در اوایل هفتم ربیعالاول سال ١٣١٨ برابر با هشتم ژوئن ١٩٠٠، مظفرالدین شاه (٢۴-١٣١٣ یا ١٩٠۷-١٨٩٦) طی اولین سفر به اروپا، در شهر Contrexéville فرانسه، اولین تصاویر سینماتوگراف، یا همان تصاویر دوربین متحرک را تماشا کرد. این دوربین تنها ۵ سال قبل از سفر مظفرالدین شاه اختراع شده بود. شاه به عکاس ارشد خود؛ میرزا ابراهیم عکاسباشی؛ دستور داد تا دوربین گامونت بخرد و فیلم بسازد. او هم با فیلمبرداری از یک جشنوارهی گل در شهر اُستاند بلژیک فیلمی ساخت که احتمالا نخستین فیلمی است که توسط یک ایرانی ساخته شده است. عکاسباشی وقتی به تهران بازگشت، موظف شد تا از شیرهای باغ وحش سلطنتی فرحآباد و دستهجات عزاداری محرم در سبزه میدان نیز فیلم بسازد. او به اولین فردی تبدیل شد که نخستین فیلمها را از فضاهای عمومی مانند محاکم قضایی و یا محافل خصوصی مانند جشنهای عروسی، تولد و ختنه ساخت که همهی این فیلمها از بین رفتهاند.
میرزا ابراهیم صحافباشی (پسر تقیخان صحافباشی) که بعد از سال ١٨۵٩/١٢۷٦ به اروپا اعزام شد، نخستین سینمای عمومی را در ایران راهاندازی کرد. او دارای تفکر آزاد و لیبرال بود و هرازگاهی برای تجارت به خارج مسافرت میکرد. اولین سینما توسط همین شخص در رمضان ١٣٢٢ برابر با نوامبر ١٩٠۴ در خیابان چراغگاز تهران (امیرکبیر فعلی) افتتاح شد. او به مدت یک ماه فیلمهای کمدی یا نسخه ١٠ دقیقهای اصلاحشدهی فیلمهای خبری را پخش کرد که تقریبا تمام آنها را از کمپانیهای روستو و اودیسه به دست آورده بود. در میان کسانی که از خانهی تصاویر متحرک او بازدید کردند، افرادی مانند عبدالله انتظام و محمدعلی جمالزاده حضور داشتند که بعدها به ترتیب به سیاستمدار و نویسنده برجستهای تبدیل شدند. آنها با ٢ قران میتوانستند هم لیموناد بنوشند و هم شهر فرنگ ببینند.
یکی از نمایشدهندگان فیلم که در این راه مقاومت زیادی نشان داد، مهدی روسیخان از پدر و مادری انگلیسی و روسی بود ( نام خانوادگی واقعی او ایوانف بود) (متولد ١۵ اکتبر ١٨۷۵ و مرگ ١٩ مارس ١٩٦٨ در سنت کلود فرانسه). او کارش را از شاگردی عبدالله قاجار، عکاس محمدعلی شاه، آغاز کرد (سلطنت محمدعلی شاه ١٩٠۷/١٩٠٩)، تااینکه سرانجام یک دستگاه نمایش فیلم (پروژکتور) و ١۵ فیلم از شرکت pathe در پاریس خرید تا در حرم نمایش دهد. او در رمضان ١٣٢۵ (اکتبر١٩٠۷) زمینی را در کنار مغازه عکاسیاش در خیابان علاءالدوله (فردوسی امروز) اجاره کرد، تا برای حدود ٢٠٠ نفر هر بعدازظهر فیلم نمایش دهد فیلمهایی که بیشتر مربوط به جنگهای میان روسیه و ژاپن در سالهای ١٩٠۴و ١٩٠۵ بود. بعدها او طبقهی دوم خانه فاروس را هم در لالهزار اجاره کرد، جایی که او فیلمهای کمدی فرانسوی را پخش میکرد که این کار برای او بسیار موفقیتآمیز بود.
