Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

۱۱ تلگراف سرنوشت ساز که روند تاریخ را تغییر دادند!

۱۱ تلگراف سرنوشت ساز که روند تاریخ را تغییر دادند!

شاید هنوز و برای همیشه، مهم ترین تلگراف تاریخ همان باشد که «ساموئل اف. بی. مورس» برای اولین بار آن را فرستاد و حاوی این پیام بود: «آنچه که خدا ساخته است» . با این پیام، دوره ای تازه از ارتباطات آغاز شد.

اما نوشته ی امروز، سوای تحسین اهمیت کار آقای مورس، به پیام های مهمی می پردازد که در جملاتی کوتاه، سرنوشت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چند ملت را برای همیشه تغییر دادند و ما را به امروز رساندند.

چه، اگر این پیام ها فرستاده نمی شد یا گیرنده به آن ها عکس العمل نشان نمی داد، روند سرنوشت جهان امروز ما بسیار متفاوت بود. به هر حال، تک تک این پیام ها بودند که ما را به جهان آشنای امروزمان رساندند و جا دارد از این کلمات سرنوشت ساز، یادی کنیم.

1- تلگراف گورینگ به هیتلر

هرمان گورینگ یکی از مشاوران بسیار امین هیتلر به شمار می رفت. در ماه جون سال ۱۹۴۱، پیشوا حکمی مخفی صادر کرد که طی آن، اگر ناتوان، ربوده و یا کشته شود، گورینگ کنترل کارها را به دست گیرد.

اما با پیش رفتن جنگ، هیتلر رفته رفته به گورینگ مشکوک شد. تخم این شک را «مارتین بورمان» در دل هیتلر کاشت که دشمنیِ عجیبی با گورینگ داشت.

در پایان جنگ، در حالی که هیتلر به همراه مشاورانش در پناهگاه خود محاصره شده بود و نیروهای شوروی در حال پیشروی و نزدیک شدن به آن ها بودند، در ۸۰۰ کیلومتری جنوب آن ها گورینگ در شهر برچتسگادن در بخش باواریایی آلپ آماده باش بود.

در ساعت ۰۰:۵۶ بامداد روز ۲۳ آوریل سال ۱۹۴۵، گورینگ تلگرافی مخفی به هیتلر فرستاد:

پیشوای من:

امروز ژنرال کورل، نسخه ای از جلسات را که از ژنرال یودل و ژنرال کریستیان گرفته بود، به من داد. بر طبق این اسناد شما تصمیماتی جدی درباره ی من اتخاذ کرده اید و تأکید نموده اید که در صورتی که انجام مذاکرات ضروری باشد، من نسبت به شما در برلین، موضع سهل الوصول تری دارم.

چنین دیدگاه هایی برای من چنان تعجب آور و جدی تلقی می شود که خود را موظف می دانم در صورتی که تا ساعت ۲۲:۰۰ امروز پیامی از جانب شما دریافت ننمایم، فرض را بر این بگذارم که شما آزادی عمل خود را از دست داده اید.

در آن صورت، من شرایط فرمان شما را به عنوان یک تکلیف، بررسی خواهم نمود و برای صلاح ملت و سرزمین پدری عمل خواهم کرد. خود می دانید که من نسبت به شما در این ساعات دشوار از عمرم چه احساسی دارم و نمی توانم این احساسات را در قالب واژه ها، بیان نمایم. خداوند شما را حفظ کند و میسر سازد که علی رغم تمام مشکلات، حتی الامکان هر چه زودتر به این جا بیایید.

وفادار به شما: هرمان گورینگ

با توجه به آن چه که در زندگی نامه ی «آلبرت اشپیر» آمده، بورمان این پیغام را پیدا کرد و به استناد بر آن، تأکید نمود که گورینگ یک خائن است و تدارک کودتای نظامی می بیند. هیتلر ابتدا توجهی نمی کرد اما وقتی خطابه های بورمان اوج گرفت، او هم خشمگین شد.

هیتلر تمام عناوین گورینگ را لغو کرد، او را از حزب نازی اخراج نمود و او را تنبل و فاسد خطاب کرد. بر طبق اظهارات اشپیر، پس از آن هیتلر شدیداً افسرده شد. یک هفته بعد، هیتلر و اوا براون خودکشی کردند. بسیاری بر این باورند که تلگرام گورینگ، در اتخاذ این تصمیم مؤثر بود.

