بیش از یکصد سال پیش زمانی که ناصرالملک نامه معروفش را به آیت الله طباطبایی مشروطه خواه بزرگ نوشت، بسیاری از انقلابیون آن زمان وی را به خیانت متهم کردند و حتی کسانی چون احمد کسروی مولف کتاب تاریخ مشروطه ایران وی را به مزدوری عین الدوله متهم کرده و علاوه بر آنکه سخنان او را حرف هایی چرند و بیهوده دانستند، طباطبایی و دیگر سران مشروطه را به خاطر عدم تاثیر پذیرفتن از متن نامه مورد ستایش فراوان قرار دادند چنان که کسروی در کتاب خود می نویسد؛ «بزرگی طباطبایی و بینایی او در کار از اینجا پیداست که فریب چنین نامه یی را نخورد و سستی به خود راه نداد.» (تاریخ مشروطه ایران، ص ۹۱)
از روح حاکم بر این جمله اخیر به خوبی می توان استنباط کرد که نامه مذکور حاوی نکات و مطالبی بوده است که برای تحت تاثیر قرار نگرفتن آن باید فرد دارای بزرگی و بینایی قابل توجهی باشد. که این نکته خود از جمله ویژگی های نامه است. و اما به نامه که مراجعه می کنیم و متن آن را می خوانیم، نخستین حسی که خواننده در خود احساس می کند، احساس قرابت و آشنایی است که با نکته های طرح شده در آن ایجاد می شود. گویی حرف های نامه یی که قریب یکصد سال و اندی پیش نوشته شده است، حرف هایی بسیار جدی است که در طول این یکصد سال همواره از سوی طیف قابل ملاحظه یی از روشنفکران و صاحب نظران جامعه مطرح شده است و همچنان تازگی خود را حفظ کرده و یک تئوری پرطرفدار در تحلیل رویدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران است. بسیارند افرادی که بدون اطلاع از مضمون چنین نامه یی در موضع گیری نسبت به جریانات کشور همان کلمات و استدلال هایی را مطرح می کنند که ناصرالملک برای طباطبایی مطرح کرد. از این رو گزافه نخواهد بود اگر ادعا کنیم این نامه نه تنها یکی از مهم ترین اسناد قابل تامل در انقلاب مشروطیت است بلکه به عنوان سندی مکتوب از اندیشه طرفداران طیف قابل ملاحظه یی از روشنفکران و صاحب نظران جامعه ایران قابل استناد است. ناصرالملک در ابتدای نامه خود پس از ذکر مقدمات و تعارفات بسیار چنین می نویسد؛ «خیلی افسوس می خورم وقتی که می بینم از شدت شوق و عجله که در علاج این مریض غیعنی جامعه ایران آن روز دارید نمی دانید به کدام معالجه دست بزنید و از کدام دوا شروع بفرمایید... این بیچاره مریض که قادر به حرکت نیست، مدت ها است غذایی به معده اش داخل نشده و بدل مایتحللی به بدنش نرسیده، رمق حرکت و قدرت تکلم ندارد. تازیانه برداشته کتکش می زنید که بدود، از خندق جست و خیز نماید و این بدبختی که به واسطه مرض و نخوردن غذا همه روده هایش خشکیده و امعا و احشایش از کار افتاده یک ران شتر نیم پخته به دهانش فرو می کنید که ببلعد... امروز تقاضای مجلس مبعوثان و اصرار در ایجاد قانون مساوات و دم زدن از حریت و عدالت کامله (آن طوری که در تمام ملل متمدنه سعادتمند وجود دارد) در ایران همان حکایت تازیانه زدن و ران شتر تپانیدن است...»
ناصرالملک با ذکر این مثال به روشنی گوشزد می کند که جامعه ایران آن روز تحمل و ظرفیت اندیشه مشروطه خواهی را ندارد و شور ایجاد شده از سوی روشنفکران و روحانیون که به هوای آزادی و عدالت دست به قیام زده اند، با طرح مساله مشروطه خواهی نه تنها به بیراهه می رود بلکه مفاهیم بزرگ و اساسی را به شکلی قلب شده و ناقص تهی از محتوا وارد جامعه ایران کرده و به همان شکل نامتجانس تثبیت می کند.
درباره اینکه آیا این دغدغه ناصرالملک بجا بود یا نابجا، سخنان و تحلیل های بسیاری رفته است. برخی با او موافق و برخی با او مخالف بوده اند از جمله احمد کسروی که در پاسخ به این نگاه او که مشروطه خواهی برای جامعه ایران آن روز، زود بوده است می گوید؛ «نمی خواهم چون ناصرالملک بگویم مشروطه برای ایران زود بود. ایران اگر در زیر فشار خودکامگی ماندی مشروطه برای آن همیشه زود بودی.» (تاریخ مشروطه، ص ۱۶۹)
اما روند تاریخی انقلاب مشروطه و حتی حوادث پس از آن در طول ۱۰۰ سال گذشته همیشه یادآور این نکته بوده است که حوادث اجتماعی و سیاسی ایران بیش از آنکه از پشتوانه یی فکری برخوردار باشد، حاصل هیجانات توده بوده است چنان که در انقلاب مشروطیت این تئوری چنان مصداقی پیدا می کند که حتی خود سردمداران و پیشقراولان مشروطه خواهی نیز لب به اعتراض می گشایند و در تحلیل علل ناکام ماندن انقلاب مشروطه شتاب و هیجان را از مهم ترین فاکتورهای ناکامی می دانند. احمد کسروی که خود نامه ناصرالملک را به سبب مزدوری عین الدوله می داند، در فصل های میانی کتاب آنجا که می خواهد علل ناکامی را تشریح کند، لب به شکوه می گشاید و می گوید؛ «جنبش خام بود و پیشوایان می بایست که با گفتن و نوشتن معنی درست تر مشروطه و راه کشورداری و چگونگی گرفتاری های ایران را به گوش ها رسانند...» (تاریخ مشروطه، ص ۱۶۹)
فاصله ایران آن روز با اندیشه مشروطه خواهی به گونه یی که در کشورهای پیشرفته مطرح شده بود و نسل شاهزاده ها و تاجرزاده های فرنگ رفته ایرانی آن را برای مردم کوچه و بازار به سوغات آورده بودند، قابل انکار نیست.