نمایشدهندهی رقیب او کاکاسیان آقایُف بود که سینمایش را در خیابان ناصری (ناصرخسرو فعلی) راهاندازی کرد. روسیخان از شاه مستبد و قزاقهای روس که بیشتر اوقات در سینمای او شامپاین میخوردند، حمایت کرد. او در محرم ١٣٢۷ برابر با ژانویه ١٩٠٩، هشتادمین فیلم را دربارهی مراسم عزاداری در محرم ساخت که در روسیه به نمایش درآمد ولی هیچگاه در ایران پخش نشد. در سالهای بعد، در جریان خلع شاه از سلطنت و به دنبال آن، وقوع انقلاب مشروطه، مغازهی روسیخان غارت شد و بسیاری از فیلمهایی که او شخصا تولید کرده بود، مفقود گردید. البته سینما فاروس با حمایت برخی از انقلابیون (مجاهدین) به کارش ادامه داد ولی در پایان همان سال، سینما نیز به اجبار تعطیل شد. در سال ١٣٢٩/١٩١١، روسیخان تبعید شد. او پروژکتور و ٣٠ فیلم خود را به فردی سپرد که تورهای استانی راه میانداخت.
تهران با پخش فیلمهای منظم و طبقهشده توسط اردشیر باتمانگیریان معروف به اردشیرخان آشنا شد. او در ابتدای قرن گذشته در pathe شهر پاریس کار کرده بود و هنگام بازگشت به ایران با خودش دستگاههای سینماتوگراف، گرامافون و دوچرخه آورده بود. در سال ١٣٣١/١٩١٣، او اتاق نمایش فیلمش را در بالای کتابفروشی و شیرینیفروشی یک فرانسوی در خیابان علاءالدوله جایی که بعدها در نزدیکی آن سفارت آلمان راهاندازی شد، بازگشایی کرد. در آن روزهای شلوغ، نمایش فیلم با نواختن یک ویلون و پیانو همراه بود و از تماشاگران با تنقلات مناسب با هر فصل پذیرایی میشد. این سینما تا زمان مرگ اردشیرخان در سال ١٣٠۴/١٩٢۵ به کار خود ادامه داد.
در ابتدای دههی ١٣٠٠/١٩٢٠ تعداد خانههای نمایش فیلم (سینما) در تهران و شهرستانها رو به فزونی نهاد، در سال ١٣٠۴، علی وکیلی، گراندسینما را با ظرفیت ۵٠٠ صندلی در گراندهتل خیابان لالهزار در تهران به راه انداخت. در سال ١٣٠۷/١٩٢٨، یک مهاجر روسی، به نام آرنولد ژاکوبسِن، سینما ایران را پایینتر از سینما گراند افتتاح کرد. این سینما، مجللترین سینمای تهران بود که ابتدا یک پیانو و سپس یک ارکستر کوچک در هنگام نمایش فیلم برنامه اجرا میکرد. این سینما ابتدا برای مردان بود، بعد از مدتی، اجراهایی برای زنان هم در نظر گرفته شد. در این سال، اجرای تئاتر ویژهی زنان، به لحاظ مالی با شکست روبهرو شد (چون استقبال زنان از تئاتر زیاد نبود) تا اینکه در همین سال، تماشاگران مختلط اجازه یافتند تا باهم تئاتر تماشا کنند. ورودی تئاتر برای زنان و مردان جدا بود و آنها دو طرف مخالف راهروی اصلی مینشستند. کارکنان تئاتر و پلیس از حضور «زنان بیعفت و مردان فاسد» در این اماکن جلوگیری میکردند.
اولین مقالهی فارسی دربارهی سینما در هفتهنامهی حقایق در باکو توسط علیمحمدخان اویسی در سال ١٣٣۵/١۷-١٩١٦ با عنوان سینماتوگراف «هنر تصویر متحرک» منتشر شد .
فیلم صامت: در سال ١٣٢۵/١٩٢۵، خانباباخان معتضدی (١٣١٠-١۴٠٦/١٨٩٢-١٩٨٦) که در رشتهی الکترونیک در اروپا درس خوانده بود و در استودیو گامونت فرانسه هم به عنوان فیلمبردار کار کرده بود، در سال ١٣٠۵/١٩٢٦ یک فیلم خبری به نام مجلس موسسان (مجمع قانون اساسی) و نیز از مراسم تاجگذاری رضاشاه که قطعاتی از هر دوی آنها باقی مانده است، تولید کرد. نمایش فیلم صامت معمولا با شرح و توضیح مرد یا زنی -بستگی به تماشاگران داشت- همراه بود، او از بالا تا پایین راهروی سینما را قدم میزد و خلاصهی داستان فیلم را با صدای بلند بازگو میکرد. معتضدی، فارسیزبانان را با عناوین فیلم آشنا میکرد. او این عناوین را در فواصل مختلف فیلم وارد میکرد تا توضیح دهد که داستان فیلم چیست. این عناوین به صورت کپسولهای بین قطعات فیلم تا سال ١٣۴٠/١٩٦٠ باقی ماند تا آنکه سیستم دوبلهی فیلمهای خارجی به زبان فارسی ایجاد شد.
