ماهیت اصلی این اعتراضات به چالش کشیدن جامعه ی سنتی، کاپیتالیسم، امپریالیسم و بیش از هرچیز ایستادگی در برابر نظام ژنرال دوگل بود. این جریان که در ابتدا به واسطه ی اعتراضاتی کلید خورد که دانشجویان پاریسی آغاز کرده بودند، خیلی سریع دنیای کارگری و در کل تمامی اقشار جامعه در کل کشور را در نوردید و همین مساله باعث شد تا حوادث ماه مه سال 68 مهمترین حرکت اجتماعی شکل گرفته در فرانسه در قرن بیستم به حساب بیاید . . .
بحرانی اجتماعی یا جوانان؟
برای آنکه بتوانیم به طور سازنده ای در مورد حوادث ماه مه سال 68 در فرانسه صحبت کنیم، باید تمامی تحلیل هایی که در این زمنیه ارائه شده را در دو دسته ی بزرگ طبقه بندی کنیم. در وهله ی اول تحلیل هایی هستند که می گویند : « در نهایت، هیچ اتفاق خاصی رخ نداده، آنچه که گذشت انقلابی بی نتیجه بود : پس از دو ماه آشوب بی ثمر، دانش آموزان به کلاس های درسشان بازگشتند و کارگران برای کار به کارخانه ها.» در پس پرده ی این تحلیل مختصر، دریایی از نظرات متفاوت قرار دارد، طرفداران ناامید پروژه های انقلابی، آزادی گرایان، متفکران انسانی و پست مدرن و . . . چه تحلیل های آن ها در مورد قیام دانش آموزان و کارگران باشد و چه کل تحول اجتماعی ای که در فاصله ی سال های 1968 و 1976 را در بر بگیرد، این تحلیل ها معنای یکسانی را در بر نمی گیرد. در نظر دسته ی اول، حوادث شکل گرفته شکل جریان انقلابی بود که به تحریف کشیده شده و در نهایت نتوانست هیچ چیز را تغییر دهد. از نظر دسته ی دوم اما شکست ایده آل های شکل گرفته برای خوشبختی و سعادت جامعه پس از حوادث سال 68 بود که ره به جایی نبرد.
افراد بسیاری، موافق یا مخالف، در مورد حوادثی که در بهار سال 1968 در فرانسه رخ داد و تبعات آن بر جامعه ی فرانسه سخن گفته اند، آن را تحلیل کرده اند، آمار مختلفی از آن ارائه داده اند و در نهایت سعی کرده اند تا آن را در تاریخ این کشور بگنجانند. برای اشاره به همین تحلیل ها هم بهتر است بسیار منظم عمل کنیم چرا که در غیر این صورت یقینا گیج خواهیم شد، به همین منوال می توانیم از سه دسته ی متفاوت یاد کنیم. در وهله ی اول کسانی هستند که دلایل حوادث شکل گرفته را موجه می دادند اما برای خود آن محتوایی قائل نیستند، این افراد اغلب دیدگاه دوستانه ای نسبت به حوادث آن سال ندارند. در ادامه خواهیم دید که آن ها چه نقطه نظری در این رابطه دارند. پس از آن ها، دسته ی دوم کسانی هستند که دلیل این اتفاقات را موجه می دانند و اعتقاد دارند که خود اتفاقات رخ داده هم دارای محتوا، معنی و مفهوم بوده اند، اما بین محتوای این حوادث و علل شکل گیری آن ها تناسبی نمی بینند. در نظر ایشان حوادث سال 68 همراه با گمراهی بوده و در نهایت همین مساله هم به شکست آن انجامیده است. در نهایت، کسانی هستند که توجه خاصی به علل شکل گیری این حوادث ندارند و تنها به آنچه که پس از آن ها به وقوع پیوست توجه دارند و به دنبال تحلیل آن هستند.
ماه ژانویه ی سال 1968 . . .
