که هرطور که میخواهند بمانند. این شاهِ قلمرو کوچک انشان (آنشان) میخواست به منطقهی بسیار پهناوری که میان دریای فوقانی (مدیترانه) و تحتانی (خلیجفارس) و رودخانههای ایاکسارت (سیردریا= جیحون) و نیل گسترش یافته بود، سازمانی ببخشد که همه بتوانند در آن با رفاه، دوستی خدایان، احترام به دیگران و بالاتر از همه در صلح زندگی کنند.
تا آن زمان، قدرتهای روزگار، بهویژه تحت تاثیر آشوریان، جنگ را الزامی میدانستند که از سوی خدایان تحمیل شده است. خدایان میخواستند که انسانها حدود امپراتوریهای خود را وسعت دهند تا آنها نیز بر قدرت خدایی خود بیفزایند. اما کوروش و سپس در دوره جانشینان هخامنشی او، جنگ دیگر آیین مذهبی تلقی نمیشد. درگیری میان ملتها برخلاف خواست اهورامزدا- خدای بزرگ ایرانیان- بود که انسان را خلق کرده و صلح را برای او آفرید.
درست نمیدانیم که کوروش بزرگ از آموزههای زرتشت آگاه بود یا نه و نیز نمیدانیم که ایرانیها خدای عبریان را آفریدگار یگانه میدانستند یا خیر. اما مسلم است که هخامنشیان اصول آزادی را اعمال کردند که زرتشت تعریف کرده بود و آنها به یهودیان تبعیدی در بابل اجازه دادند که به وطن خود بازگردند.
در قرن کوروش جهتگیری ذهنی به سمت یکتاپرستی، در اقوام شرقی شالودههایی استوار یافت که همزمان با ظهور پیامبر آریاییها زرتشت در آستانهی قرن ششم قبل از میلاد و کمی پیش از قدرتگرفتن سلسله هخامنشیها بود.
کوروش در امپراتوری خود، بیآنکه به راستی آگاه باشد، با اندیشه جدیدی درباره قلمرویی روبرو شده بود که خدایان دیگر در آن جایی اساسی نداشتند، اندیشهای که یونانیان شهرهای ایونیه نیز با آن همراه بودند. البته کوروش بیشتر نگران سازماندهی سیاسی امپراتوری خود بود تا پژوهش نظری درباره نظریهی شناخت و آنچه که بیشتر به رسالت سیاسی او نزدیکتر بود، سازماندهی دولت- شهر یونانی مطابق عقیدهی فیلسوفانی نظیر سولون آتنی بود. چرا که در شهر یونانی امکان قطع رابطه منظم سیاسی با سازمان کیهانی فراهم میآمد، نظام اجتماعی، انسانیتر میشد و در نتیجه این نظام موضوع تبیین عقلانی قرار میگرفت. تفاوت کوروش با این رویکرد فکری آن بود که در جهانبینی کوروش تشکیل یک شاهنشاهی ابزار دست خداوند محسوب میشد و مطابق اصلی برتر عمل میکرد، حال آنکه مفهوم یونانی- برعکس- زمینیتر و انسانیتر بود.
«من کوروش، شاه هخامنشی»، «من کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه کشور سومر و اکد، شاه چهارگوشه عالم؛ پسر شاه بزرگ کمبوجیه، شاه شهر آنشان، نوه شاه بزرگ کوروش، نواده شاه بزرگ چیشپیش (Teispes)، شاه آنشان هستم». این اظهارنامه تبار سلطنتی که کوروش پس از برگزاری جشن پیروزی، فتح بابل و برقراری صلح در قلمرو پهناور خود بیان میکند، نمایانگر طرح امپراتوری و شاهنشاهی جهانی است که همواره راهنمای کوروش بود. آنشان، قلمرو کوچکی که بزرگی هخامنشیان از آنجا سرچشمه میگرفت، منطقهای کوهستانی بود که بر جلگه دلپذیر و بخشاینده شوشان- مجموعهای که عیلام را تشکیل میداد- تسلط داشت و در واقع به آن مشرف بود.
