شخصیت و نقش ابومسلم خراسانی با چگونگی شكلگیری خلافت عباسیان درهم پیچیده شده است و فهم هر یك بدون بررسی دقیق دیگری امكانناپذیر است، چرا كه ابومسلم خراسانی رهبری جنبش سیاهجامگان را به عهده داشت كه پیروزی آن در خراسان منجر به فتح ایران و عراق و اعلام خلافت عباسیان در كوفه توسط ابوالعباس سفاح و پس از آن شكست امویان در شام و سقوط آنها شد.
ابومسلم از چنان جایگاه رفیعی در خلافت عباسیان برخوردار است كه او را «امین آلمحمد» خواندهاند و مامون عباسی او را در سیاستمداری همرده با «اسكندر و اردشیر» قرار داده است. با این همه عاقبت ابومسلم توسط منصور، دومین خلیفه عباسی و بنیانگذار اصلی خلافت عباسیان به جرم خیانت كشته میشود و تاریخنگاری رسمی كه زاده عصر عباسی بود از وی چهرهای منفی به دست میدهد اما در لابهلای روایات رسمی میتوان به صورتی دیگر از وی خصوصا براساس روایات متعدد تاریخ طبری دست یافت. از دیگر سوی چهره ابومسلم در پیوند با آنچه «جنبشهای دینی ایرانی» میخوانندش در هالهای از «غلو» فرو رفته است. از آنجا كه همه این جنبشها مورد سركوب عباسیان قرار گرفتند باز هم این ابومسلم است كه شخصیتش غرق در ابهام مضاعف میشود.
اینها خود زمینهای میشود برای نگارش ابومسلمنامهها كه از او اسطورهای قهرمانانه میسازند و به این طریق ابومسلم با تاریخ فرهنگ ایران زمین پیوندی حماسی یافته و به نمادی از فتوت صوفیانه تبدیل میشود و در نتیجه از سوی متشرعان شیعی و سنی مورد هجمه قرار میگیرد و كار به آنجا میرسد كه در عصر شاه تهماسب صفوی حكم به بریدن زبان هر آنكه مدح ابومسلم میكند، میدهند چرا كه فقهای زمان وی را شیعیكشی ظالم توصیف مینمودند. به هر روی ارائه چهرهای نزدیك به واقع از ابومسلم خراسانی به جز از مسیر تحلیل جنبش سیاهجامگان از آغاز تا انجام ممكن نیست.
● سیاهجامگان
جنبش سیاهجامگان از آنجا كه بر مبنای دعوتی سری و پنهان شكل گرفت و تاریخش بعد از پیروزی نگاشته شد- كتاب اخبارالدوله عباسیه- ولی نقش ابومسلم در آن چنان برجسته بود كه به نام «اخبار ابنمسلم خراسانی صاحب الدعوه» نیز كتابی نوشته شد كه به دستمان نرسیده است، اما میتوان با بازسازی فضای سیاسی و عقیدتی در چارچوب فرهنگی- اجتماعی آن زمان، به فهم شرایط دعوت نزدیك شد.
خلفای عباسی اصرار دارند میراث جانشینی پیامبر را به دلیل خویشاوندی با ایشان از طریق عباس بنعبدالمطلب عموی پیامبر و اشتراك در خاندان بنیهاشم، به عنوان یك روایت رسمی و بر مبنای وعده پیامبر به خلافت خاندان عباس كه ساخته تاریخنگاری عباسی است- به دست آوردهاند. ولی هر دو این ادعاها در برابر مدعیات رقبای علویشان كه مرجحتر مینمود، به چالش كشیده میشد. به این سبب روایت دیگری پدید آمد كه واقعگرایانهتر به نظر میآید.
● علویان
قیام مختار در كوفه به خونخواهی حسینبن علی(ع) در سال ۶۶ به وقوع پیوست. همچنین فرقه «كیسانیه» به امامت محمد حنفیه فرزند علیبن ابیطالب دعوت میكرد و صوری از غلو خاص اعراب یمنی نیز در آن دیده میشد كه به اعتقاد به مهدویت و غیبت محمد حنفیه و انتظار ظهور او از كوه رضوی در مكه و كشتار شدید پیروان موالی آن انجامید.