فرانسوآ میسوف (François Missoffe) که در آن زمان بر مسند وزیر تکیه زده بود در مراسم افتتاحیه ی استخر دانشگاه نانتر (Nanterre) شرکت کرده بود. دانیل کوهن بندیت (Daniel Cohn-Bendit)، سرکرده ی گروه «سیاه و سرخ» (Noir et rouge)، در حین مراسم افتتاحیه به او نزدیک شد، برای روشن کردن سیگارش از او تقاضای کبریت کرد و سپس پرسید :« من کتاب سفید شما در مورد جوانان را مطالعه کرده ام. چرا دراین کتاب در مورد مساله ی جنسیت صحبت نشده است؟»
میسوف در جواب او گفت : « بهتر است سرت را زیر آب همین استخر بکنی تا حالت کمی جا بیاید!» این جنبه ی اتفاقات سال 68 ؛ یعنی آزادی جنسی ای که نسل جدید خواستار آن بودند، در اصل پایه ی حوادثی را تشکیل می دهد که در تاریخ فرانسه ماندگار شد. در این میان شاید بتواند نظر ریمون آرون (Raymond Aron)، جامعه شناس مطرح فرانسوی را مناسب ترین توضیح برای این اتفاقات قلمداد کرد : « اتفاقات ماه مه سال 68، بیش از آنکه وجهه ای اجتماعی داشته باشند، جنبه ای بیولوژیک داشته اند!» به عبارت دیگر در نظر او سرازیری هورمونی پایه ی حوادث یاد شده بوده است. در آن زمان بسیاری از مطبوعات برای اشاره به دانش آموزان و جوانانی که ابایی از ایجاد درگیری با نیروهای پلیس و حتی تهدید معلمان و استادان خود نداشتند، از واژه ی "عنان گسیخته" استفاده می کردند. تندروی این عده از آنجایی که برای بسیاری قابل درک نبود، خیلی سریع برچسب "نسلی" را به خود دید، یعنی اتفاقاتی که نسل جوان آن دوره مسئول مستقیمش بود.
ژک لاکان (Jacques Lacan)، روانکاو، برای اشاره به افرادی که در تظاهرات شرکت می کردند می گفت : « اینها افراد گم گشته ای هستند که به دنبال یک پدر یا رئیس می گردند.» بسیاری از متفکران آن دوره در مورد درون مایه ی سیاسی قیام دانش آموزان و دانشجویان تردید داشتند و علل آن را یا نابالغی آن ها می دانستند و یا خستگی آن ها از والدینشان. بیست سال بعد، اروه امون (Hervé Hamon) و پاتریک روتمان ( Patrick Rotman) کتاب خاطرات خود را تحت عنوان "نسل" نام گذاری کرده اند، گویا حوادث شکل گرفته در اصل تنها تلاشی برای نیل به قدرت بوده که توسط نسل جوانی مستاصل و در چارچوب نبردی بین نسلی صورت گرفته است. در پس پرده ی مخالفت و تقابل با نهادهای ساخته و پرداخته شده توسط نظام ژنرال دوگل، جنگ ویتنام و . . . در اصل قیام نسل نوجوان علیه پدرانشان پنهان بوده. البته اکثریت قریب به اتفاق متخصصانی که در مورد حوادث آن سال نظر داده اند، به این نوع تحلیل اعتقادی ندارند. ادگار مورن (Edgar Morin)، جامعه شناس، که به همراه کلود لوفور (Claude Lefort) و کورنلیوس کاستوریادیس (Cornelius Castoriadis)، اعتقاد دارد که رویدادهای رخ داده در سال 68 پایه گذار نوسازی سیاسی در فرانسه بوده، در سال 86 تحلیلی با رویکرد نسلی در مورد آن ارائه داد.
به عبارت دیگر، هرچه قدر بیشتر از حواث آن سال دور شویم، بیشتر رد آن را در تغییرات سیاسی، فرهنگی، جریان های روشنفکری و در نهایت اخلاقی ده سال پس از آن ها می بینیم مثل " شکل گیری جریان فمینیسم، جریانات ضد فرهنگی، طبیعت گرایی، ضد کمونیستی و . . . در نظر ادگار مورن، نمی توان برای حوادث سال 68 ریشه ای بیولوژیک در نظر گرفت. با این وجود بسیاری از متخصصان هستند که مخالف سفت و سخت نقطه نظر مورن به حساب می آیند. برای مثال کریستین راس (Kristin Ross)، تاریخدان آمریکایی از حوادث سال 68 با عنوان " بزرگترین تحصن تاریخ فرانسه" یاد می کند. حال این مساله که دانشجویان اولین کسانی بوده اند که قیام کردند و تنها با گذشت یک ماه از حضور در خیابان و درگیری با نیروهای پلیس به صف تحصن کنندگانی که تعدادشان به 9 میلیون نفر می رسید پیوستند، جای توضیح دارد.