2- تلگراف مک کارتی به ترومن

در نهم فوریه ی سال ۱۹۵۰، سناتور «جوزف مک کارتی» سخنرانی ای در ویلینگ واقع در غرب ویرجینیا انجام داد که در آن ۲۰۰ تن از کارکنان دولت آمریکا را متهم به عضویت در گروه های کمونیستی نمود. دو روز بعد، او تلگرافی به ترومن فرستاد که در آن به سخنرانی خود در ویلینگ، چنین اشاره نموده بود: «وزارت امور خارجه تبدیل به کندوی کمونیست ها و هواداران کمونیست ها شده است.»

او ادعا کرد که نام ۵۷ تن از آن ها را در اختیار دارد. مک کارتی به ترومن یادآوری نمود که او خود هیئتی را برای بررسی کارکنان وزارت خارجه منسوب نموده است و صدها تن از افرادی را یافته که به گفته ی او «برای امنیت کشور، مضر هستند.»

البته از این صدها نفر، تنها ۸۰ نفر اخراج شدند که احتمال دارد به دلیل نفوذ «جاسوس کمونیست ها»، «الگِر هیس» بقیه در مقام های خود ابقا شده باشند.

او با استدعایی از ترومن ادامه می دهد که به منشی دولت، آچسن، دستور دهد تا لیست کامل نام ها را به دست بیاورد و به کنگره، مشخصات کامل را برای پاکسازی این افراد، ارائه نماید.

او گفت عدم انجام این کار، به «حزب دموکرات انگ خواهد زد که بستر پرورش کمونیسم ملی بوده است.» ترومن پاسخ بسیار تند و سختی برای مک کارتی می نویسد که البته احتمالاً هرگز فرستاده نشد. او مک کارتی را متهم به اهانت، عدم صداقت و بی مسئولیتی می کند و می نویسد که اولین بار است که می شنود که سناتوری، دست به بی اعتبار نمودن دولتی می زند که در آن خدمت می نماید و مشابه این موضوع، هرگز در جهان رخ نداده است.

مک کارتی کپی هایی از تلگراف خود به ترومن را در اختیار خبرنگاران قرار داد و یک طوفان رسانه ای آتشین به نفع اظهارات خود به راه انداخت. در آن روزها تیترهایی مانند «سناتور می خواهد سرخ های دولت را پاکسازی کند» یا «سناتور از ترومن می خواهد که آچسن لیست کمونیست ها را رو کند»، بسیار دیده می شد.

روزنامه ی «گازِت» در آن روزها سرمقاله ای چاپ کرد که در آن نوشته بود دلیل آن که FBI نمی تواند کار زیادی علیه کمونیست ها انجام دهد، آن است که دولت مرکزی قانوناً نمی تواند بدون موافقت دیوان دادگستری کاری کند، دادگستری هم بدون موافقت دولت کاری از پیش نمی برد!

طوفان مخربی که مک کارتی به راه انداخت، دوره ای تازه موسوم به «پارانویای سرخ» را در پی داشت. در این میان، جنگ رسانه ای «ادوارد مارو» با مک کارتی را نباید فراموش کرد. مبارزه ای که نشان داد چطور رسانه می تواند در برابر سانسور و سرکوب، تاب بیاورد و آن را در هم بشکند!

3- تلگراف زیمرمن

زمانی که آتش جنگ جهانی اول، اروپا را در خود می سوزاند، «وودروو ویلسن» برای دوره ی دوم متوالی و در سال ۱۹۱۶، به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد. شعار انتخاباتی او این بود: «او ما را از جنگ دور نگاه داشت.»

ایالات متحده مدتی بود که روابط دیپلماتیک خود را با آلمان، به دلیل حمله ی نامحدود آن ها به زیردریایی های آمریکایی قطع کرده بود، اما هنوز تمایلی نداشت که خود را به طور جدی تر در باتلاق اروپا درگیر نماید. یکی از عواملی که این بی میلی را به عطش شدید شرکت در جنگ تبدیل کرد، تلگراف زیمرمن بود.

در ژانویه ی سال ۱۹۱۷، بریتانیا تلگراف رمز زیمرمن، وزیر امور خارجه ی آلمان، به سفیر آلمان در مکزیک، فون اکهارت، را رمزگشایی کرد.