ابوهاشم عبدالله، فرزند محمد حنفیه پس از پدر ادعای میراث امامت ایشان را به عنوان نواده علی كرد ولی در زمان ولیدبن عبدالملك در سال ۹۸ هـ .ق در دربار شام احتمالا مسموم شد. ابوهاشم و هواخواهانش به نام فرقه هاشمیه در كوفه علوی مسلك، پیروانی معدود به دست آوردند.
بنا به روایت تاریخ عباسی، وی در آستانه مرگ خود در شراه شام نزد محمدبن علیعباسی به پذیرش امامت وی و انتقال وصایت و امر امامت به او تاكید كرد. نشانههایی از واقعیت در این روایت نهفته؛ زیرا در میان هواداران نخستین ابوهاشم و جنبش عباسیان افراد مشتركی از موالی ازد و حمدان و بنیكعب وجود دارند، به همراه نام دو داعی بزرگ سیاهجامگان یعنی بكیربن ماهان و دامادش ابوسلمه خلال كه از موالی بنی مسلیه بودند.
این موالی پیكره اصلی سازمان دعوت را شكل میدادند كه ابومسلم خراسانی نیز به شرحی كه خواهد آمد به آنها متصل شد. موالی بنی مسلیه، بدنه اصلی قیام مختار در كوفه بوده و این تیره مذهبی اعراب یمانی سابقه طولانی در شیعهگرایی داشت كه حول امامت علیبن ابیطالب میگشت اما تعداد آنها از ۳۰ نفر بیشتر نبود و پس از مرگ رهبرشان «مسیرهالنبال» و با رهبری بكیربن ماهان، بین جریان هاشمیه و بنومسلیه و بنیعباس و گسترش دعوت ارتباطی خاصی شكل گرفت.
اما با توجه به تاریخ مرگ علیبن عبدالله، بزرگ خاندان عباسی در ۱۱۸ هـ .ق و مرگ ابوهاشم در بین سالهای ۹۶ تا ۹۹ چگونه امكان داشت امر وصایت به محمد فرزند او برسد.
به نظر میرسد تاریخسازی عباسی برای ایجاد مشروعیت جنبش خود آن را به این شكل به ابوهاشم متصل كرده باشد و امكان دارد نقشآفرینی عباسیان در جنبش از ۱۲۰ هـ .ق به بعد روی داده باشد ولی پیدایش یك سازمان دعوت مخفی، واقعا از سوی بكیربن ماهان و هسته اولیه شیعیان یكسانی از موالی بنومسلیه پیش از آن آغاز شده باشد و این گروه طبق الگوی تمامی جنبشهای شیعی كه به دنبال رهبری از اهل بیت میگشتند، نواده علیبن ابیطالب، ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیه را محور حركت خود قرار داده و وی را امیرالمومنین دانسته باشند.
در حالی كه او هم همچون پدرش چنین ادعاهایی نداشته است، اما به باور عدهای از شیعه او حتی پس از مرگش، براساس پیشگوییهای رایج در میان اعراب و موالی ایرانی آن به برپایی «دولت» پیش از فرا رسیدن قیامت امیدوار بودند. عباسیان برای استواری هر چه بیشتر این پیشبینیها، آن را براساس تاویل آیات قرآن، سال ۱۰۰ یا هزار ماه قرار دادند تا به برپایی حكومت خود مشروعیتی مضاعف دهند. ولی داعیان خود دعوت به «الرضا من آلمحمد» میكردند كه شعاری مبهم و عام بود. به نظر میآید بدنه جنبش بر باورهای غالیانه استوار بود كه در كوفه و قیامهای آن به شدت رایج بود. از دیگر سو ابتدا جنبش متمایل به زیریان بود زیرا كه ریطه، دختر ابوهاشم حنفی مادر یحیی بن زیدعلوی بود.
اما احتمالا بانوی عباسی جنبش با توجه به نفوذ خود در بنومسلیه به عنوان راس دعوت از طریق بكیربن ماهان و با كنترل آنها و پیروان دعوت در عراق و خراسان، زیدبن علی بن حسین را در قیام ۱۲۲ هـ .ق در كوفه كه ناگهانی و زودتر از آمادگی پیروان در جبال و خراسان و ری بود تنها گذاشته و بسیار ظریفانه یكی از رقبای خود را حذف كرده باشند.