یک بحران اجتماعی گسترده
حوادث سال 68 که در راس آن دانشجویان قرار داشتند را نمی توان خالی از هرگونه درون مایه ی سیاسی در نظر گرفتند، دانشجویان چهره های انقلابی ویتنام، کوبا و چین را قهرمانان خود می دانستند. تحقیق دقیق در مورد حوادث آن سال و نگاهی دوباره به تابلوها و پلاکاردهایی که مردم در آن زمان در دست داشتند، سه موضوع قالب را نشان می دهد: رویارویی مستقیم با نظام ژنرال دوگل، جریان امپریالیسم و در نهایت کاپیتالیسم. در اصل هیچ صحبتی در مورد مصرف گرایی، تحصیلات و اخلاق نمی شد و این ها مسائلی بود که چندین سال بعد مطرح شد. مساله ی تقابل بین نسلی هم توسط ک. راس (K. Ross) به صراحت رد می شود : هدف دانش آموزانی که به خیابان ها آمدند نه بزرگترهای آن ها، که نهادها و مسئولانی بود که روی آن ها کنترل داشتند، مثل نیروهای پلبس، وزرا، استادان و معلمان و . . .
تصاویر به ثبت رسیده از افرادی در همه ی رده های سنی که به دانش آموزانی که در تظاهرات شرکت می کردند یاری می رساندند را می توان رد کننده ی درون مایه ی تقابل بین نسلی تظاهرات درنظر گرفت. ژان پیر لوگوف (Jean-Pierree Goff)، فیلسوف، در سال 1998 گفت : « به هر حال باید به این مساله اذعان کرد که در حوادث سال 68 تا اندازه ای رد شکاف بین نسلی به چشم می خورد.»
البته باید به این مساله نیز توجه داشت که توجیه حوادث رخ داده در آن سال را نمی توان تنها به " شگاف بین نسلی " و یا " سرازیری هورمونی " محدود کرد. باید به بستر اجتماعی و تفکر حاکم بر دنیای جوانان آن روز نیز توجه خاصی نشان داد. لوگوف با مد نظر قرار دادن جنبه های مختلفی از رویداد های شکل گرفته، دو عامل اصلی را در شکل گیری رخدادهای آن سال موثر می داند : بی معنایی و آزاردهنده بودن شرایطی که جامعه ی مصرف کننده ی آن روز برای نسل جوان خود پدید آورده بود و نقش اساسی ای که صاحبان اندیشه های در اقلیت ایفا کردند ( فرصت طلبان، آنارشیست ها، طرفداران لنین، تروتسکی و . . . ) همه ی این مسائل دست به دست هم داد تا در نهایت کارگران و دانشجویان را به خیابان ها بکشاند. در نظر گوف، جریان انقلابی شکل گرفته در سال های پس از آن توسط طرفداران آزادی امیال به هر قیمتی، فمینیست های تندرو و بسیاری از جریان های ضد فرهنگی دیگر به انحراف کشیده شد. گوف اعتقاد دارد که حوادث سال 68 به تنهایی آنقدر ارزش و اعتباری ندارند که بتوان آن ها را در شکل گیری جامعه ی مدرن فرانسه حائز اهمیت قلمداد کرد . . .
به تصویر کشیدن ابعاد اجتماعی و سیاسی حوادث شکل گرفته در ماه مه سال 1968 در فرانسه شاید کار بسیار سختی باشد. تظاهرات خیابانی، اعتصاب، تعطیلی کارخانه ها و . . . در تاریخ فرانسه جزو حرکت هایی بوده که توسط طبقه ی کارگر این کشور برای نشان دادن اعتراض به کار گرفته می شده است. در دهه ی 60 میلادی، رخدادهای بسیاری با درون مایه ای یکسان به وقوع پیوسته بود، اما در ابعادی بسیار محدود تر. در سال 68 اعتصاب سراسری گسترده ای به وقوع پیوست که حرفه های کاملا متفاوتی را در بر می گرفت : صنعت حمل و نقل، کارخانه ها، آموزش و پرورش، دانش آموزان، صنعت هوایی و . . . جریان شکل گرفته در نهایت در 27 ژوئن همان سال با امضای توافق نامه ای تحت عنوان " توافق نامه ی گرونل " پایان یافت. درخواست شرکت کنندگان در جریان های اعتراضی به وقوع پیوسته کامل مشخص است : افزایش حقوق، اعطای آزادی بیشتر به سندیکاها، آزادی بیان گسترده تر و . . .