شاید همین یک مثال تاریخی برای اثبات چنین فرضیه یی کافی باشد که زمان پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و طرح اعلامیه جهانی حقوق بشر مصادف بوده است با زمان روی کار آمدن آقامحمدخان قاجار در تهران و ساختن کله مناره از مخالفان و مظنونان به مخالفت که در زمان انقلاب مشروطه حدود ۱۰۰ سال از این تاریخ گذشته است. به همین دلیل درس خواندگان فرنگ نمی توانند با بدنه مردم اجتماع رابطه برقرار کنند و از آنجا که جامعه ایران جامعه یی دینی و مذهبی است، روحانیون و عالمان دینی که همواره مرجع تظلم خواهی مردم بوده اند و به عنوان پناهگاه مردم از ظلم و جور استبداد محسوب می شدند با تغییر عبارت آزادیخواهی که خواسته روشنفکران بوده است به عدالت خواهی که تقاضای توده مردم است، رهبری انقلاب را به دست گرفته و با سرعت و شتاب به پیش بردند. انقلاب پیروز شد و چون همیشه درس خواندگان و فرنگ رفتگان سخنگو و نمایندگان مردمی شدند که عدالت می خواستند اما سخنگویان آن را دوباره به آزادی ترجمه کردند. ناصرالملک در بخشی از نامه خود به طباطبایی می نویسد؛ «همه جای مملکت وسیع ایران مثل خیابان های طهران نیست، کوه دارد، کتل و جنگل دارد، ماهو دارد و... شاهسون دارد قشقایی دارد... این حرف ها که در همه جای دنیا عصاره سعادت و شرافت و افتخار است، به عقیده بنده در ایران امروز مایه هرج و مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود...»
بسیاری از جامعه شناسان معتقدند برای انجام شدن هر تحول رو به رشد اجتماعی در ابتدا باید زمینه های آن در بستر جامعه مهیا شود و به قولی تک تک آحاد یک جامعه پذیرای آن تحول باشند و قابلیت چنین اتفاقی را داشته باشند تا جامعه به شکلی هماهنگ روند رو به رشد خود را طی کند والا عدم تجانس در حوادث پیش آمده به گونه یی که وقتی تحولی که محصول یک جامعه نیست، از بیرون به آن جامعه تحمیل شود، شاهد پدید آمدن معضلاتی اساسی و بزرگ خواهیم بود.
شاید مهم ترین بخش از نامه ناصرالملک به طباطبایی آنجایی باشد که می گوید؛ «اگر اجازه بدهید راهش را عرض می کنم به شرط آنکه از روی دقت و انصاف در آن غور بفرمایید. آیا این مساله یقین و مسلم شد که برای تغییر اوضاع حالیه و اختیار طرز و ترتیبات جدید، آدم لازم داریم (یعنی عالم به علوم عصر جدید) والله عالم لازم داریم، بالله عالم لازم داریم به اسلام، به کعبه، به دین، به مذهب عالم لازم داریم، عالم لازم داریم، عالم لازم داریم...»
این عبارات به روشنی بیانگر آن است که طیف فکری افرادی همچون ناصرالملک به جای اقدامات روبنایی و سطحی بیشتر در اندیشه تغییراتی بنیادین و برگشت ناپذیر برای جامعه ایران بودند. به گونه یی که اگر با گسترش مدارس در کشور و اعمال مدیریت صحیح در آنان ما پس از دو دهه با تولد قشری باسواد و آگاه که از دل توده مردم برخاسته بودند، مواجه می شدیم هرگز سرنوشت مشروطیت به آنجا نمی رسید که احمد کسروی در کتاب خود بنویسد؛ «این نمونه خامی ایرانیان است که زمان درازی کوشیده بودند که رشته کارهای کشور را از دست سودجویان و هوس بازان دربار بیرون آورند و کنون که فیروز شده بودند همان درباریان با رخت های دیگری پیش می آمدند و اینان به میان خود راه می دادند و باز رشته را به دست آنان می سپاردند و زیان این را نمی دانستند.» (ص ۱۷۰)
در اینجا می توان به درستی یا نادرستی سخن ناصرالملک در نامه اندیشید آنگاه که سوگند خورد عالم لازم داریم.
به هر حال کم نیستند طرفداران این نظریه که اگر می خواهیم روند پیشرفت در جامعه ایران برگشت ناپذیر شود باید اهتمام ویژه یی در پرورش افراد و ارتقای آگاهی های عمومی داشته باشیم و پایان سخن اینکه اگر نامه ناصرالملک پس از گذشت یک قرن هنوز در جامعه ایران خواندنی است و بسیاری از تذکراتش همچنان نکاتی تامل برانگیز و هشداردهنده است باید که یک بار دیگر خوانده شود و چندین و چندبار دیگر حتی.