از روزگاری که شاه نه چندان باتفاخر اما زیرک و به کفایت دوراندیش قاجارها، آن خواجه تاجدار در خلوت کریم خانی کاخ گلستان در نوروز (۱۲۱۰ هـ/۱۱۷۴م) تاج بر سر نهاد و تهران را به پایتختی برگزید، بیش از دو قرن گذشته است. تهران اگرچه در گذشته های دور حسب روایت راویانی چون ابن بلخی (۵۰۰هـ) یاقوت حموی (۶۱۷ هـ) از باغات آباد و چنارهای چند صد ساله و بلند برخوردار بوده و هم به توصیف پیتر و دلاواله (۱۶۱۸ م) شهر چنارها و باغستان های بسیار با جمعیت اندک بوده و هم به روزگار صفویان، خاصه شاه طهماسب (در۹۶۱هـ) که برج و باروی شهر را با ۱۱۴ برج و چهار دروازه همراه با خندقی عمیق پیرامون آن ایجاد کرد و نیز به عهد شاه عباس، که پل ها، کاخ و تعدادی کاروانسرا ایجاد شد و در بخش شمالی برج و باروی شاه طهماسب چهار باغ و چنارستان ساخته شد که بعدها دیوارهایی به دورش کشیدند و به صورت کاخ، کاخ گلستان، و مقر حکومتی درآمد و در نهایت کریم خان چهار سال تهران را مقر موقت حکومت خود کرد و در محوطه ارگ بناهایی جدید ساخت ولی، تهران همه نامداری اش را مدیون آغا محمدخان است.
آغا محمدخان به تعبیر کرزن، بصیرتی عالی به خرج داده و تهران را مرکز ثقل حکومت و ستاد نظامی قاجارها قرار داد، امارت تخت مرمر را بنا کرد و در توسعه شهر کوشید، تهران آن روز در قیاس با شهرهایی چون اصفهان، شیراز، مشهد و تبریز حتی ری و قزوین بی نام و نشان بود و از همه جمعیت ۱۵هزار نفری شهر، یک پنجم آن را نظامیان تشکیل می دادند، وی به نقل از مسیو الیویه (در۱۲۱۱/۱۷۹۶م) کسان بسیاری را از بزرگان، روسای قبایل در تهران به گروگانی داشت که حق خروج از تهران را نداشتند، هر کس به تهران وارد می شد مانعی نبود اما هر کس می خواست از آن خارج شود و از دروازه هایش بگذرد باید از حاکم شهر اجازه مخصوص می گرفت والا مانع می شدند . خان در ازدیاد جمعیت شهر تلاش بسیار کرد، از کسبه و تجار حمایت می کرد، امنیت خاصی حکمفرما شد، کسی در تعرض نبود. دروازه جنوبی شهر به اصفهان می رفت و دروازه شمال غربی به تبریز، خیابان ها تنگ و پر از گل و خاک بودند، شترها، قاطرها، الاغ ها در خیابان های تنگ و محدود مدام در آمد و شد بودند، اما خود خان اهل تشریفات نبود، او هنوز روحیه ایلیاتی داشت و بیشتر مرد میدان کارزار بود، چیزی که خوب هم از عهده آن برمی آمد.
آغا محمدخان گرد مرارت از جان و تن نگرفته بود که چون نادر رقیب اجدادی اش در بستر مرگ به ضرب تیغ حرامیان از پای درآمد و جهان و ایران و تهرانش را با همه آرزوها و هوس ها و ثروت ها و کر و فر غلامان و قراولان و خیل کثیر نوکران درگاه و چاکران جان نثار خرده ریز خور بله قربان گو تنها گذاشت و رفت، قبله عالم بی آنکه حظّی از آن همه اندوخته ها و اندرون ها برده باشد، بدرود حیات گفت، او چون همه پادشاهان، چنان می پنداشت که پیوسته خواهد ماند و همیشه خواهد بود و مرگ و نیستی و ذلت و ضعف همه از آن رقباست، آنچه شاید هرگز در مخیله او نمی آمد، آنچه در مخیله شاهان نمی آید، مرگ است، بی خود نیست که به اشاره انگشتی جان کرور کرور آدم را می گیرند چنان که او در تفلیس گرفت و ۲۰هزار یا به زعم سر پرسی سایکس ۷۰ هزار چشم را در کرمان از حدقه درآورد و کپه کرد.
آنچه او چون همه پادشاهان می پنداشت، آنچه او همچون همه پادشاهان می اندوخت، آنچه او چون همه حاکمان به عنوان کاخ و عمارت و ابنیه می ساخت چنان بود که حیات کسی یا کسان بسیاری را برای قرن ها تضمین می کرد، چنان که عمارت ها و کاخ های شاهان یکی یکی از پی هم طی قرون متمادی ماندگار شده است اما از خود آنها تنها نام ها و یادهای شان باقی مانده است. آغا محمدخان از آن دو نیروی شگفت که پیوسته در تاریخ معجزه آفریده و آدمی را به حیرت واداشته و شاهکاری ماندگار خلق کرده، عشق و کینه، به وفور از دومی برخوردار بود، او چون اسلاف نامداری چون نادر، چنگیز، اسکندر به غایت از آن نیروی شگرف درونی خود استفاده کرده و با وجودی آکنده از کینه و نفرت، انتقام انباشته دیرین خود را از روزگار و از همه گرفت. او که حسب قضاوت قیافه و ظاهرش به هیچ کار نمی آمد به عالی ترین درجه فرمانروایی ایران رسید و همه را مطیع خود کرد و ایران را دیگر بار با حداقل امکانات و تجهیزات یکپارچه کرد.