در این نامه زیمرمن اظهار امیدواری کرده بود تا زمانی که آمریکا همین طور با جنگ اروپا برخوردی خنثی دارد، آلمان از فرصت استفاده خواهد کرد و با مکزیک متحد می شود تا جنگ را به خانه ی امریکا هم بکشند. آلمان مکریک را ترغیب خواهد کرد تا سرزمین های از دست رفته اش را در ایالت های تگزاس، نیو مکزیکو و آریزونا بازپس گیرد و آلمان هم در این راه، کمک های سخاوتمندانه ای به دولت مکزیک خواهد نمود.

درباره ی این موضوع، در این تلگراف جزئیات دقیقی برای فون اکهارت ارسال شده بود و زیمرمن اظهار امیدواری کرده بود که واسطه گری رئیس جمهور مکزیک، به تحکیم روابط قراردادهای اتحاد میان آلمان و ژاپن نیز کمک کند.

در ۲۴ فوریه ی سال ۱۹۱۷، یک کپی از این تلگراف را به سفیر آمریکا در لندن دادندو او نیز به سرعت آن را برای رئیس جمهور ویلسن ارسال نمود. ویلسن که شوکه شده بود، به کنگره دستور داد تا تجهیز ناوهای جنگی این کشور را در برابر حملات احتمالیِ آلمان، تصویب نمایند و در تاریخ ۱ مارچ، این تلگراف در رسانه ها به چاپ رسید.

مردم آمریکا سخت خشمگین شده بودند، هرچند که بسیاری از آن ها می پنداشتند که این تلگراف، جعلی است. سپس به دلایل عجیبی که هنوز درست معلوم نیست، زیمرمن رسماً اعلام کرد که این تلگراف واقعی است! حالا ترکیبی از خشم ناشی از آن تلگراف و حملات آلمانی ها به زیردریایی های آمریکایی، ملغمه ای ساخته بود که حل منطقی بحران را ناممکن می کرد.

چنین بود که کنگره ی آمریکا، علیه سرزمین رایش دوم اعلام جنگ نمود.

4-– Deptel ۲۴۳

در روز ۲۴ آگوست سال ۱۹۶۳ هنری کبوت لوج، سفیر آمریکا در ویتنام جنوبی، تلگرافی دریافت نمود که با آن که با عجله نگاشته شده بود، اما تغییر موضع ناگهانی دولت آمریکا را نسبت به «اِنگو دینْهی دیِم»، رئیس جمهور ویتنام جنوبی، نشان می داد.

آمریکا به مدت ۱۰ سال حامی او بود و حتی «لیندن جانسن»، رئیس جمهور امریکا، او را به عنوان «چرچیل آسیا» خطاب نموده بود.

هرچه که دیِم به خاطر تمایلات ضدکمونیستی میان دوستان آمریکایی اش ارج و قرب داشت، اما تمایلات ناسیونالیستی ای هم داشت که به مذاق آمریکایی ها خوش نمی آمد. اما نکته ی مهم تر، نفر دوم دولت ویتنام جنوبی، «انگو دینْهْ نهو» بود که شدیداً آمریکایی ها را آزار می داد. نهو دستور داده بود که تظاهرات راهبان بودایی را به شدت سرکوب نمایند. این سرکوب به خودسوزی چند راهب منجر شد.

بعد از این حادثه ی ناراحت کننده، همسر نهو، «ترن له خوان» با لحن منزجرکننده ای قربانیان را «باربکیو» نامیده بود. گفته می شود که نهو به فکر بهبود روابط با ویتنام شمالی و یک کودتای احتمالی علیه دیِم بود. در متن تلگراف آمده بود:

دولت آمریکا نمی تواند موقعیتی را که در آن قدرت در دستان نهو است، تحمل نماید. باید به دیِم فرصت داده شود که خود نهو و هم مسلک های ش را از دولت بیرون کند و افراد نظامی و سیاسی مناسبِ در دسترس را جایگرین نماید. اگر به رغم تمام تلاش های شما، دیِم بر مواضع خود استوار بماند و این پیشنهاد را رد کند، باید با این احتمال روبرو شویم که خودِ دیِم دیگر نمی تواند در مقام خود باقی بماند.