آوانس اوهانیان (٦١-١٩٠١) ارمنی که در صنعت فیلم روسیه کارآموزی کرده بود، در سال ١٣٠٩/١٩٣٠به ایران برگشت و مدرسهی بازیگران سینما (پرورشگاه هنری سینما) را برای مردان و زنان جوان راهاندازی کرد. در دی ماه ١٣١٠/ژانویه ١٩٣١، اولین فیلم فارسی به نام «آبی و رابی» را با کمک دانشجویان و فیلمبردارش، معتضدی، کارگردانی کرد. این فیلم کمدی از بازی طنز دو بازیگر هلندی به نامهای هارالد مدسون و کارل شنستروم، از مجموعه فیلمهایی که از سوی کمپانی پالادیوم به کارگردانی لو لاریتزِن در سالهای ١٩٢٠ تا ٢٩ ساخته شده بودند، الهام گرفته بود. آبی و رابی به عنوان فیلمی پر از حرکت و جلوههای ویژه، موفقیتی محسوب میشد که ابتدا به صورت فیلم کوتاه در حومهی تهران به نمایش درآمد. دومین فیلم اوهانیان با نام "حاجیآقا، آکتور سینما" (١٣١٢/١٩٣۴ ) فیلمی بود که با طنز به مسائل داخلی تهران مانند آداب رسوم و نحوهی تفکر آن زمان نگاه میکرد. این فیلم بههرحال تحت تاثیر اولین فیلم ناطق فارسی به نام دختر لُر (١٣١٢/١٩٣٣) بود که تنها دو ماه و نیم قبل از آن تولید شده بود.
ابراهیم مرادی (١٣١٦-١٣۵٦) که مدتی برای سازمان فیلم شوروی (Mezhrabpom یا امدادگران بینالمللی) فعالیت کرده بود، کوشید تا در سال ١٣٠٩ برابر با ١٩٣٠ فیلمی با عنوان انتقام برادر در بندر پهلوی (سابق) بسازد. اما موفق به اتمام آن نشد. او سپس به مدرسه یوحنیان (Uhanian) در تهران وارد شد و با سایر دانشآموزان فیلم بوالهوس را در سال ١٣١٣/١٩٣۴ ساخت که ٣٠ هزار ریال هزینه داشت. این فیلم بلند صامت با وجود برخورداری از حمایت مالی، نتوانست با دختر لر رقابت کند. باوجوداین، فیلم با در برابر هم قراردادن یک مرد شرور شهری و روستایی سختکوش، قالب و رویهای را ایجاد کرد که بعدها در فیلمهای فارسی تکرار شد.(Tahāmīnežād, pp. ١۷٨-۷٩) در سال ١٣١١/١٩٣٣ تنها ٨ سینما در تهران و تعداد کمی از شهرستانها وجود داشت. در مرداد ١٣٠٩/ اگوست ١٩٣٠، علی وکیلی مجلهی «سینما و نمایشات» را منتشر کرد. این ژورنال اولین نشریهای بود که به فیلمهای غالبا وارداتی اختصاص داشت و نام افرادی مانند صحافباشی، روسیخان و بهویژه باقراُف در آن دیده میشد.
فیلم صامت دیگری که در سال ١٩٢۵ در ایران ساخته شد، علف یا Grass نام داشت. این فیلم را دو امریکایی به نامهای مِریان کوپر و اِرنِست شُدساک بر اساس فیلمنامهای از مارگریت هریسون، کارگردانی کردند. این فیلم مستند دربارهی حماسهی شجاعت مردان بختیاری بود که هر بهار از کارون مواج میگذشتند و از برف و یخ بالا میرفتند تا رمههایشان را به چراگاه و زمین پر از علف پشت زردکوه برسانند. این فیلم در ایران پخش نشد چرا که عدهای فکر میکردند چهرهی ایران در این فیلم خدشهدار میشود و بیشتر عقبماندگی و بدبختی را نمایش میدهد.