پس از آن است كه محمدبن علیبن عبدالله بن عباس، كنترل بیشتری بر جریان جنبش اعمال میكند تا زمان مرگ هشام بن عبدالملك و نشست هاشمیان در ابواء حجاز در ۱۲۴ هـ .ق فرا میرسد.
فیالواقع به نظر میرسد سازمان دعوت تحت مدیریت موالی ایرانی بنومسلیه و تحت شعار «الرضا من آل محمد» كه بازگشت به امر شورا بود پیش رفته و محمدبن علی از آنجا كه یكی از هاشمیان بود، اندك اندك مدیریت كلان دعوت را از ۱۲۰ هـ .ق به دست گرفته است. قرائن نشان میدهد گسترش دعوت از افرادی معدود در كوفه به گروه فراوان و بعد از تغییر مخاطبان دعوت یعنی خود ایران و خصوصا خراسان بزرگ صورت گرفته باشد.
زیرا معروف بود كوفیان جز به علویان و شامیان با سفیانیان و اهل بصره، با عثمانیان و حجازیان و به ابوبكر و عمر دلبستهاند و این تنها خراسان است كه در جستوجوی مصلح پرهیزگاری از اهل بیت است كه دست ستمگری امویان را كوتاه كند و برپادارنده عدل و امر به معروف و نهی از منكر براساس قرآن و سنت پیامبر باشد.
بكیربن ماهان بازرگان، این تجربه را در سفر به خراسان و آشنایی با موالی دیگری از اهالی مرو به نام سلیمان بن كثیر در سفر حج به دست آورد و آن را پایه دعوت قرارداد و سپس آن را به محمدبن علی منتقل كرد.
● شرایط خراسان در حکومت اموی
خراسان در كشاكشهای قبایل عرب شمالی و جنوبی كه برای فتوحات به آنجا مهاجرت كرده بودند درگیر بود. اتكای امویان به مصریان هم تیرهشان، برای حكومت بر خراسان و همراهی فرادستان و اشراف آن دیار با امرای اموی نارضایتی شدیدی در فرودستان جامعه خراسان از اعراب یمنی یا اعرابی كه جذب شهرهای ایران شده بودند یا در روستاها و ربضهای خراسان سكنی گزیده بودند و به تجارت و صناعت میپرداختند، پدید آورد.
از دیگر سوی تعصب عربی امویان در جزیهستانی از تازه مسلمانان ایرانی و همدستی اشراف خاندانی، زمینداران خراسانی و دهقانان ایرانی با حاكمان عرب و رفتار تحقیرآمیزی كه با موالی و پیروان دین زرتشتی یا دیگر ادیان داشتند بر این نارضایتی میافزود.
همچنین رفتار غارتپیشهای كه به عنوان سیاست كلان اقتصادی، اعراب نسبت به سرزمینهای مفتوحه در پیش گرفته بودند، عاملی شده بود در كنار نارضایتی اكثریتی كه تن به پذیرش دین اسلام نداده بودند. از جیحون تا سیحون در شهرهایی چون بخارا و سمرقند و فرغانه و چاچ بهرغم پذیرش استیلای عرب، همچنان قدرت در دست خداوندان محلی بود كه خود فشاری مضاعف را بر مردم بومی میآوردند.
آنها درصدد بودند، نظر حاكمان عرب كه چشم به خراج و مالیات و جزیه ایشان برای پر كردن بیتالمال خلیفه اموی داشتند به خود جلب كنند. مجموعه این عوامل اوضاع را چنان آشفته كرده بود كه نمیشد خراسان را جز به «تیغ و تازیانه» آرام داشت.
این شرایط مردمان را به این نتیجه رساند كه «خراسان از كشاكش و پیكار رها نخواهد شد مگر با فرمانروایی از قریش» كه اگر اموی نمیبود جز از هاشمیان و خاندان پیامبر كسی دیگر نمیتوانست باشد. با قیام زودهنگام زیدبن علیبن حسین در ۱۲۲ هـ .ق در كوفه كه متكی بر حمایت اهل ری، خراسان و گرگان بود و سركوب آن و سپس شورش فرزندش یحیی در ۱۲۴ هـ .ق كه منجر به گریزش به خراسان شد، نشانههای مهمی از جایگاه اهل بیت در میان خراسانیان پدید آمد.
