«مزدک» یا «مژدک» (واژه آن از پهلوی اشکانی گرفته شده، در اصل muzdag به معنی مژده رسان است) پسر مردی به نام «بامداد» بود که ظاهراً در سال آخرین دهه سده پنج میلادی(حدود ۴۹۰ میلادی) قیام خود را آغاز کرده است. نام همسرش در تاریخ «خرمک» ثبت شده. اکثر مورخان معتقدند او ابتدا موبد زرتشتی و در هر حال پیرو «مزداپرستی» بوده که بعداً از دین برگشته است. ولی به بسیاری از عقاید زرتشتی وفادار ماند. اکثر مورخان اصلیت او را از اصطخر فارس می دانند. نام وی با نام پادشاه ساسانی «قباد» (کواد یا کاوه Kavadh) و جانشین وی، خسرو یکم «خسرو انوشیروان» عجین شده است زیرا پادشاه ایران (قباد ساسانی) جزء پیروان وی شده بود.
مزدک نخستین کسی است که نوعی انقلاب سوسیالیستی و خشن که ضمناً پایه مذهبی داشت را در ایران باستان انجام داد که نه فقط جنبه اقتصادی که جنبه اجتماعی هم داشت. تاریخ بیان می کند که مزدک آیین اش را مستقیماً از دینی که شخصی به نام «زردشت خرگان» (پسر خرگ) یا «زردشت بوندس» که حدود سال ۳۰۰ میلادی ظهور کرده بود اقتباس کرده و آن را گسترش داد.
این زرتشت بوندس نخستین بار ایده های کمونیستی را در فرقه یی به نام «زردشتکان» (زردشتقانیه) به وجود آورد. پیروان وی خود را پیرو «دین دریستی» می خوانند. (شاید «دین درستی»؟) البته آیین مزدک ریشه هایی از آیین زرتشت اسپیتمان (پیامبر باستانی ایران) دارد و مثل هر دین ایرانی دیگر مبتنی بر جهان بینی ثنویت گرا یا دوآلیسم نور و تاریکی یا نیکی و بدی است. در واقع دین مزدک ترکیبی از آیین زرتشت اسپیتمان، مذهب زروانیسم (پرستش خدای زمان مذهب مغان در قوم ماد که دارای عقاید ماتریالیستی و جبرگرایی بود و بعدها از آن مکتب «دهریه» پدید آمد)، آیین مانی و زردشت خرگان بود که در عین حال دو ایده مهم را خود وی شخصاً ابداع کرد که اتفاقاً مهم ترین مشخصه های آیین او هستند. اول اینکه او «نور» و «نیکی» را دارای خرد می دانست و در مقابل «تاریکی» را منفعل و کم عقل.
ایده دوم مزدک این بود که او برخلاف وعده اشو زرتشت (نجات بشریت پس از گذشت مدت معین و در آخرالزمان سه هزار سال پس از زرتشت) وعده نجات با یک حرکت انقلابی و خشن را می داد. مزدک برخلاف مانی، بسیار به این جهان و این دنیا دنیای مادی توجه بسیار داشت و برخلاف وعده مانی مبنی بر نجات مردم در جهان آخرت، می خواست نجات انسان ها را در این دنیا عملی سازد. (در عین حال مزدک، برای نشان دادن جنبه های صلح جویانه آیین خود کشتن حیوانات و خوردن گوشت آنها را تحریم کرد.) بد نیست این را هم ذکر کنیم که مزدک دوران طلایی ایران باستان را تحسین می کرد.
اما آنچه قدرت بسیاری به مزدک داد، پیوستن پادشاه ساسانی به پیروان او بود که واقعه یی شگفت آور است. موعظه مزدک در برابر قباد (کواد یا کاوه) برای دعوت او به مذهبش، بسیار مشهور است و فردوسی هم در شاهنامه آن را نقل کرده است. فردوسی نام مذهب مزدک را «دین راستی» ذکر کرده. (درخشان کنم پیش تو راستی) از دیگر عقاید مزدک هم این بود که جهان را هفت نیروی آسمانی (که احتمالاً استعاره یا سمبل هفت سیاره باشد( او اداره می کنند که این هفت نیرو در درون هر انسانی در کشمکش هستند و هر کس که این هفت نیرو را در خود به تعادل برساند، کامیاب می شود. او و زرتشت بوندس معتقد به غلبه بر پنج «دیو» (طمع، دروغ، آز، فقر و...) برای سعادتمندی بودند. برخلاف مانی، که ازدواج و کلاً لذات دنیایی را مکروه و نه کاملاً حرام می شمرد، مزدک چنین نبود. به طور خلاصه می توان آیین او را نوعی «سوسیالیسم مذهبی» خواند.