در پایان دههی ١٩٢٠، آندره مالرو، نویسندهی فرانسوی فیلمی دید که در آن نبوغ توزیعکنندگان ایرانی آشکار میشد: «من در ایران فیلمی دیدم که وجود خارجی ندارد و آن زندگی چارلی بود. { زندگی چارلی چاپلین} سینمای ایرانیها در فضای باز بود و بر روی دیوارهای اطراف تماشاچیها، گربههای سیاه هم نشسته بودند و فیلم را تماشا میکردند. توزیعکنندگان ارمنی تمام شلوارهای کوتاه چارلی را با مهارت به شلوار بلند، مونتاژ کرده بودند که شگفتانگیز بود.» ۴۵ سال بعد این تکنیک در فیلم آقای ولگرد (آربی سی فیلم) به وسیلهی ریچارد پترسون آمریکایی انجام شد و در سال ١٩۷۵ پخش شد.
فیلم ناطق: دختر لُر در هند توسط تکنسینهای هندی و بازیگران ایرانی ساخته شد. نقش جعفر از سوی عبدالحسین سپنتا (١٢٨٦-١٣۴٨) بازی شد. سپنتا ادیب و ناشر روزنامه در اصفهان بود که در نگارش فیلمنامه با اردشیر ایرانی کارگردان همکاری کرد.
این فیلم در سال ١٣١٢ در سینماهای مایاک و سپه تهران به نمایش گذاشته شد. این فیلم اولین فیلمی بود که ایرانیها صدای آن را به زبان فارسی میشنیدند. موفقیت این فیلم فوقالعاده بود و هیچ فیلم صامتی نمیتوانست با آن رقابت کند. این فیلم تا امروز جذابیت ساده و بیتکلف خود را حفظ کرده است. سپنتا به کار کارگردانی در هند ادامه داد. با تقاضای وزارت معارف ایران، او همچنین فیلمی داستانی دربارهی زندگی شاعر ایرانی، فردوسی ساخت که در برخی قسمتهای آن به دستور حاکمیت ایران، بر حمایتهای محمود غزنوی از شاعر تاکید شده بود.
متاسفانه تمام این فیلم نابود شده است.
به گفتهی سپنتا، موفقیت دختر لُر منجر شد تا توزیعکنندگان فیلمهای آمریکایی در تهران، از رقابت با فیلمهای ایرانی واهمه داشته باشند و مانع کار او در ایران شوند. او حتی از سوی دولت ایران هم تشویق نشد. بنابراین سپنتا از تولید دو فیلم جغد سیاه و عمرخیام ناتوان ماند. تا سال ١٣٢٦/١٩۴۷ هیچ فیلمی در ایران تولید نشد.
صنعت فیلم: در سال ١٣٢۴/١٩۴۵، اسماعیل کوشان (١٩١۵-١٩٨١) هنگامیکه به عنوان سیاهی لشگر در استودیوی جهانی فیلم برلین کار میکرد، یک کپی از فیلم فرانسوی قرار ملاقات اول (Premier rendez-vous) را با بازی «دانیل دارو» خرید، در استانبول به فارسی دوبله کرد و با عنوان «دختر فراری» در تهران به نمایش گذاشت. با کسب موفقیت در این کار، کوشان تصمیم گرفت تا او هم اولین فیلم ناطق خود «طوفان زندگی» (١٣٢٦-١٩۴۷) را بسازد. این فیلم را علی دریابیگی، کارگردان تئاتر کارگردانی کرد که او هم دورهی کارآموزی را در آلمان سپری کرده بود. این فیلم موفقیت ناچیزی کسب کرد و این امر کوشان را واداشت تا در سال ١٣۵٨ /١٩۷٩ «استودیوی فیلم پارس» را به عنوان اولین استودیوی ایران تاسیس کند. به عنوان یک تاجر، کوشان در ابتدای راه، فیلم متوسط «شرمسار» (١٣٢٩/١٩۵٠) را تولید کرد. در این فیلم خوانندهای به نام دلکش، نقش دختر روستایی سادهای را بازی میکرد که صدای طلاییاش باعث شد تا در رادیو شهرتی به دست آورد. فیلم «مادر» را نیز در سال ١٣٣١/١٩۵٢ با بازی دلکش و خواننده دیگری به نام قمرالملوک وزیری (١٩٠۵-١٩۵٩) ساخت.