علت خیزش دانشجویان
در این میان اما یک مساله همچنان نامشخص است : به چه علت دانش آموزان و دانشجویان که نه خیلی فقیر بودند و نه جزو طبقه ی حقوق بگیر جامعه محسوب می شدند، شکل دهنده ی اصلی اعتراضات بودند؟ آیا باید در این میان به دنبال رد پای سندیکاها بود؟ همگان امروزه بر این باور تکیه می زنند که سندیکاهای دانش آموزی و دانشجویی مثل اتحادیه ی ملی دانش آموزان و دانشجویان فرانسه ، حتی با وجود اینکه وجهه ی مناسبی در آن زمان نداشتند و اختیاراتشان نیز بسیار اندک بوده، شکل دهنده ی اصلی جریان اعتراضی بوده اند. آیا باید در این میان به دنبال رد پای جریان های سیاسی بود؟ جریان هایی که جوانان پایه گذاری کرده بودند، به خصوص از زمان پایان جنگ الجزایر تنها سبب شکل گیری تفرقه و کاهش قدرت سندیکاها می شدند. امروزه تخمین زده می شود که در سال 68 کمتر از 3 درصد دانشجویان به فعالیت های سیاسی مشغول بودند. این جنگ ویتنام بود که توانست میلیون ها نفر را به خیابان ها بکشاند. به دنبال دستگیری سه نفر از کسانی که برای تظاهرات علیه جنگ ویتنام به خیابان ها آمده بودند، در 22 مارس سال 68 جمعیتی خشمگین ساختمان اداری دانشگاه نانتر را به تصرف خود دراوردند. یک ماه و نیم پس از این جریان دانشگاه تعطیل شد و دانشجویان آن مجبور شدند به دانشگاه سورین بروند. پس از این جریان نیروهای پلیس برای متفرق کردن دانشجویان معترض وارد عمل شدند و به دنیال همین مساله بود که در سوم مه سال 68 جریان شورشی ای آغاز شد که در نهایت در تاریخ فرانسه ماندگار شد.
سوال اصلی اما در اینجاست که چه مساله ای باعث شد جریان اعتراضی دانشجویان نانتر با حمایت دانشجویان پاریس و سپس تک تک شهرهای فرانسه همراه شود و در نهایت حتی به دبیرستان ها نیز کشیده شود؟
پیر بوردیو، جامعه شناس با جدیتی که مختص به اوست به این مساله پرداخته است. در ماه مه سال 68 او معترضان را همراهی می کرد و در کنار استاد خود، ریموند آرون حضور داشت، آرون خواستار آزادی بی قید و شرط دانشگاه ها بود. در کنار آرون، جامعه شناس دیگری به مام ریموند بودون هم حضور داشت که از سال 1969 به بعد شروع به انتشار آثاری در مورد " بحران دانشگاه در فرانسه " کرد. پیر بوردیو و او از نظر سیاسی در دو گرایش مقابل هم قرار داشتند. با این وجود، در سال 1984 پوردیو در مورد ریشه های حوادث سال 68 تحیلی مشابه با بودون ارائه داد. نظریه ی او که با آمار و ارقام همراه است به صورت ذیل می باشد:
تعداد دانشجویان دانشگاه ها در فاصله ی سال های 1958 تا 1968 دو برابر شده و از 250 هزار نفر به 500 هزار نفر رسیده بود.
شانس دست یابی به مشاغل بالاتر برای فارغ التحصیلان با حداقل مدرک فوق لیسانس کاهش پیدا کرده بود.
دانشجویان رشته ی جامعه شناسی ( و روانشناسی به گفته ی بوردیو) بیش از سایر رشته ها از اقشار مرفه جامعه بودند ولی در مدرسه و دانشگاه ها نتایج کاملا متوسطی داشته اند.
همین دانشجویان، به همراه دانشجویان رشته ی فلسفه، از بنیانگذاران اصلی حوادث ماه مه سال 68 به حساب می آیند.