پارسیان تحت حکومت کمبوجیه رفتهرفته از اینکه دستنشانده مادها باشند، احساس خستگی میکردند و آستیاگ، سرور جدید مادها ناخواسته راه این نقشه را هموار کرد. او قبل از هر چیز مایل بود از ثروت عظیمی که پدرش برای او گذاشته بود لذت ببرد. او فردی خودپسند، خشن و خرافاتی بود که حتی از سایه خود نیز میترسید. دخترش ماندانه (Mandane) با آنکه میتوانست نوادگان مشروع او را به جهان بیاورد به چشم او خطری برای تاج و تخت محسوب میشد. بنابر روایت یونانیان او خواب دید که از شکم ماندانه درختی رویید که آسیا و سراسر جهان را در برگرفت. این خواب او را ترساند. او با متخصصترین قبیله مُغان، که کاست حقیقی روحانی دربار بودند به مشورت پرداخت. مُغهای خوابگزار؛ شاه را بر انگیختند که با ازدواج ماندانه با فردی بزرگ مخالفت کند. او تصمیم گرفت که ماندانه را نه به یک شاهزاده مادی بلکه به کمبوجیه که به لطف هوخشتره نامدار، شاه پارس شده بود و بسیار دورتر از اکباتان بود شوهر دهد. آستیاگ، کمبوجیه را بسیار پایینتر از رده متوسط مادها میدانست. در همین مدت، ماندانه باردار بود و شاه ماد خواب میدید. او فوراً بنابه سفارش مُغان دخترش را به دربار اکباتان فرا خواند. نوزاد به دنیا آمد. نام او را مانند پدربزرگش کوراس، (Kuras) نهادند که تلفظ پارسی باستان آن بود. یونانیها بعدها به او کوروس (Kuros) و عبریان به او، کوروش (Korech) میگفتند و در زبان لاتین نیز نام او سیروس (Cyrus) خوانده میشد. دیری نگذشت که آستیاگ، مردی به نام هارپاگ را مامور کشتن نوه خود کرد و بعدها با صرفنظر از این موضع، مخفیانه نامهای به کوروش نوشته و او را به قیام علیه آستیاگ تشویق کرد.
گزنفون درباره آموزش اخلاقی قهرمان خود داستانهایی نقل میکند که با آنچه بتوان درباره آموزش درست تصور کرد، آن هم 2500 سال پیش، تطابق دارد. کوروش برای مادرش حکایت میکند که چگونه آموخته است عدالت عبارت است از تطابق قضاوت با قانون. مادر! استاد من تصور میکرد عمق عدالت را یافتهام. مرا قاضی رفقایم کرد. با این حال روزی پیش آمد که من به علت قضاوت غلط در یک اختلاف تازیانه خوردم. کودک بزرگی که ردایی کوتاه به تن داشت، کودک کوچکتری را که ردای بلندی داشت برهنه کرد و ردای خود را بر او پوشانده و خود، ردای او را پوشید. در محکمه من به عنوان قاضی مشاجره به این نتیجه رسیدم که ردایی برای هر یک از آنها مناسب است که اندازه قدشان باشد. استادم به همین دلیل مرا تنبیه و تازیانه زد. او گفت اگر قرار بود درباره تناسباندام قضاوت کنم باید چنین قضاوتی مینمودم حال آنکه باید داوری میکردم ردا به چه کسی تعلق دارد، مالک حقیقی آن کیست و چه کسی آن را به زور گرفته و یا آن را خریداری کرده است.
کوروش در آغاز تجربه جنگی خود حتی پیش از آنکه به نخستین نبرد استراتژیک بپردازد، بیگمان در نظر داشت به همهی کسانی که به او خدمت میکنند بختهای برابر بدهد و با توافق آنها از امتیاز کسانی که فقط به دلیل اشرافزادگی به مراتب بالا رسیدهاند بکاهد. خطابههای کوروش به متحدان قبایل پارسی خود موجود است که گزنفون در کتاب کوروشنامه نقل کرده است.
به تدریج و در گذر زمان آستیاگ همچنان او را رئیس یک قبلیه میدانست ولی زمزمههایی از مذاکرات محرمانه میان کوروش و شاه بابِل به گوش او میرسید. با این حال، کوروش در این میان، به طور علنی جویای هیچ اتحادی با بابلیان نبود و در عوض ترجیح داد برای افزایش قدرت خود، به پایتختی به نام پاسارگارد (اردوی پارسها) بپردازد. این دشت پهناور 24 در 15 کیلومتر غیر از طرف جنوب با کوههای بلند احاطه شده بود و در معرض بادهای شدیدی قرار داشت. پیشینیان کوروش قبل از او در آن مجموعهای از صُفههایی بزرگ ساخته بودند و بر آنها محرابهایی بنا کرده بودند که مهمترین آنها وقف اهورامزدا و ایزدناهید بود. محرابها با سنگهای عظیم سفیدی که بر پاسنگهای سیاه تکیه داشت ساخته شده بودند. در ادامه، کوروش بر آن شد که راه اجداد خود را ادامه دهد. او فرمان داد که بوستان (پردیس) بزرگی بسازند که جویهای آب در آنها روان بود و به چند حوضچه میریخت و کوشکهایی در آن ساخت که با فضاهای پُر از درخت احاطه شده بود. دو ردیف چهار ستونی سنگ سفید که روی پایهای از سنگ سیاه قرار داشت، ورودی بوستان بود و گاوهای بالدار سنگی خاکستری- سیاه چنان بودند که گویی نگهبانی میدادند در حالی که گاوهایی با سر انسانی در خروجی بوستان قرار داشتند.