در هر حال چنان که ذکر شد، او توانسته بود پادشاه ساسانی را با خود همراه سازد که این موضوع برای اشراف و ولیعهد وی خسرو بسیار گران تمام شد و آن را مخالف ارج و منزلت شاهنشاه ساسانی می دانستند. اکنون بد نیست به شرح جزییات ماوقع و داستان گسترش و سقوط این مذهب بپردازیم.
در تاریخ طبری و چند منبع دیگر نقل شده؛ «مزدک» با وضع این عقیده که خداوند همه انسان ها را برابر آفریده و همه بندگان باید به صورت یکسان از امکانات استفاده کنند، اعلام کرد پیروانش باید از اموال خود به سایر پیروان ببخشند و با آنها تقسیم کنند. خب البته تا اینجای آموزه های او جدید نیست و در بسیاری از مذاهب حتی در مذهب مسیحیت آمده بود. ولی چه چیزی آموزه های او را انقلابی کرد؟
او همچون زرتشت معتقد بود خوبی و بدی با هم مخلوط شده اند ولی برخلاف زرتشت که معتقد به پیروزی «نور» در زمان معین (پس از ۱۲ هزار سال از آغاز جهان) به وسیله «سوشیانت» موعود آخرالزمان که از سلاله زرتشت است، می گفت «با یک حرکت ناگهانی و انقلابی، باید ظلمت را از نور جدا کرد». در مورد اینکه چرا او موفق شد پیروان بسیار زیادی به دست آورد باید به زمینه اوضاع اجتماعی آن زمان توجه کنیم از جمله اینکه بسیاری از مردم (رعایا) رنج کشیده و محروم بودند و در فقر به سر می بردند. در مورد زنان نیز شاهان که هر یک هزاران همسر داشته و اشراف طبقه بالا نیز ده ها همسر داشتند، طوری که افرادی که توان مالی کمی داشتند حتی از داشتن همسر و فرزند محروم می ماندند، زیرا تمام زنان نصیب قدرتمندان و ثروتمندان می شدند. ضمناً مزدک قروض مستمندان را می بخشید.
با این پیش زمینه است که وقتی در ادامه تعلیماتش مزدک گفت؛ «... و اگر کسی باشد که برخلاف خواست خداوند نخواهد که اموالش را به دیگران ببخشد، باید به زور از او گرفت»، یا وقتی اعلام کرد که «آنها که زنان زیادی دارند، باید از آنها گرفته شود»، این موضوع باعث شد بسیاری از مردم طبقات پایین به سوی او بیایند و البته برخی فرصت طلبان هم این موقعیت را مناسب دانستند. پس از مدتی او و پیروانش بی محابا به خانه های ثروتمندان حمله می کردند و ثروت و زنان آنها را می گرفتند و تقسیم می کردند. به تدریج تعداد پیروان او بسیار زیاد و به حدود ۱۵ هزار نفر رسیدند و قدرت مزدک بیشتر می شد. زمانی که حدود ۱۰ سال از دوره نخست سلطنت «قباد ساسانی» می گذشت (۴۸۸ ۴۹۷ م.) حتی شخص پادشاه هم به مزدک گروید.
اما چرا پادشاه به چنین فرقه یی گروید و آیا برخلاف منافع شخصی می خواست حرمسرا و ثروتش را از دست بدهد؟ خیر، موضوع پیچیده تر از این است. در آن زمان اشراف و درباریان قدرت زیادی گرفته بودند و حتی در کار شاه مداخله می کردند.
از آنجا که مزدکیان منافع اشراف، ثروت آنها، زمین های آنها را تهدید می کردند و حتی بردگان آنها را آزاد می کردند طبیعتاً این موضوع به تضعیف اشراف منتهی می شد. ضمناً مزدک فرزندان اشراف را هم از آنها جدا می کرد و با اختلاط نژادی که به وجود می آورد، به این ترتیب نسل بعدی اشراف دیگر نمی توانستند به پشتوانه نژاد خود به برتری برسند. بنابراین اشراف مخالف سرسخت مزدک بودند. اما روحانیون و موبدان دیگر مخالفان سرسخت مزدک بودند زیرا تعلیمات او را غیراخلاقی می دانستند. برخی مورخان معتقدند آموزه مزدک در مورد استفاده اشتراکی از زنان واقعیت ندارد و افترایی است که اشراف به او زده اند تا او را از چشم مومنان بیندازند، زیرا در واقع آنها از نظریه تقسیم ثروت او می ترسیدند.
این مورخان می گویند آنچه مزدک تبلیغ می کرد، در واقع گرفتن برخی از زنان از افرادی که حرمسرای بزرگ دارند، بود تا مردان فقیر هم بتوانند ازدواج کنند. در هر حال هر چه بود، این بخش از عقاید وی، به بزرگ ترین نقطه ضعف مزدک تبدیل شد و باعث مخالفت شدید روحانیون با او شد. زمانی که قباد به مزدکیان پیوست، اشراف بیش از پیش خود را در خطر دیدند و موبدان نیز این را بزرگ ترین تهدید علیه مزداپرستی می دیدند، چنین شد که اشراف علیه پادشاه شوریدند و قباد را دستگیر کردند و چون طبق عقاید، حق ریختن خون شاهی را نداشتند او را به زندانی دورافتاده و مخوف به نام «زندان فراموشی» انداختند.