نتیجه گیری : ریشه ی اصلی حوادث سال 68 در اصل نگرانی از سقوط طبقاتی کسانی بود که این جریان را به راه انداختند، سایرین تنها دنباله روی آن ها بودند. حتی به گفته ی بودون این جریان تنها اندک زمانی قبل از امتحانات دانشگاه ها شکل گرفت، امتحاناتی که دانشجویان ضعیف تر از آن ها پرهیز داشتند. در نهایت نیز این جریان زمانی متوقف شد که دانشجویان قوی به این مساله پی بردند که اگر به حرکت خود ادامه دهند، یک ترم تحصیلی را از دست خواهند داد.
همانطور که این مساله به خوبی مشاهده می شود، به گفته ی دو جامعه شناس مطرحی که از آن ها یاد شد، حوادث سال 68 به هیچ عنوان تلاشی برای رسیدن به آزادی بیشتر نبوده بلکه تنها نتیجه ی نگرانی فرزندان متعلق به خانواده های بورژوآ نسبت به از دست رفتن جایگاهشان بوده است، دانشجویانی که نه آنچنان درخشان بودند و نه نقش خاصی در ارتقای جامعه ایفا می کردند. به همین ترتیب، حرکات دانشجویان در سال 68 دلیل مشخصی داشت، اما ایده آل ها و محتوای آن به هیج عنوان درون مایه ای نداشته است. بودون که علاقه ای به جریان اعتراضی نداشت هم دلایل خاص خودش را داشته است اما مسیری که بوردیو طی کرد فراز و نشیب بسیاری داشته، او اساس تحلیل های خود را بر اساس رشته ی تخصصی اش یعنی جامعه شناسی بنا کرده . در نهایت او معتقد است که حوادث آن سال حداقل یک سود داشته است : بر ملا کردن حقیقتی پنهان در بطن جامعه.
لوییز گروئل، استاد جامعه شناسی در دانشگاه رن، اخیرا به بررسی نظریه ی بودون و بوردیو پرداخته و آن را نقطه به نقطه رد کرده است. می توانیم دلایلی که او ارائه داده است را به این نحو بیان کنیم:
بیان این مساله که دانشجوبان در آن دوره با مشکل بیکاری دست و پنجه نرم می کرده اند صحیح نیست، مشکل بیکاری تنها با بحران شکل گرفته در سال 1973 مطرح شد، از طرفی در سال 68 فرصت های شغلی بسیاری به عنوان "مدرس" برای کسانی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شدند فراهم بود. اما در مورد سقوط اجتماعی، این مساله در سال 68 اصلا ملموس نبوده : در سال 1969، 80 درصد اشخاص زیر 30 ساله ای که مدرک لیسانس کسب کرده بودند، در مشاغل مناسبی اشتغال داشتند. از طرفی بیان این مساله که دانشجویان متعلق به طبقه ی بورژوآ که وضعیت درسی مناسبی نداشتند در راس امور قرار می گرفتند، اشتباه است. به همین ترتیب باید دغدغه ی شغلی را از بین ریشه های حوادث سال 68 حذف کرد چرا که در آن زمان اصلا مطرح نبوده است، درست است که مساله ی بیکاری هم توسط عده ای از معترضان مطرح بوده ولی سرکوب پلیس علت اصلی شدت گیری جریان اعتراضی بوده است. در جریان حوادث سال 68 مساله ی دانشگاه خیلی سریع به دست فراموشی سپرده شد و جای خود را به درخواست های بسیار گسترده تری دارد که مهمترین آن در دست گرفتن قدرت اصلی کشور توسط مردم بوده است. با توجه به سخنان کریستن راس، باید به این مساله اذعان داشته باشیم که حوادث سال 68 مشابه تمامی جریان های کلاسیک اعتراضی بوده ولی به هیچ عنوان نمی توان به نقش دانشجویان در آن اشاره نکرد. این دانشجویان بودند که محتوایی بی نظیر به اعتراضات بخشیدند : زیر سوال بردن سلسله مراتب و تلاش برای از بین بردن گذشته. به گفته ی گروئل، همین مساله است که شالوده ی حوادث سال 68 را تشکیل می دهد : جدایی از جهان متعارف و ورود به زندگی فعال. شکل گیری احساس تعلیق در دانشجویان، رفتارهای خشن نیروهای پلیس و در نهایت نوعی جوان گرایی فرهنگی که به تازگی شکل گرفته بود سه رکن اساسی جریان های سال 68 به حساب می آید.
دانشجویان در حالی به خیابان ها سرازیر شدند که هیچ خطری آینده ی آن ها را تهدید نمی کرد . . .