با رسیدن ماه نوامبر، ارتش ویتنام جنوبی با حمایت واشینگتن کودتا کرد و در طی آن، نهو و دیم کشته شدند. با این ماجرا، درگیری های نظامی ای با ویتنام شمالی به وجود امد و دوره ای از هرج و مرج ویتنام را در نوردید که به ناآرامی سیاسی و شکست های نظامی منجر شد.

در نهایت امریکا خود را «موظف» تشخیص داد که در جنگ ویتنام دخالت کند! برخی این تلگراف را برنامه ریزی ای برای از میان بردن ویتنام جنوبی می پندارند.

5- تلگراف شورش هند

شورش سربازان هندی می توانست نیروهای بریتانیایی را کاملاً غافلگیر نماید، البته به شرط آن که اگر سال ۱۸۵۷ نبود و تلگراف اختراع نشده بود! اولین خط تلگراف در شبه قاره ی هند، توسط کمپانی هند شرقی در سال ۱۸۵۰ از کلکته به بندر Diamond کشیده شده بود.

این یکی از نوآوری های فنی ای بود که مردم محلی به آن با سوء ظن می نگریستند، ولی برای اجرای این طرح، به آن سرمایه گذاری فوری تعلق گرفت تا قدرت دولت امپریالیستی را در منطقه تضمین نماید. در ۱۱ می سال ۱۸۵۷، وقتی مسئول تلگراف، «چارلز تاد»، برای سرکشی خطوط تلگراف رفته بود، توسط شورشیانی که قصد ویران کردن خطوط را داشتند، به قتل رسید.

با این وجود، دو دستیار او یعنی «ویلیام برِندیش» و «جِی. دبلیو. پیلکینگتون»، سرِ پست های خود باقی ماندند تا منتظر دستورات ارتش درباره ی شورش دهلی به این ایستگاه تلگراف که در آمبالا قرار داشت، بمانند. در نهایت وقتی برندیش و پیلکیگتون مجبور به فرار شدند، این پیغام را فرستادند:

ما باید اداره را ترک کنیم. همه ی ساختمان ها توسط شورشیان به آتش کشیده شده. آن ها صبح آمدند. فکر می کنیم که آقای چارلز تاد مرده. او صبح بیرون رفت و تا کنون بازنگشته است. به ما خبر رسیده که ۹ اروپایی به قتل رسیده اند. ما می رویم. خداحافظ.

ژنرال «جرج آنسن»، فرمانده ی ارشد در هند، وقتی در ۱۲ می این تلگراف را دریافت کرد، در یک مهمانی شام در سیلما بود که ۱۰۶ کیلومتر با آمبالا فاصله داشت. با رسیدن این تلگراف، آنسن بلافاصله دستور ارایش توپ ها را برای سرکوب شورشیان، صادر نمود.

«اچ. سی. فنشاو» در سال ۱۹۰۲ درباره ی این حادثه می گوید: «گفت وگوی غیرمسئولانه ی یکی از کارمندان با دیگری که به پنجاب اخطار می داد در دهلی چه گذشته است، باعث شد مسئولان محلیِ آن جا اقدامات مقتضی را انجام دهند و احتمال شورش را در آن جا به حداقل برسانند.»

6- تلگراف طولانیِ جرج کِنان

در سال ۱۹۴۶ کاردار آمریکا در شوروی، «جرج کنان»، یک تلگراف مفصل ۸۰۰۰ کلمه ای درباره ی دیدگاه خود از شوروی و سیاست آمریکا و قدرت کمونیسم، به دولت مرکزی امریکا ارسال نمود.

در این تلگراف مهم او چشم انداز شوروی پس از جنگ و پیش از جنگ را در سطوح سیاست رسمی و غیررسمی این کشور، توصیف می کند و نظر خود را درباره ی سیاستی که آمریکا بایستی در پیش گیرد، بیان می نماید.

دکترین مارکسیست لنینیستی و همچنین غریزه ی اهالی شوروی در احساس کردن یک ناامنی دائمی، باعث می شد بتوان پیش بینی کرد که همزیستیِ مسالمت آمیز شوروی با دولت های قدرتمند متکی بر نظام سرمایه داری در غرب، دیری نخواهد پایید.

