سیمون بولیوار در ماه ژوئیه سال 1783 در شهر کاراکاس ونزوئلا و در خانوادهای ثروتمند و اشرافی به دنیا آمد. او در سالهای جوانی پدر و مادر خود را از دست داد و تا حد زیادی توسط پرستار خود، دوستان خانوادگی و برخی از معلمان و مربیان بزرگ شد. یکی از تأثیرگذارترین معلمان او دان سیمون رودریگز بود که در مورد آرمانهای آزادی، روشنگری، و استقلال به بولیوار جوان درس داد. بولیوار شیفتهی این آرمانها و چشمانداز انقلابهای آمریکا و فرانسه که در طول عمر او رخ داد شد.
بعدها بولیوار به عنوان رئیسجمهور کلمبیا در صدد تقلید از برخی از این آرمانهای دموکراتیک شد و فدراسیونی از ایالتهای آمریکای لاتین تشکیل داد. در سال1804 بولیوار در پاریس شاهد تاجگذاری ناپلئون بود. بولیوار تحت تأثیر قرار گرفت و احساس کرد که آمریکای لاتین به چنین رهبر قدرتمندی نیاز دارد. هنگامی که بولیوار 14 سال داشت مربی او رودریگز مجبور شد از کشور فرار کند زیرا متهم به توطئه علیه حاکمان اسپانیایی بود. بولیوار به آکادمی نظامی میلیسیاس دِ براگواس پیوست و در آنجا به استراتژیهای نظامی علاقه پیدا کرد.
ازدواج و بازگشت به ونزوئلا
در سال 1802 هنگامی که او در مادرید مشغول به ادامه تحصیل بود با ماریا رودریگز ازدواج کرد. با این حال مدت کوتاهی پس از آن هر دو به ونزوئلا برگشتند و همسر او در اثر ابتلا به تب زرد درگذشت. بولیوار هرگز دوباره ازدواج نکرد.
کسب اولین سمت سیاسی
در سال 1813 اولین فرماندهی نظامی در تونخا واقع در کلمبیا بر عهدهی او قرار گرفت که مبارزات نظامی موفقی را برای تلاش به آزادسازی ونزوئلا از نیروهای اسپانیایی و احیای جمهوری ونزوئلایی آغاز کرد. با این حال اولین احیای جمهوری کوتاه بود و در سال 1815 او مجبور شد به جامائیکا فرار کند و در آنجا از یک سوءقصد به جان خود به سختی جان سالم به در برد.
آزادسازی ونزوئلا
اما در سال 1816 با کمک نیروهایی از کشور هائیتی بولیوار توانست وارد ونزوئلا شود و مبارزاتی طولانی به نام کمپین تحسینبرانگیز را آغاز کرد تا ونزوئلا را از اسپانیا پس گیرد. استراتژی او این بود که ابتدا برای استقلال نیو گرانادا مبارزه کند. زمانی که این کار با موفقیت به پایان رسید او توانست مبارزاتی را از پایگاهش برای به دست آوردن استقلال کامل ونزوئلا و اکوادور آغاز کند. بولیوار را آزادیبخش نامیدند.
سخنرانی سیمون بولیوار در سال 1819 در مورد اصول انقلابی خود
سیمون بولیوار در سخنرانی خود در سال 1819 در کنگره آنگوستورا اصول انقلابی خود را مطرح کرد.
بیشتر با حیلهگری بر ما حکومت کردهاند تا با نیرو و قدرت و بیشتر با پلیدی تضعیف شدهایم تا با خرافات. بردگی زادهی تاریکی است: مردم نادان ندانسته باعث نابودی خود میشوند. افراد جاهطلب و خائن از سادهلوحی و تجربهی افرادی که دانش سیاسی، اقتصادی، و مدنی ندارند سوءاستفاده میکنند. آنها توهم کامل را به عنوان واقعیت میپذیرند. آنها بی بند و باری را آزادی و خیانت را میهنپرستی و خونخواهی را عدالت میپندارند.
(15 فوریه سال 1819)
رسیدن به ریاست جمهوری گران کلمبیا و فعالیتهای سیاسی بعدی
در سال 1821 مبارزات نظامی موفق او را قادر ساخت که رئیسجمهور گران کلمبیا شود (ایالتی که چند کشور آمریکای لاتین که به تازگی از اسپانیا آزادشده بودند را در بر داشت)
بولیوار سپس اقدام به آزادسازی پرو از اسپانیا کرد و اسپانیا را قاطعانه در سال 1824 شکست داد. در سال 1825 کنگرهی شمال پرو را به افتخار او جمهوری بولیوی نام نهادند.
با این حال تحقق یافتن رویای بزرگ بولیوار در مورد فدراسیون جماهیر آمریکای لاتین (مانند ایالاتمتحده) به مشکل برخورد . اعتراضات مکرر در مناطق مختلفی وجود داشت و بولیوار مجبور شد برای متحد نگهداشتن کشور از قدرت دیکتاتوری استفاده کند. با این حال این کار منجر به افزایش خصومت مخالفان سیاسی او شد. در سال 1828 او به سختی از یک ترور نجات پیدا کرد.
هنگام نوشتن قانون اساسی بولیوی او ریاست جمهوری مادامالعمر (مشابه نظر قانون اساسی بریتانیا در مورد سلطنت وراثتی) را پیشبینی کرد. بولیوار به شدت مخالف بردهداری بود (علیرغم اینکه بردهداری یکی از مهمترین بخشهای اقتصاد ونزوئلا بود) اما این ایدهی ریاستجمهوری مادامالعمر در کلمبیا منفور بود.
اواخر زندگی و مرگ
در سال 1830 بولیوار از ریاستجمهوری استعفا داد. او پیشنهادات مبنی بر ریاستجمهوری مادامالعمر را رد کرد و ترجیح داد یک شهروند عادی باقی بماند. با این حال در اواخر آن سال به صورت دردناکی به دلیل ابتلا به بیماری سل درگذشت که مانع بازگشت او به اروپا شد. او در بیانیهی نهاییاش به مردم امید خود برای اتحاد بیشتر را با آنها در میان گذاشت.
مردم کلمبیا! آخرین آرزوی من شادی مردم است. اگر مرگ من به پایان هواداریهای کورکورانه و تحکیم اتحاد کمک کند من با آرامش به سمت مرگ پیش میروم.