اما قباد به کمک همسرش ملکه از زندان گریخت و به هیاطله (امپراتوری نژاد هونهای سفیدپوست در شرق ایران باستان) گریخت. در آنجا دختر خاقان هونها را به زنی گرفت و به کمک ارتش هونها دوباره پس از شش سال که برادرش جاماسپ در این مدت پادشاه بود دوباره به پادشاهی رسید. اما اشراف دوباره شروع به تلاش در سرنگونی وی کردند اگر چه او خود را تا حدودی از مزدکیان دورتر کرده بود. اینجا بود که شاهزاده خسرو که با برادرش در به ارث بردن تاج و تخت رقابت داشت و مزدکیان در این کشمکش سعی داشتند برادر او را بر تخت بنشانند، وارد موضوع شد.
او روزی جشنی را به افتخار یکی از پیروزی های ارتش ساسانی ترتیب داد و ۱۲ هزار مزدکی را به این جشن دعوت کرد. سپس در حضور مغان و اسقف مسیحیان ایرانی، دستور حمله به آنان را داد، همه ۱۲ هزار نفر را به صورت سرو ته، زنده زنده در خاک کرد، طوری که سر آنها در خاک و پاهایشان بیرون بود. سپس شخص مزدک را آورد و این صحنه را به او نشان داد. بعد خود او را هم با بی رحمی تمام به قتل رسانید. پدرش قباد را زندانی کرد و برادرش را کشت و به تخت پادشاهی نشست. در این روز، روز کشتار مزدکیان بود که به خسرو، لقب «انوشیروان» (پاک روان) داده شد. انوشیروان سعی کرد تمام آسیب های مزدکیان را جبران کند. هر مالی که به زور از کسی گرفته شد، به صاحب قانونی اش بازگرداند و برای فرزندانی که پدر آنها معلوم نبود مقرری تعیین کرد و ....
جالب آنکه انوشیروان دستور داد حتی در کتاب های تاریخ که نوشته می شد نامی از مزدک برده نشود و همین طور هم شد و تا قرن هفتم نامی از او در کتب نیست و اما تعدادی از مزدکیان که باقی مانده بودند به کشورهای همسایه گریختند. برخی مزدکیان دیگر با زیرکی وانمود کردند که فرقه آنها نابود شده است. اما در واقع مخفیانه حتی در دوران پس از اسلام به حیات خود ادامه دادند. حدود ۲۰۰ سال بعد و در دوران اسلامی جنبشی به نام «خرمدینان» یا «خرمیان» (سرخ جامگان) که پیرو مزدک بوده و ناسیونالیست بودند به وجود آمد. پس از درگذشت رهبرشان به نام جاویدان، مردی به نام بابک به ریاست رسید. جاویدان شخصاً قبل از مرگ در جمع پیروان گفت؛ «من امشب می میرم و روح از من جدا شده و به کالبد بابک در آید. او آیین مزدک برگرداند و شما را عزیز و سربلند سازد.» (از این جمله می توان فهمید آنها به نوعی «تناسخ» هم معتقد بودند.) خرمدینان در سال۸۱۶ م. در آذربایگان قیام کردند و به تدریج منطقه تحت سلطه خود را گسترش دادند (وجه تسمیه خرمدینان این است که قیام شان را در قریه «خرم» حوالی اردبیل آغاز کردند) ولی پس از مدتی با خیانت مازیار، بابک دستگیر و با شکنجه کشته شد که داستان وی خود بسیار شگفت آور است که مقاله یی جداگانه می طلبد.
در دوران اسلامی به مزدکیان لقب زندیق (معرب زندیک زند کتابی مقدس میان زرتشتیان است) داده شد. دسته دیگر پیرو مزدک که آنها نیز در هاله یی از اسرار داستان شان گفته می شود، «سپیدجامگان» به رهبری ابومسلم و بعداً سنباذ معاون وی بودند. سنباذ می گفت روح ابومسلم و مزدک به هم پیوسته است. بالاخره یک بار دیگر مزدکیان در عهد خوارزمشاه قیام کردند که آن هم سرکوب شد اما به طور پراکنده در ری، آذربایجان و حتی در هند باقی ماندند.
پس از آن جز نام هایی پراکنده از اقلیت های کوچک مزدکیان، نامی برجای نماند و دیگر مزدکیان نتوانستند در تاریخ ایران نقش مهمی بازی کنند. اما در هر حال این مرد با ایده های انقلابی اش تاثیر شگرف و بزرگی در تاریخ ایران بر جای گذاشت