چند دهه غفلت پژوهندگان تاریخ و فرهنگ ایرانی در قبال بررسی اسناد تاریخی کار را به اینجا رساند که بخش اعظم جامعه ما اکنون با تاریخ خود بیگانه اند.
در زمانه یی که دیگران نگاشته های کلاسیک خود را به آکادمی ها سپردند تا به دور از اتهام های عوام مآبانه، کنکاش علمی شوند، ما داشته های خود را مضحکه کردیم. آنان ایلیاد را روی تیغ نقد علمی قرار دادند و به نشانی های جغرافیایی درون آن، باورمندی نشان دادند و این گونه، باقی گذشته خود را از خاک برون کشیدند. گل نبشته های سومری را هویت تاریخی دادند و به زمانه های نجومی فرمانروایان سومر، اعداد طبیعی بخشیدند. سال بنیانگذاری شهر رم به دست رومولوس، پرورش یافته ماده گرگ را رسماً تعیین کردند و در کتاب های این دانشگاه و آن دانشگاه درج کردند. آمار هرودوت از تاریخ مصر را ناقص دانستند و با اتکا به اسناد بومی خود چون سیاهه آبیدوس و نوشته های تاریخی مکمل هرودوت چون برسوس و ائوسبیوس، بیشینه فراعنه را به عنوان فرد حقیقی پذیرفتند، پروژه های باستان شناختی به راه انداختند و تک تک یادمان های آنان را از زیر خروارها غبار، به سطح زمین رساندند.
نسل نوین چینی، با کنار گذاشتن آن تمسخرها و بی اعتمادی های گذشته نسبت به اسناد ملی، به دنبال سرآغاز و دستاوردهای راستین خود رفت و با نشان دادن یابش های باستان شناختی نوین به دست آمده در پس پیروی از نشانی های مندرج در نوشته های تاریخی، قاطعانه اعلام کردند نقطه آغازین تاریخ ملت چین، نه دودمان جو و تاریخ ۱۰۰۰ پ.م، بلکه شانگ و شیا (همان ادعاهای اسناد) و سال ۲۲۰۰ پ.م است. اما ایرانی معاصر چه کرد؟ شاهنامه را به نقال خانه ها برد، به آن انگ افسانه و قصه زد، به اوستا تنها از جنبه مذهب نگاه کرد، گزارش های نویسندگان پهلوی را توهم برآمده از برداشت های نادرست تاریخی و خاطرات گمشده پیشین عنوان کرد و فراتر از کتاب هرودوت تاریخ فراهخامنشی را کنکاش نکرد.
هرودوت سرآغاز تاریخ ما را دیااوکو (۷۰۱ پ.م) خواند، ساخت هگمتانه را به دوران او برشمرد و به یگانه استعمارگر نیز با پدیدارسازی جو بی اعتمادی نزد ایرانیان نسبت به اسناد ملی، پروانه نداد تا پژوهنده و باستان شناس حتی این اندیشه را به ذهن خود راه دهد که آیا شاه مادی یادشده، واقعاً نقطه نخست تمدن ایرانی است یا به پیش از آن هم می توان گام نهاد.
آنها حتی بخش هایی از نوشته های دیودور و ائوسبیوس (که برای تاریخ مصر و یونان و روم اعتبار دارد) را افسانه یی برای ایرانیان خوانده و بیان کردند تنها هرودوت سرآغاز تمدن ایرانی را نشان می دهد و آنچه دو نگارنده دیگر پیرامون تاریخ ماد بیان می دارند (که دیرینگی این دوره و نیز شهر هگمتانه را تا هزاره سوم پیش از میلاد به عقب بازمی گردانند) اضافه گویی بوده است.
جای دادن مساله تمدن های بومی فلات ایران، بن بست آخری بود که اجازه ندهد هیچ یک از یافته های سپسین، به نام ایرانی رقم بخورد زیرا آن هنگام به وی بیان می کردند که تو یا آریایی و ایرانی هستی که نیاکانت در هزاره های دوم و سوم به فلات آمده اند یا وارث بومیان منطقه. یا تمدن های پیش از ماد دیااوکو را به حساب خود آور یا پس از آن را؛ چیدمانی شگفت انگیز از تاریخ که در هیچ سرزمین دیگری، هرگز صورت نگرفته است.
فلسفه این گونه کردارها نیز روشن است. جهان اروپایی در پی آن بوده که ریشه همه چیز را به پدران منسوب به خود (یونانیان) نسبت دهد، بنابراین جهان ایرانی (به عنوان رقیب پنداری) باید کوتاه و کوچک نگه داشته می شد تا دستاورد مادی و اندیشه یی به درازای یونان نداشته باشد و مبدل شود به یک مقلد.
پژوهشگر امریکایی برای گریز از هویت اروپایی، سعی کرد پدرانی بیابد که برون از قاره کوچک جای داشته باشند. ابتدا دست روی مصر گذاشت و پی درپی امتیاز هر دستاورد بشری را به نام آن تمدن ثبت می کرد. اما در هر حال مصر فرزند دارد، بنابراین این پدر باید عقیم در نظر گرفته می شد و این سرآغاز گرایش به تمدن سومر و صرف هزینه گزاف برای برون کشانیدن آثار آن شد. حال هیچ ملتی نمی تواند به داشته های نیاکان خود فخر بفروشد، زیرا سومری بی وارث از تباری ایزوله، پیشتر به آن دست یافته بود و دیگران، پیروان وی بوده اند.
این گونه بود که تمامی شخصیت های ایرانی پیش از دیااوکو (فرمانروایان، پزشکان، پهلوانان و...) به سادگی آب خوردن از برگه های رسمی تاریخ کنار گذاشته شدند یا در بهترین حالت، منطبق بر یکی از شخصیت های این سوی خط هرودوتی فرض شدند (چون کیخسرو با هوخشتر و کوروش، کاووس با کمبوجیه و...). در این بین، تلاش های «کریستین سن مسلکانه» نیز حرکت کوبنده یی به شمار آمد. کردارهایی که بر پایه آنها، نه تنها سخن از افسانه یی بودن این موارد به میان آورده می شود، بلکه با بیان ریشه های غیرایرانی برای آنها (چون مورد فریدون و طهمورث و کاووس) هرگونه مسیر کنجکاوانه ایرانی را بی اثر می کند.