پس از حمله اعراب و سقوط ساسانیان، نزدیک به دو قرن هیچ حکومت ایرانی در ایران بر سر کار نیامد و اقوام ایرانی کماکان تحت تسلط اعراب بودند و اگرچه در این زمان قیام های دلیرانه ای نیز برای برچیده شدن تسلط اعراب توسط ایرانیان انجام شد اما باز هم منجر به تشکیل حکومتی ایرانی نگردید. از جمله این قیام ها می توان به قیام اسپهبد فیروز، استادیس، مازیار و بابک خرم دین اشاره کرد که عرصه را بر اعراب بسیار تنگ کردند و همچنین گام های بلندی به سوی استقلال ایران برداشته شد و در نهایت اولین حکومت ایرانی بعد از اسلام در مشرق ایران به دست مردم سیستان به رهبری یعقوب لیث صفاری ایجاد شد. وی را به حق بایستی بانی استقلال ایران و همین طور نجات بخش زبان و فرهنگ ایرانی دانست. یعقوب در سال ۲۰۷ هجری قمری در روستای قرنین در نزدیکی شهر زرنگ دیده به جهان گشود. پدر یعقوب لیث در روستا به رویگری می پرداخت و به فرزندانش نیز این حرفه را آموخت.
اما پسران لیث علاوه بر حرفه پدر به تیراندازی، سوارکاری و آموزش فنون جنگی نیز می پرداختند و پس از چندی به عیاران سیستان ملحق شدند. یعقوب با افرادی که گرد خود جمع کرده بود به عیاری و راهزنی می پرداخت. اما در دزدی و راهزنی نیز به گواه اکثر مورخان از عدل و انصاف خارج نمی شد و در این کار نیز از اصول جوانمردی عدول نمی کرد. یعقوب پس از چندی با جماعت عیاران سیستان به رهبری صالح بن نصر که از مخالفان بنی عباس بود پیوست و در نزد او به سبب دلاوری و شجاعت اجر و منزلتی یافت به طوری که به تدریج بر عده هواخواهان و دوستداران یعقوب افزوده شد. پس از چندی که از به قدرت رسیدن صالح بن نصر گذشت، وی شروع به زورگویی و چپاول مردم نمود که این امر با روح جوانمردی یعقوب در تضاد بود و بالاخره او را از مقام امیری عزل و برادر او «دُرهَم بن نصر» را به جای او به امیری برگزید.
اما دُرهَم که از قدرت گیری یعقوب وحشت داشت تصمیم گرفت تا در خفا یعقوب را به قتل برساند که یعقوب از این نقشه شوم آگاه شد و دُرهَم را از مقام خود عزل کرد و به محبس انداخت و سرانجام با درخواست ها و حمایت های مردم، یعقوب به امیری سیستان رسید و شهر زَرَنگ را به عنوان پایتخت خود برگزید و بدین ترتیب در سال ۲۵۴ هجری شمسی نخستین حکومت ملی ایران، بعد از سقوط ساسانیان را پایه گذاری کرد. پس از آن یعقوب مشغول سرکوب مخالفان خود در سیستان شد و پس از فارغ شدن از این امر درصدد آزادسازی دیگر مناطق ایران برآمد و توانست هرات، فارس، کرمان، طغارستان کابل و غزنین را به تصرف درآورد و پس از چندی نیز محمدبن طاهر آخرین امیر طاهری خراسان که تابع دربار بنی عباس بود را معزول کرد و خراسان نیز به دست یعقوب افتاد و پس از آن نیز گرگان و ری را نیز بر متصرفات خود افزود که این امر سبب دشمنی خلیفه با یعقوب شد؛ زیرا خلیفه از جانب امیر صفاری احساس خطر می کرد.
یعقوب نیز که در دل اعتنایی به خلیفه نداشت و او را دشمن خود می دانست، سرانجام تصمیم به نابودی خلیفه گرفت و در سال ۲۶۲ هجری، خود در راس لشکری عازم فتح بغداد شد و در جنگی که بین دو طرف در مشرق دجله، بین مداین و بغداد درگرفت در ابتدا پیروزی با یعقوب بود اما با برگرداندن آب دجله در میان سپاه یعقوب، سرانجام یعقوب اولین شکست خود را در طول دوران امیری خویش دریافت کرد و زخمی و خسته به خوزستان بازگشت و در جندی شاپور سکنا گزید و به تهیه سپاه و لشکریانی برای فتح بغداد به قصد انتقام از خلیفه برآمد. معتمد خلیفه عباسی که از آماده شدن یعقوب برای نبرد به وحشت افتاده بود سعی کرد تا به نوعی از یعقوب دلجویی کند و وی را از تصرف بغداد منصرف نماید. بدین منظور قاصدی را نزد یعقوب فرستاد که یعقوب در جواب خلیفه چنین گفت: «به خلیفه بگو که من اکنون بیمارم و اگر بمیرم هر دو از دست یکدیگر رها شویم و اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود.
این مال و ملک و گنج و زر به نیروی هوش و کوشش گرد آورده ام. نه ارث پدری بود و نه از جانب تو بوده است. تا تو و خاندانت را برنیندازم از پا نمی نشینم. اگر شکست خوردم به سیستان بازمی گردم و با این نان خشک و پیاز بقیه عمر را به اتمام می رسانم.» اما متاسفانه امیر دلاور ایران قبل از رویارویی با خلیفه از بیماری قولنج که مدت ها به آن مبتلا بود درگذشت و ایرانیان دوستدار خود را غرق در اندوه و حسرت کرد. وی را در همان جندی شاپور به خاک سپردند.
اقدامات یعقوب لیث صفاری:
یعقوب نزدیک به ۱۸ سال حکومت کرد. حکومت وی از نظر تاریخی یکی از مهمترین دوران تاریخ ایران محسوب می شود و به نوعی استقلال سیاسی و نظامی ایران را از دربار خلافت بنی عباس احیا می کند.
دیگر اقدام مهم یعقوب که به هیچ عنوان از اقدام اولیه او کم اهمیت تر نیست و شاید به جرات بتوان گفت بزرگترین خدمت حکومت وی به ایرانیان محسوب می شود، استقلال ادبی ایران است، بدین صورت که وی دستور سرودن اشعار پارسی به جای اشعار عربی را صادر می کنند و شاعران و نویسندگان را به سرودن اشعار پارسی تشویق می نماید. همچنین باید به توجه ویژه وی به زنده کردن تاریخی ایران باستان اشاره کرد. از آنجا که یعقوب بسیار به تاریخ ایران باستان عشق می ورزید دستور داد تا از هندوستان کتاب تاریخ پادشاهان باستانی ایران را که در آن زمان در هندوستان بود به ایران بیاورند تا از زبان پهلوی به فارسی برگردانده شود و دوره پادشاهی خسروپرویز و یزدگرد نیز به آن افزوده شود.
بعدها این کتاب منبع الهام بخشی برای حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرودن شاهنامه شد. یعقوب مردی بردبار و شکیبا بود. خوردن بیشتر و بهتر از مردم کوچه و بازار را ناروا می دانست. غذای او بیشتر خوراک ساده نان و پیاز بود. بر تکه حصیری می خفت و بسیار ساده زندگانی می کرد. مردی بااراده و سخت کوش و با تدبیر بود که راه را برای سایر حکومت های ایرانی باز کرد و به ایرانیان آموخت که می توانند بار دیگر به شکوه و عظمت و استقلال خود برسند و خود را از سلطه بیگانگان رهایی بخشند.