بیچاره آغا محمدخان، بیچاره جعفرقلی برادرش، بیچاره آن گروه نام آور، آن خیل کثیر بی نام ونشان اجیر دور و برش، که هریک به امیدی شبانه روز ثناگوی قبله عالم شان بودند و کم و بیش به اندک نوایی هم رسیده بودند، بیچاره از آن رو که می پنداشتند آن دم و دستگاه و تشکیلات، آن خدم و حشم، آن بیا و برو، آن خیمه ها و خانه های افراشته و استوار پیوسته پاینده و پایدارند. اما دست تقدیر یا دست های تدبیر کسانی که از سر تصادف یا تدبر، گاه به گاه شاهکار می آفریند، کار شاه نام آور قاجارها را ساخت و همه چیز را دگرگون کرد، بادهایی که به زحمت او و کسانش طی سال ها به رنج و مرارت بسیار به بند آمده بودند به یکباره رها شدند، خیمه های بسیاری از بیخ وبن کنده و بسیاری هراسان پراکندند، بسیاری از نان و نوا و بسیاری دیگر از زندگی ساقط و بسیاری دیگر از مقام و منزلت و محبت شاهانه محروم شدند. و این سنتی شد در مرگ شاهان پس از او، چنان که سنتی بود در شاهان پیش از او، همچنان که سنتی است در همه تاریخ، خانی رفت و خانی دیگر آمد، البته نه به آسانی همین گفتن و نه به آسانی یک رفتن و یک آمدن، بیچاره سپاهیان، بیچاره خدم و حشم، بیچاره خیل جان نثاران که پروار روزگار قحطی اند، هرکه هرچه جان نثارتر به تیغ قربانی نزدیک تر، وفاداری و جان نثاری، نوکری و پیش مرگی اگرچه لازمه تلذذ و تعیش و تفاخر دربار شاهی اند اما همه و هر یک نشانی از آمادگی قربانی شدن بالقوه در رکاب قبله عالمند.
فتحعلی شاه (۱۲۵۰ ۱۲۱۲هـ/۱۷۹۷ ۱۸۳۴ م) شاه نو ظهور که بعدها خاقانش می گفتند با گام هایی لرزان و قلبی پر تپش در پیش و پی سپاهی نه چندان کثیر شیراز را با پیر کهنه کار و کاردانی چون حاج ابراهیم خان کلانتر ترک کرد و با تحمل مشقاتی چند به تهران رسید. مدعیان یک یک به تیغ تدبیر حاج ابراهیم خان چون خود او از میان رفتند و با تدابیری که در همه وزیران کاردان ایرانی در طول تاریخ آن نمایان است و نیز جان فشانی بسیاری از جان نثاران بادها دیگربار به بند آمدند و روزگار خوشی و عشرت و آرامش بازآمد و مخالفان هم یا به عزلت رفتند یا به تیغ جلاد سپرده شدند یا افتخارات خود را لیست کرده خدمت خاقان رسیدند و از سر مصلحت علم اطاعت افراشتند و هر یک به تبع مقام و موقع خود تبعیت از قبله عالم نوظهور را تجلی دادند تا مرید بودن و هم مطیع بودن شان را نمایانده باشند و این سنتی شد در همه دوران قاجار، آنچنان که سنتی بود در همه تاریخ.
فتحعلی شاه به روزگار آرامش، تهران را از جهات مختلف توسعه داد، آمد و رفت های جدید بزرگان و تجار و بازرگان ها، سران قبایل، سرداران و سفرا و کارگزاران روز به روز لزوم این توسعه را بیشتر می نمایاند. مساجد، تکیه ها، حسینیه ها، کاروانسراها و حمام های بسیاری ساخته شد، بازار خاصه، رشد چشمگیری کرد. وی مسجد شاه، مسجد سید عزیزالله، مسجد مروی، قصر قاجارها، کاخ نگارستان، قصر لاله زار و کاخ نیاوران را بنا کرد و دیوار دارالعماره را وسعت بخشید و عمارت خروجی را در ارگ سلطنتی بنا کرد و نیز باغ هفت حوض در گلوبندک و باغ نگارستان را در شمال میدان بهارستان در یک کیلومتری سرچشمه، همان قتلگاه قائم مقام فراهانی وزیر کاردان و فهیم نوه خاقان در اوان امارت، و نیز باغ زندان قصر معروف به باغ قصر قجری همه در دوره این شاه ساخته شدند، اما همه اینها در دوران های بعد یا از بین رفتند یا بنا به ضرورت تخریب شدند و از آن میان کاخ نیاوران و مسجد شاه باقی ماند و همچنان هم پابرجایند.