به گفته ی کنان، اهالی شوروی خود را تحت محاصره ی خصمانه ی قدرت های سرمایه داری می دیدند که توسط عناصر ارتجاعی و بورژوایی و همچنین طبیعت تفکر کاپیتالیسم، علیه آنان صف کشیده بود و آن ها را در معرض شورش های داخلی و جنگ قرار می داد.

پیامد این تفکر بر وضعیت سیاسیِ شوروی، تشویق آنان به تقویت قدرت خود و در عین حال، استفاده از اختلافاتی که میان دولت های کاپیتالست وجود داشت، بود. بنابراین آمریکا با حمایت از عناصر کمونیست و تخریب سوسیال ها و سوسیال دموکرات ها، «دوستان اشتباهی» برگزیده بود.

آمریکا که از نفوذ شوروی در کشورهایی مانند ترکیه و ایران بسیار ناراضی بود، سریعاً به این تلگراف واکنش نشان داد و چنین استدلال کرد که تنها منطقی که دولت شوروی درک می کند، «منطق زور» است.

کنان نظری مبنی بر این رائه داد که توسعه طلبی روسیه تنها با مقاومتی قوی از سوی دولت ترومن قابل جلوگیری است و این هدف هم با فشار نظامی و اقتصادی ممکن خواهد بود. این موضوع به پایه گذاری سیاستی از امریکا برای مهار شوروی منجر شد. کنان بابت تلاش های ش، به دست آوردن عنوان «سفیر آمریکا در شوروی» را جایزه گرفت.

7- «زود روی موش کار کن

اولین شخصیت مهمی که در کمپانی دیزنی طراحی شد، «اسوالد، خرگوش خوش شانس» بود. یک کاراکتر بازیگوش با ظاهر و شخصیتی بسیار شبیه به میکی ماوس معروف، و البته با ظاهری متفاوت در گوش ها. شخصیت اسوالد را «اُب ایورک» و «والت دیزنی خلق کرده بودند و دلیل انتخاب خرگوش هم این بود که از «چارلز مینتز» مسئول توزیع فیلم دیزنی، شنیده بودند که استودیوهای یونیورسال به دنبال یک شخصیت خرگوش هستند.

این شخصیت در ۲۶ انیمیشنِ کوتاه صامت طی سال های ۱۹۲۸ تا ۲۹، ظاهر گردید و اولین قسمت آن، «دردسرهای چرخ دستی» نام داشت. اسوالد خیلی زود بین بینندگان محبوب شد و با بازیگوشی ها و شوخی های ش، آن ها را خنداند. با اوج گرفتن محبوبیت این کاراکتر، دیزنی امیدوار بود که مینتز مبلغ بیشتری برای حق پخش کارها به او بدهد.

درست برعکس، این مینتز بود که دندان طمع را تیز کرده بود و قصد داشت تنها ۲۰٪ از مبلغ فروش را در اختیار دیزنی قرار دهد. دیزنی خیلی زود متوجه شد که مینتز، حق امتیاز این شخصیت را تملک نموده است. در این جا والت دیزنی تصمیم گرفت از ادامه ی کار روی اسوالد دست بشوید و تلگرافی سرنوشت ساز به برادرش، رُی، فرستاد:

رُی، من همین الآن حق امتیاز اسوالد را از دست دادم. به اُب بگو سریعاً روی شخصیت موش کار کند، وگرنه نابود می شویم!

دیزنی در راه بازگشت از نیویورک به لس آنجلس توسط قطار، چند طرح برای شخصیت میکی کشید. و نام اولیه ی آن را به یاد یکی از حیوانات خانگی اش در کودکی، مورتیمر گذاشت. همسر او با این نام مخالفت کرد، و به این ترتیب میکی ماوس متولد شد.

موشی که اُب آن را طراحی کرد اما بر صدا و شخصیت والت دیزنی ساخته شد. در نهایت محبوبیت میکی در میان بینندگان، از اسوالد نیز فراتر رفت.مالکیت معنوی کمپانی دیزنی بر کاراکتر میکی، در سال ۲۰۰۶ به پایان رسید.

8- تلگراف های ویلی نیکی

قیصر ویلیهلم دوم از آلمان و تزار نیکلاس دوم، پسرِ پسرِ پسرعموی یکدیگر بودند و در دیدارهای شان با هم به زبان انگلیسی سخن می گفتند و از روی محبت یکدیگر را «ویلی» و «نیکی» خطاب می نمودند. قیصر و تزار این قدر به هم نزدیک بودند که اغلب تعطیلات و شکار را با یکدیگر می گذراندند.