یحیی اساسیترین تداركات عاطفی پذیرش یك علوی را در میان خراسانیان با مرگ جانكاهش در ۱۲۵ هـ .ق فراهم آورد چرا كه «در آن سال در خراسان فرزندی به دنیا نیامد كه نامش را یحیی ننهادند.»
● زمینههای جنبش، سازمان دعوت
عباسیان به درستی سیاستی را در پیش گرفتند كه بر آن مبنا منافع خراسانیان از عرب و عجم فرودست و اشرافیت قبیلهای اعراب یمانی، با زمینداران ایرانی درمانده از تحقیر اموی و فشار، خراج با منافع عراقیان علوی سرخورده از سركوبهای مداوم شامیان اموی، در یك سوی قرار بگیرد.
از دیگر سوی بهترین راه جذب پشتیبانی مردم به میزانی وسیع را همان بیان پیام دعوت به صورتی هر چه بیشتر پوشیده و متضمن عبارات یكسان و مبهم مذهبی حاوی اندك مایه راز و پرهیز كامل از آشكار ساختن نام كسی كه دعوت به نام وی بود، قرار دادند.
آنها از این طریق میخواستند زمینههای ایدئولوژیك انقلاب خود را بنا به شرایط عینی تحولات اجتماعی كه سرعت تغییراتش از عكسالعمل حافظان نظم مسلط بیشتر بود، هماهنگ سازند. «الرضا من آلمحمد» قویترین واژگانی بود كه قابلیت گرد آوردن حداكثر نیروهای سیاسی و عقیدتی معترض به حاكمیت اعراب اموی را در ذیل «پرچمهای سیاه» فراهم میكرد.
از زاویهای دیگر این انقلاب نیاز به سازمان دعوتی داشت كه سیاستهای رهبری را به درستی و بسیار منسجم پیاده و در برابر ضربات مداوم دشمنان مقاومت كند و بتواند در عین حال كه مرزبندیهایش را با دیگر جریانات حفظ میكند حداكثر جذابیت را برای افزایش پیروان فراهم سازد. سازمان دعوت عباسی چنین الگویی را تحت لوای داعیان سیاستپیشهاش فراهم ساخت.
این داعیان كه به دو شاخه خراسانی و عراقی تقسیم میشده، همگی از نخبگان سیاسی- نظامی و فرهنگی بودند به رهبری بكیربن ماهان. سفارشهای امام را از حمیمه در شام به عراق و از آنجا به خراسان فرستاده و در لباس بازرگانان یا به بهانه رفتن به حج وجوهات گردآوری شده را به واسطه او به امام میرساندند.
داعیان به روستاهای خراسان رفته و پیام امام را در مجالسی كه با توزیع خوراكیها همراه بود، پنهانی در میان مردمان پخش میكردند و آنها را به پذیرش دعوت امام مستتر میخواندند كه خود دلیلی است بر كوشش برای جلب نظر مردم فرودست جامعه. با افزایش پیروان، سازمان دعوت گسترش بیشتری یافت كه احتمالا به صورتی نمادین توسط بكیربن ماهان به دوازده نقیب و دوازده نظراءالنقباء یا جانشین و ۵۸ داعی در شهرهای مرو، ابیورد، نسا، بلخ، مروالرود، خوارزم و آمل در ماوراءالنهر تقسیم میشدند.
سیاستهای سازمان دعوت عباسی، استفاده از نامهای مستعار و پوشاندن نسب و نژاد و مذهب داعیان برای حفظ وحدت در میان پیروان بود.
در عین حال با بررسی تركیب گروههای هوادار دعوت و اعضای سازمان دعوت براساس اسامیشان میتوان از ۱۴۸ نفری كه در «اخبار الدوله العباسیه» از آنها ذكر نام شده، ۷۱ نفر را دارای نسبی عربی دانست كه ۱۶ نفر از خزاعهاند كه از دیرباز پشتیبانان پرشور شیعیان بودند و همواره در فتوحات خراسان به «تنگدستی و انبوهی» حضور داشتند.
۷۶ نفر از موالیاند كه ۱۲ نفر نامهای ایرانی دارند، اما وجود اسامی قبایل و شهرهای مختلف خراسانی قضاوت درباره ماهیت كاملا عربی یا منحصرا ایرانی جنبش را به چالش جدی میكشاند.