پدرم ادوارد شور و مادرم هر دو بریتانیایی بودند و سال های اول زندگی را به مسافرت اختصاص داده بودند. خواهر بزرگترم " پارتنوپ" در مسافرت اولشان در شهر ناپل به دنیا آمده بود. مدتی بعد از به دنیا آمدن من خانواده ام به انگلیس برگشتند. پدر و مادرم علاقه زیادی به من نشان می دادند و از کودکی مرکز توجه آنان بودم .
به درس خواندن علاقه زیادی داشتم و چون پدرم تحصیل کرده ی دانشگاه کمبریج بود؛ از 5 سالگی زبانهای یونانی، لاتین، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و تاریخ، فلسفه و ریاضیات را به من آموزش داد. به مطالعۀ کتاب مقدس هم علاقه زیادی داشتم. اما شیرین تر از همه درس ها، ریاضیات بود.
خیلی دلم می خواست در این رشته ادامه تحصیل بدهم اما به عقیده ی مادرم؛ رشته ریاضی مناسب زنان نبود. با اصرار زیادم باعث شد که اجازه ادامه تحصیل در این رشته را بگیرم . از کودکی علاقه زیادی به خداوند و کتاب مقدس داشتم. در روز هفتم فوریه سال ۱۸۳۷، در سن 17 سالگی در یکی از پارکهای اطراف خانه قدم میزدم که احساس کردم صدای خدا را میشنیدم که مرا به مأموریتی دعوت می کرد. هرچه فکر کردم دلیل این احساس را نفهمیدم . مسئله را با مادرم درمیان گذاشتم. به عقیده او یک توهم زود گذر بود، اما من به آن ایمان داشتم و در تمام لحظات تنهایی این صدا را می شنیدم . در پایان تحصیلات برای مدتی به لندن رفتم، اما با شنیدن خبر بیماری مادر بزرگم ، به خانه برگشتم و به پرستاری از او مشغول شدم . مدتی بعد خدمت کار منزل به بیماری دچار شد و من که به پرستاری و کمک علاقه مند بودم با رضایت کامل پرستاری او را به عهده گرفتم .
در سال 1845 یعنی سن 25 سالگی من عشق به حرفه پرستاری از بیماران کم در آمد و ناتوان تمام وجودم را پر کرده بود. آشنایی پدرم با تعدادی از پزشکان مشهور باعث شد تا از او بخواهم مرا به بیمارستان معرفی کند و آموزش های لازم این حرفه را بیاموزم. اما چون در اواسط قرن نوزدهم در بیمارستان های انگلیس به جای زنان تحصیل کرده، از زنان کم سواد و نالایق به عنوان پرستار استفاده می کردند، با مخالفت شدید خانواده ام روبه رو شدم.
چند سال بعد، یعنی در سال ۱۸۴۹ سفری به اروپا و مصر داشتم و از نزدیک بیمارستان های آن جا را دیدم و بالاخره توانستم در اوایل سال ۱۸۵۰ به عنوان کارآموز در" بیمارستان سنت وینسنت دو پل" اسکندریة مصر که توسط کلیسای کاتولیک رم اداره می شد، مشغول به کار شوم. در ماه جولای همان سال، به آلمان و فرانسه رفتم، در آن جا هم مدتی داوطلبانه در بیمارستان های مختلف خدمت کردم. پس از آن در سال ۱۸۵۳ به لندن برگشتم و به صورت افتخاری مدیریت بیمارستانی به نام «مؤسسه بانوان بیمار» را برعهده گرفتم.
سال بعد در سال 1854 کشورم درگیر "جنگ های کریمه" (ترکیه، انگلیس، فرانسه با روسیه) شد. تعداد زیادی از هموطنانم در این جنگ مجروح شدند . روزنامه ها خبر از وضعیت بهداشت اردوگاه های نظامی انگلیس و کمبود امکانات پزشکی در ارتش می دادند. دولت، من و 34 نفر از پرستاران آموزش دیده را به اردوگاه سربازان انگلیسی در قسطنطنینه (استامبول امروزی) کشور ترکیه اعزام کرد.