و حتی یونیفورم های نظامی یکدیگر را به تن می کردند (مانند تصویر زیر). هیچ یک از پسرعموها به دنبال جنگ با دیگری نبود، اما چه می شود کرد که منافعی متفاوت با هم داشتند و سیاست و قدرت، هر کدام را در جهت مخالف دیگری، با خود می کشید.

طی جولای سال ۱۹۱۴، ویلی و نیکی چند تلگراف با هم رد و بدل نمودند که در آن تلاش می کردند راه حلی مسالمت آمیز برای گریز از درگیری بیابند. نیکلاس امیدوار بود که از جنگ اجتناب شود، اما ویلهلم نگران خنثی ماندن روسیه بود و یقین داشت جنگ در اروپا، غیرقابل اجتناب است.

در ساعت ۱ بامداد ۲۹ جولای، تزار نوشت:

خوشحالم که برگشتی. در این لحظه ی جدی، از تو می خواهم که کمک م کنی! یک جنگ خجالت آور علیه کشوری ضعیف اعلام شده است. خشم نفرت مردم روسیه چنان که اخبارش به من رسیده، غیر قابل بیان است. پیش بینی می کنم که به زودی باید در برابر فشارهایی که به من خواهد آمد، عقب نشینی کنم و اقداماتی تندرویانه انجام دهم که به جنگ منجر خواهد شد.

برای سعی کردن و جلوگیری از فاجعه ی وارد شدن اروپا به جنگ هم که شده، از تو می خواهم به خاطر دوستی قدیمی مان، از متحدان ت را از انجام کاری غیرقابل جبران، باز داری.

نیکی

در ساعت ۱:۴۵ همان بامداد، قیصر این پاسخ را نوشت:

جای اندوه فراوان است که می شنوم احتمالاً اعلام جنگ اتریش علیه صربستان از تحریک کشور شما ناشی شده است. برای سال ها، تحریکی غیرانسانی در صربستان انجام شده و نتیجه ی آن، جنایتی ظالمانه است و طی آن، فرانسیس فردیناند قربانی گردید. اخلاقاً تمام افرادی که مسبب ارتکاب این قتل ناجوانمردانه بودند، باید به مجازاتی که حق شان است، برسند.

به عبارتی، من کاملاً درک می کنم که این موضوع تا چه میزان برای تو و دولت ت دشوار است و مجبور خواهید بود تا رانده شدن از افکار عمومی را تحمل نمایید. بنابراین، با احترام به دوستی دل چسب مان که ما را از مدت ها قبل به هم متصل کرده، من شخصاً اعمال نفوذ می کنم تا اتریشی ها مجبور شوند .

مستقیماً با شما وارد مذاکره شوند و این موضوع، به تفاهمی رضایت بخش با شما ختم گردد. با اطمینان، امید دارم که تو به من در حل مشکلاتی که در این راه پیش خواهد آمد، کمک خواهی کرد.

دوست و عموزاده ی بسیار صمیمی تو

ویلی

به رغم چندین روز تلاش برای یافتن یک راه حل، منطق اروپاییان در ان زمان، به اتحاد نیروها و تحرکات نظامی حکم می داد و این به معنای آن بود که کشور این دو دوست، علی رغم احساس دوستی و محبتی که نسبت به هم داشتند، راهی جز ورود به جنگ علیه یکدیگر نمی دیدند.

با این حال، ممکن است مکاتبات آن ها تلاشی دیپلماتیک برای متوقف کردن قیامی در اروپا تلقی گردد که به گواه تاریخ، این قاره را برای سال ها در خون و تباهی فرو برد.

9- تلگراف کروگر

داستان های قیصر ویلهلم دوم، هنوز در این نوشته ادامه دارد. در سوم ژانویه ی سال ۱۸۹۶، قیصر تعدادی تلگراف برای «پائولوس اُهم کروگر»، رئیس جمهور جمهوری ترانسوال، فرستاد، کشوری که توسط بریتانیا به رسمیت شناخته نمی شد.