سایر فیلمهای دههی ١٣٢٠ و ٣٠ شامل ولگرد (١٣٣١) به کارگردانی مهدی رییس فیروز، فیلم آقامحمدخان به کارگردانی نصرت الله محتشم، اولین مجموعه سریالهای معمولی و پیشپاافتاده به نام قیام پیشاوری (١٣٣٣)، طنزی در حوادث آذربایجان (١٣٢۴/١٩۴۵)، امیرارسلان نامدار ( شرح زندگی امیرارسلان) فیلمی که موفقیت زیادی در گیشه داشت، ١۷ روز تا اعدام (١٣٣۵/١٩۵٦)، فیلمی که توسط هوشنگ کاووسی، اولین فارغالتحصیل مدرسهی فیلمسازی خارجی ساخته شد. او منتقد جدی فیلم فارسی بود، بلبل مزرعه (١٣٣٦/١٩۵۷)، یک ملودرام روستایی، شبنشینی در جهنم ( ١٣٣٦)، یک کمدی سیاه، چهارراه حادثه (١٣٣٣) و طوفان در شهر ما (١٣٣۷/١٩۵٨) هر دو فیلمهای اخیر توسط ساموئل خاچیکیان کارگردانی شد. او استاد تولید فیلمهای هیجانی بود. فیلم چشم به راه (١٣٣۷/١٩۵٨) درباره بدبختیهای مردم، لاتِ جوانمرد (١٣٣۷)، فیلمی الهامگرفته از رمان ذاش آکُل صادق هدایت به نام کلاهمخملی و گنج قارون ( ١٣۴۴/١٩٦۵) که دربارهی بیاهمیتی پول و ارزش دوستی بود و فروش بالایی داشت.
در سال ١٣٢٠ برابر با ١٩۴٠، ٢۵٠ فیلم در ایران به نمایش درآمد، ٦٠ درصد فیلمها آمریکایی، ٢٠ درصد آلمانی، ۵ درصد فرانسوی و ۵ درصد روسی بود. در بهار ١٣٢٩/١٩۵٠، ٨٠ سینما در ایران فعال بود که ٢٠ سینما از امکانات نمایش فیلم در فضای باز در تابستان بهرهمند بودند. کل تماشاچیان فیلمها ٩ میلیون نفر بود. هر سال تقریبا ۴۵٠ فیلم توزیع میشد که ٨۵ درصد این فیلمها امریکایی و بقیه به کشورهای انگلستان، مصر، فرانسه، ایتالیا، هند، روسیه و ایران اختصاص داشت. در شش روز پایانی اسفند سال ١٣٢٣/١٩۵۵، ۵٨ فیلم در ایران تولید شد. در بهمن ١٣٣٦/١٩۵٨، ٢٢ کمپانی تولیدکنندهی فیلم فعال بودند که هر یک با بودجهی متعارف ۵ میلیون ریالی فیلم تولید میکردند. در آن زمان تقلید از مصر و ترکیه و بهخصوص داستانهای عاشقانهی هندی مرسوم بود که سکانسهای رقص و آواز بهصورت اجباری در فیلم وارد میشد.
در سالهای بعد از ۱۳۲۲ فعالیتهای فیلمسازی به دلیل تاسیس چند شرکت سینمایی توسط تعدادی سرمایهگذار و همچنین عمومیترشدن سینما در بین مردم، گسترش یافت. اما متاسفانه از آنجاکه در این گسترش توجه به درآمد و سود حاصل از سرمایهگذاری از یک طرف و وضعیت سیاسی جامعه از بعد از کودتای ۲۸ مرداد و محدودشدن آزادیها، یعنی مهمترین عنصر توسعه فرهنگی، سینمای ایران عمدتا با محصولاتی عوامپسند و بیمحتوا مواجه شد و این عناصر جزو سنت رایج فیلمسازی در این دوره گردید. خوشبختانه در سالهای بعد با فعالیت فیلمسازانی چون ساموئل خاچیکیان، هوشنگ کاووسی، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، سهراب شهید ثالث، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، فریدون رهنما و علی حاتمی جریان فرهنگی تازهای در فیلمسازی ایران آغاز گشت، که تا حدودی جدا از سنت رایج عوامپسندانه در ایران اقدام مینمود.