کوروش در این شهر جدید پلکانی ساخت که بیستوپنج متر عرض داشت و دیوارهای آنکه با سنگهای بزرگ ساخته شده بودند ظاهری غولآسا داشت. با این حال اکباتان هیچ شباهتی به پاسارگارد نداشت. شهر جدید مادها درست برعکس پایتخت جدید پارس بود. اولی یک ارگ یا یک دژ نظامی و دومی مجموعهای از بناهایی گشوده به خارج شامل کاخها، محرابها، سکونتگاههای شاهزادگان، باغها و بوستانها بود که هیچ هراسی از مردم و همسایگان خویش ندارد. هر قدر که کوروش دوست داشت در میان مردم باشد، دیائوکو، بنیادگذار اکباتان- به مردم و اطرافیان خود بیاعتماد بود. هم او بود که نخستین بار آداب درباری را برقرار ساخت و حضور در پیشگاه پادشاه موقوف شد. مردم نیز تنها در بیرون محوطه خارجی حصارها مجاز به خانهسازی بودند.
کوروش در ادامه با پیروزی بر آستیاگ، با او رفتاری همانند آشوریان و بابِلیان پیشین خود نداشت. چیزی که هارپاگ نیز به دنبال او بود. در نهایت کوروش به جای انتقام و عذاب سخت او را عفو کرد و در او را در خدمت بلندپروازیها و هدف خود به کار گرفت. کوروش همچنین در ادامه فتوحات جهانگیر خود در تفاوت با حمورابی نامدار یا همان شاه بابل که دوازده قرن پیش از او سلطنت کرده بود، قانونی رسمی برای عدالت به وجود نیاورد. حمورابی در منشور قانونی خود خدای شَمَش (خدای خورشید و عدالت) را بالاتر از همه قرار داده بود. قانونی که سرآغاز توسعه قدرت مردوک- خدای بابل- بود.کوروش ترجیح داد خود را وارث سنت هزارهای سومر معرفی کند و دستاوردهای سامریان را نیز فراموش نمیکرد. بخشی از خاستگاه قدرت او سیاست مذهبی خود و عدم مخالفت او با اعتقادات مردمی بود که اقتدار او را پذیرفته بودند. کوروش بعد از فتح بابل نظر خود را درباره خدایان گوناگونی که در مسیر با آنها برخورد کرده بود تغییر نداد. او پس از ورود به اکِد و سومر خود را شاه بزرگ معرفی کرده و دست مردوک را نیز گرفت.
منطق کشورگشایی کوروش با ماندن در جوار قوم خود، حفظ خلوص سنت معنوی اجداد خویش و حفظ صلح همراه بود. او پس از جنگ بابِل، شاه چهارگوشه عالم و 49 ساله بود. وقتی شاه آنشان بود 30 سال و هنگام پادشاهی ماد و پارس 38 سال سن و زمان پادشاهی لیدی 41 سال داشت و در طی این مدت به دنبال استقلال کشور و امپراتوری خود بود. در این مدت و قبل از آن است که شهریار هخامنشی از ناهید تا مهر، از مهر تا مردوک و سرانجام به سلطنت متعالی اهورامزدا و یکتاپرستی گشوده میشود.
این لشکرکشیها بعدها تا مصر و یونان نیز در زمان جانشینان کوروش ادامه دارد تا اینکه در جریان نبرد بین داریوش سوم و اسکندر مقدونی، این سلسله این بار رو به زوال میرود. اسکندر در یک شامگاه به دشت پاسارگارد میرسد و در مقابل قبر کوروش توقف میکند. قبری سنگی در یک مقبره کوچک و روی یک صُفه طلایی در بالای یک پاسنگ شش پلهای. شاه بزرگ از درون خاکی که درون آن مدفون بود میخواسته از فراسوی مرگ اعلام کند که هیچکس پس از او نمیتواند کاری را که او انجام داده، تجدید کند. فحوای خطاب سخن او در این مقام آن بود: «ای مردی که هر که هستی و از هر کجا میآیی، میدانم که خواهی آمد، (اکنون) با من مشاجره مکن، یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است یک مشت خاک است که پیکر مرا پوشانده است».
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.