ویلهلم به رئیس جمهور، دفاع موفق در برابر تهاجم گروهی از نیروهای انگلیسی به رهبری «لیندر استار جِیمسن» را تبریک گفته بود. این گروه قصد داشتند توسط معدنچیان انگلیسی، قیامی ضد دولتی علیه جمعوری ترانسوال به راه بیاندازند. در این شورش، ۶۵ انگلیسی و یک تکاور بوئر، کشته شدند.

قیصر در پیام خود نوشت:

شادباش صمیمانه ی خود را از آن جهت که شما و مردمان تان، بدون درخواست کمک از دولت های دوست تان و با تکیه بر قدرت خودتان، قادر شده اید که صلح را در مقابله با مهاجمان مسلح که برای بر هم زدن آرامش حمله نموده بودند، به کشور خود بازگردانید، و استقلال خود را در برابر حملات خارجی حفظ نمایید، تقدیم می دارم.

ویلهلم آی. آر

اوضاع چنان پیش رفت که ثابت شد این یک محاسبه ی اشتباه از جانب ویلهلم بوده است. قیام جیمسن بر خلاف برخوردی که در آلمان با آن گردید، در میان مردم بریتانیا با استقبال فراوانی روبرو شد و موضعی خصمانه علیه آلمان در این کشور به وجود آورد.

این که اگر ترانسوال در براب این قیام دچار ضعف می شد و «دولت دوست»ی بود که علیه بریتانیا یاری اش کند و البته، نفْس به رسمیت شناختن این کشور از سوی آلمان، به هیچ عنوان به مذاق بریتانیایی ها خوش نیامد.

نتیجه ی تمام این اتفاقات این بود که به جای آن که قیام جیمسن یک سرافکندگی ملی تلقی گردد، مایه ی فخر و مباهات شد و احساساتی ضدآلمانی را در مردم بریتانیا برانگیخت. ملکه ویکتوریا نوشت:

از مادربزرگ تان به کسی که همواره به او محبت فراوان نشان داده اید، باید تأسف خود را از تلگرافی که برای رئیس جمهور کروگر فرستاده اید، ابراز دارم. در آن تلگراف دیدگاه هایی بسیار غیردوستانه نسبت به این کشور (بریتانیا) ثبت گردیده است. البته که عملکرد دکتر جیمسن بسیار اشتباه بوده، اما گمان می کنم که بهتر بود اصلاً سخنی گفته نشود.

در انتها، عواقب تلگراف کروگر به دولت بریتانیا کمک کرد تا از انتقادات یک تهاجم شکست خورده، نجات یابد و برای اقدامات بعدی علیه ترانسوال، حمایت مردمی لازم را داشته باشد و در نهایت با عطش بیشتری در سال ۱۸۹۹ وارد جنگ بوئر گردد.

10- آخرین تلگراف ها

تکنولوژی های جدید موجب شد که استفاده از فن آوری تلگراف در اواخر قرن بیستم شدیداً با کاهش مواجه شود. شروع قرن جدید، نویدبخش به وجود آمدن راه های ارتباطی ساده تر بود که در میان عموم کاملاً متداول شده بود، مانند ایمیل و سرویس های پیام کوتاه. در سال ۲۰۰۶، شرکت وسترن یونیون در آمریکا برای همیشه استفاده از تلگراف را کنار گذاشت.

سرویس این شرکت، ۱۵۵ سال به پیام رسانی بشر خدمت کرده بود.

اوج کار این سرویس، سال ۱۹۲۹ بود که ۲۰۰ میلیون پیام تلگراف فرستاده شده بود، اما نزول شدید آن در سال ۲۰۰۵، با تنها ۲۰ هزار مجموع پیام تلگراف، جوامع غربی را متقاعد کرد که بایستی به خدمان این فن آوری پایان دهند.

وسترن یونیون اعلام نموده بود که ۱۰ پیام آخر تلگراف، شامل تبریک های تولد، تسلیت مرگ یک عزیز، پیغام های اضطراری و مانند این ها، تلاش هایی بود که مردم از خود انجام دادند تا آخرین تلگراف های آمریکا به نام آن ها ثبت شود.

دوره ی خداحافظی دیگر جهان با تلگراف، تعطیلی شرکت «سرویس تلگراف هند» در این کشور بود. این شرکت، تحت نظارت دولت مشغول به کار بود و پس از ۱۶۳ سال فعالیت، عاقبت تعطیل گردید. این سیستم که با نام Taar شناخته می شد، زمانی امل شبکه ای از شعبه ها بود که در سرتاسر هند گسترده شده بودند و سالیانه میلیون ها تلگراف را ارسال می نمودند.