وضعیت بهداشت در اردوگاه های نظامی بدتر از آن بود که انتظارش را داشتم . سربازان مجروح در شرایطی غیربهداشتی به سرمی بردند. اتاق های عمل، آلوده و غیربهداشتی بود. بیمارستانِ اردوگاه پر از موش و ساس و شپش و بیماری های مختلف مثل وبا و تیفوئید بود.
با دیدن این صحنه ها، صدایی که از 17 سالگی مرا برای کمک به درماندگان می خواند، مرا درکمک به بیماران مصمم تر کرد. محاسبه مرگ و میر بیماران، نشان می داد که ماهانه از هر هزار نفر مجروح ، ششصد نفر در اثر بیماری های مسری و عفونی می مردند. اگر وضع به همین صورت باقی می ماند همان بیماری کافی بود تا کل ارتش انگلیس از بین برود. با مقدار پولی که از انگلیس همراه آورده بودم، برای بیمارستان تجهیزات پزشکی و برای سربازان میوه و سبزیجات و آب آشامیدنی سالم خریدم. تا ماه فوریه سال ۱۸۵۵بعد از سه ماه از اولین روز حضورم در اردوگاه، توانستم مرگ و میر سربازان را از ۶۰ درصد به ۴۲ درصد کاهش بدهم .
لذت بخش ترین لحظات سال های دوری از وطن و خانواده ام، آرامش تاریکی شب ها بود که با فانوسی به بالین مجروحان اردوگاه می رفتم . علاوه بر پانسمان زخم هایشان، برای خانواده بعضی از آن ها نامه می نوشتم و یا به آن ها دل داری می دادم، به همین خاطر سربازان مرا «بانوی چراغ به دست» نامیدند.
فلورانس نایتینگل در بازگشت از جنگ های کریمه متوجه شد که غیربهداشتی بودن وضعیت بیمارستان های نظامی تنها محدود به میدان جنگ نیست، بلکه در خود انگلیس نیز میزان مرگ و میر در میان سربازان ۲۰ تا ۲۵ سال دو برابر بیشتر از افراد غیرنظامی بود. او موفق شد توجه ملکه ویکتوریا و پرنس آلبرت و نیز توجه نخست وزیر وقت لرد پالمرستون را نسبت به این موضوع جلب کند و پس از تحقیق رسمی در زمینة وضعیت بهداشت بیمارستان های نظامی در سال ۱۸۵۷ «مؤسسة سلطنتی تحقیق در مورد سلامت ارتش» برای اولین بار در انگلیس به کوشش او تأسیس شد.
فلورانس در سال ۱۸۶۰ «آموزشگاه پرستاری نایتینگل» را در بیمارستان سنت توماس لندن تأسیس کرد. این آموزشگاه که اولین دانشکده پرستاری در دنیا به شمار می رود، با ۱۰ دانشجو آغاز به کار کرد. هزینة تأسیس آن توسط «صندوق نایتینگل» تأمین شده بود که شامل هدایایی بود که مردم به هنگام خدمت فلورانس در جنگ های کریمه برای کمک به او جمع آوری کرده بودند. دامنة خدمات فلورانس روز به روز گسترش می یافت. به همین دلیل کشورهایی مثل: هند، کانادا نیز از او دعوت کردند تا برای بهبود بهداشت و درمان بیمارستان های نظامی این کشورها، به آنجا برود. فلورانس در دوران جنگ های داخلی امریکا نیز مشاور دولت امریکا در امور مربوط به بهداشت سربازان بود. فلورانس نایتینگل در سال های پایانی عمر خود به خاطر بیماری که در مدت خدمتش بدان مبتلا شده بود، دیگر نتوانست به عنوان پرستار انجام وظیفه کند. از او بیش از ۲۰۰ کتاب، رساله و گزارش به جای مانده است که اکثراً در زمینه پرستاری است. یکی از این کتاب ها، «یادداشت هایی پیرامون پرستاری» نام دارد که در سال ۱۸۶۰ منتشر شد و اولین کتاب آموزش پرستاری در دنیا می باشد. او به خاطر فداکاری ها و خدمات شایسته اش توانست در سال ۱۸۸۳ مدال سلطنتی «صلیب سرخ» را به خود اختصاص دهد، که سازمان جهانی «صلیب سرخ» نام خود را از آن دارد. و سرانجام در ۱۳ آگوست ۱۹۱۰ در سن نود سالگی درگذشت.