دوره نسبتا طولانی حکومت فتحعلی شاه برای رشد تهران خاصه از حیث نفوس و جمعیت فرصتی بود. جمعیت تهران حسب روایات مختلف در این دوران دو یا سه برابر رشد و قریب ۵۰ تا ۷۰ هزار نفر رسید، رشد جمعیت تقاضاهای چندوجهی برای کالاها و خدمات جدید را سبب شد که خود خدمتگزاران و صاحبان حرف و مشاغل جدید را به پایتخت آورد اما با این همه تهران بسیار کمتر از آن بود که شکوه و جلال پایتختی در حد پایتخت های بنام آن روزگار، همچون لندن، پاریس، سن پترزبورگ، استانبول و... را داشته باشد.
اما آنچه بیش از آثار محسوس و ملموس در تاریخ تهران عصر فتحعلی شاهی در اوراق تاریخ و اذهان مردمان باقی مانده، جریانات، حوادث و وقایع و سبک سیر رویدادهایی است که در این عصر و در دربار این شاه در تهران اتفاق افتاده است. جناب باباخان برادرزاده آغا محمدخان ممتاز و مکار، همان پسر حسینقلی خان جهانسوز که بعدها فتحعلی شاه شد، در جوانی در رکاب عمو دلیرانه شمشیر می زد و چون وی پیوسته در جنگ و جهاد بود اما با تشرف به روزگار عشرت و تلبس به لباس شاهانه، جمع کثیر کنیزکان و رقاصان و مطربان هوش از حواس خاقان ربودند و او را سرگرم معاشقه و مراودات پیدا و پنهان خود کردند و او چنان عنان اختیار را از کف داد که ملعبه نه امپراتورها و شاهان دیگر بلاد که سفرایی چون ژوبر، رمیو و جونز و گاردان و اوزلی و دیگران شد که هیچ یک از قراردادهای منعقده و مناسبات سیاسی وی با آنان نمودی از آگاهی سیاسی و زیرکی دیپلماسی او را نمی نمایاند. شاه دیگر نه فقط مرد جنگ و سیاست نیست بلکه به عکس رویه کریم خان اشتیاق وافری به اندوختن مال خاصه جواهرات داشت. لوییز دوبوا، نقاش فرانسوی او را بسیار خسیس و طماع معرفی می کند به طوری که می گوید، سالانه ۱۲ میلیون فرانک جواهرات می خرد و آنها را در صندوق روی هم می ریزد، طلای بی حساب جمع آوری می کند، ... الذی جمع مالاوعدده ایحسب آن ماله اخلده.
او با سیاست های غلط با تعلل ها، تنگ نظری ها و تعامل ها و مصالحه های بی خردانه و نابجای خود و مشاوران و مباشرانش نه فقط از مبادلات نامتوازن قدرت در عرصه بین الملل آن روزگار بهره ای نبرد، نه فقط از هیچ یک از موقعیت ها و نوسان های حساس شرایط دول آن روزگار استفاده ای نکرد، بلکه ۱۷ ایالت از ایالات شمالی را طی دو معاهده گلستان (۱۲۲۸هـ۱۸۱۳) و ترکمانچای (۱۲۴۳هـ۱۸۲۸) پیرو دو دوره جنگ های ایران و روس از دست داد و از قبل آن مشکلات و معضلات و موانعی را از جهات بسیاری در عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به وجود آورد که آثار آن تا روزگار ما باقی مانده است از جمله مساله دریای خزر.
خاقان نامدار قجری با وجود همه معضلات پشت سر و مشکلات پیش رو همچنان زندگی افسانه ای خود را در تهران در میان انبوه زنان و فرزندان و فرزندزادگان بی شمارش با همه عشق وافری که به زن و زیور و جواهرات داشت تداوم بخشید تا سرانجام در (۱۲۵۰ ق/۱۸۳۴ م) در سن ۷۰ سالگی جهان را بدرود گفت و عمارت های نوساخته خود را به دیگری واگذاشت... ولی با این همه آغا محمدخان و فتحعلی شاه با وجود همه کسری ها و کژی ها و قصورات و قساوت های محرز و مشخص شان، آخرین شاهان سنتی ایران بودند که پیشاپیش و در کنار سپاهیان شمشیر می زدند، شاهان پس از آنها همه کاخ نشینانی بودند که خوابیده نعره می کشیدند، نیز آن دو آخرین پادشاهانی بودند که بی دخالت و تایید خارجیان به قدرت رسیدند، تا زمان این دو پادشاه تصاحب تاج و تخت در گرو تدبیر و شمشیر مدعیان سلطنت بود اما بعد از آن سرنوشت سریر قدرت در میادین جنگ رقم نمی خورد و پادشاه بی دخالت دولت ها و سفرای روس و انگلیس پادشاه نمی شد