شرکت تلگراف هند، نسبت به شرکت های مشابه دیرپاتر بر جای ماند، اما در سال های آخر تنها با ۷۵ شعبه فعالیت می کرد. در روزهای آخر، این شعب به طرز باورنکردنی ای شلوغ بود، چرا که مردم می خواستند برای یادگاری به دوستان و خانواده تلگراف بفرستند.

گیرنده ی آخرین تلگراف در هند، معاون رئیس کنگره ی هند، راهول گاندی یا «پاپو» بود. این پیام را بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی هند برای او فرستاده بودند. برخی می گویند اعمال نفوذ خانواده ی گاندی باعث شد این پیام تاریخی به نام او ثبت شود.

برخی از منتقدین در شبکه های اجتماعی نوشته بودند «از ۱٫۲ میلیارد جمعیت هند، درست باید پاپو آخرین تلگراف را دریافت کند. واقعاً که!» یا گفته اند «نارندرا گاندی وقتی ۶ ساله بود چای می فروخت، سونیا گاندی در دوران نوجوانی پیش خدمت بود.

اما مشکل اصلی راهول گاندی است. او بعد از ۴۰ سالگی اش هم کاری از دست ش برنمی آید! اقلاً جواب سلام دادن به تلگراف های ش از او برمی آمد که با تعطیلی سرویس تلگراف، خیال مان از این هم راحت شد.»

11- تلگراف های رمینگتن هرست

اگر شواهدی در دست بود که این تلگراف ها واقعاً فرستاده شده اند، تأثیر بسیار مهمی در تاریخ تلگراف ها ایجاد می کردند، اما جعلی بودن این پیغام ها، باورپذیرتر است. افسانه های تلگرافی، مبادله ی پیام هایی را میان هنرمند و روزنامه نگار عصر خود روایت می کند: «فردریک اس.

رمینگتون» ، هنرمندی شناخته شده، که در سال ۱۸۹۷ ساکن کوبا بود و «ویلیام رودولف هرست»، که در روزنامه ای با شهرت نامناسب کار می کرد. ظاهراً رمینگتون چنین پیامی را به هرست در نیویورک فرستاده:

همه چیز آرام است. این جا دردسری وجود ندارد. جنگی در نخواهد گرفت. دلم می خواهد برگردم.

و ادعا شده که هرست این پاسخ کوتاه را فرستاده:

لطفاً بمان. تو ترتیب عکس ها را بده و من ترتیب جنگ را.

این تلگراف کوتاه، شخصیت مستبدی از هرست ارائه می دهد که با کمک امپراتوری رسانه ای خود موفق شد بر طبل جنگ علیه اسپانیا بکوبد. منبع اصلی این تلگراف، خاطرات «جیمز کریلمن» است که این تلگراف را به عنوان مدرک ارائه می دهد تا شاهدی بر اثبات قدرت روش روزنامه نگاری زرد در شکل دهی به تفکرات و شست و شوی مغزی مردم یک ملت باشد.

هرست فرستادن چنین تلگرافی را تکذیب کرد و البته این حکایت هم تعدادی مشکل برای فرض کردن به عنوان حقیقت دارد. در ژانویه ی سال ۱۸۹۷، کریلمن از اروپا دور بود و جدول زمانی ای که او برای ادعای ش ارائه داده، با حقیقت مطابقت ندارد.

آمریکا تا ماه فوریه ی سال ۱۸۹۷، به اسپانیا اعلام جنگ نداد، با این حال در ماه ژانویه ی ان سال، روزنامه ی New York Journal متعلق به هرست، وانمود می کرد که شورشیان کوبایی، اسپانیایی ها را شکست خواهند داد و استقلال خود را به دست خواهند آورد. بنابراین، وجود چنین تلگراف هایی با این محتوا میان هرست و رمینگتون بعید است.

حتی با فرض فرستاده شدن پیام ها، این که چنین محتوایی با وجود سیستم کنترل و سانسور اداری شدید در اسپانیا بتواند به مقصد برسد، بعید به نظر می رسد.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5818
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23899870