اولین کلوپ و کتابخانهی فیلم در ایران به نام «کانون ملی فیلم» در آذر ١٣٢٨ برابر با دسامبر ١٩۴٩ آغاز به کار کرد که اعضای آن اولین جشنوارههای فیلم را در ایران برگزار کردند. (نمایش فیلمهای انگلیسی در سال ١٩۵٠/١٣٢٩ و نیز فیلمهای فرانسوی در سال ١٩۵١/١٣٣٠). در سال ١٣٢٩/١٩۵٠ «فرخ غفاری»، نقدهای جدی فیلم را با نوشتن در مطبوعات چپ با امضای مستعار «م، مبارک» معرفی کرد. او همچنین اولین مقالات را با مضمون تاریخ سینمای ایران در سال ١٣٣٠/١٩۵١ نوشت. در سال ١٣٣۷/١٩۵٨، غفاری که دستیار هِنری لَنگلویز (Henri Langlois) در آرشیو فیلمهای قدیمی و خانگی (Cinémathèque) در فرانسه و دبیر اجرایی فدراسیون بینالمللی آرشیو فیلم از ١٩۵١ تا ١٩۵٦ در پاریس بود، فیلم «جنوب شهر» را دربارهی زندگی لاتهای تهران ساخت. مکان فیلمبرداری بیرون از استودیو و در فضای باز بود. ولی سبک نو و واقعگرایانهی فیلم آن را در معرض سانسور قرار داد، بهطوریکه نگاتیو آن مُثله شد و از نمایش آن جلوگیری شد. او در سال ١٣۴٢/١٩٦٣، از داستانی در هزار و یک شب برای ساختن فیلمی کمدی استفاده کرد که دربارهی ترس در طبقات اجتماعی مختلف در تهران معاصر بود. نام این فیلم «شبِ قوزی» بود که در سال ١٩٦۴ در فستیوال کَن هم به نمایش درآمد. چند سال بعد شاعری به نام فریدون رهنما، فیلمی با عنوان «سیاوش در تخت جمشید» ساخت (١٣۴٦/١٩٦۷) که فیلمی تجربی دربارهی مفهوم زمان بود. فروغ فرخزاد نیز در سال ١٣۴١ فیلمی کوتاه دربارهی جذامیها با نام «این خانه سیاه است» ساخت. ابراهیم گلستان، نویسنده، نیز در سال ١٣۴۴ فیلم «خشت و آیینه» را به عنوان کاری واقعی و درونگرا کارگردانی کرد. همهی این فیلمها، در جشنوارهها و کتابخانههای خارج از کشور، نمایش داده شد، اما در ایران با اقبال عمومی روبهرو نشدند و به ناچار به بایگانی رفتند.
تاسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در ۱۳۴۸ فرصت مناسبی برای شکلگیری سینمای فرهنگی در ایران شد. همکاری یونسکو با این کانون به عنوان توزیعکننده فیلمهای کودکان در ایران که با اعزام نورالدین زرینکلک به بلژیک عملی گردید، تأثیر مهمی بر ارتقاء سطح فرهنگی کانون گذاشت. جریان فرهنگی شکلگرفته از سوی سینماگران پیشرو همراه با ایجاد کانون پرورش فکری و همچنین کاهش استقبال عمومی از عناصر سرگرمکنندهای چون خشونت، روابط جنسی، جاهلمسلکی در بین اقشار جوان و بهخصوص قشر تحصیلکردهی کشور عواملی بودند که در طی سالهای ۵۰ تا ۵۷ جریان نو و سازندهای را در سینمای ایران به وجود آوردند.
توسعهی سینمای ایران:( ١٣٣۷-١٣۵۷/١٩۵٨-١٩۷٩): تولید فیلمهای بلند از ٢۵ عنوان در سال ١٣٣٨/١٩۵٩ به ۵٣ عنوان در سال ١٣۴۵/١٩٦٦ و نیز به ٨٠ عنوان در سال ١٣۵٠/١٩۷١ افزایش یافت، اما در سال ١٣۵۵/١٩۷٦ به ٦١ عنوان فیلم بلند کاهش یافت. تعداد فیلمسازان هم از ٢٢ نفر در میانهی دههی ١٣٣٠ یا دهه ١٩۵٠ به ۴٠ نفر در میانهی دهه ١٣۴٠/١٩٦٠ افزایش یافت و به ٦۷ نفر در اوایل دههی ١٣۵٠/١٩۷٠ رسید. هزینهی تولید فیلم هم در ده سال ۴۵ تا ۵۵ به دلیل روند تورم اقتصادی دو برابر شد. کل هزینهی تولید کمپانیها نیز در این دوره از ٢۴۷ میلیون ریال به ۵۴٦ میلیون ریال رسید. متوسط هزینهی تولید فیلم رنگی نیز از ٦میلیون ریال در سال ١٩٦٦ به 8.5 میلیون ریال در سال ١٩۷١ و به ١٢ میلیون ریال در سال ١٩۷٦ افزایش یافت که بیشتر از مصر و ترکیه بود. ایران در سال ١٣۵۴/١٩۷۵، ٨٣ فیلم به افغانستان، ۴٢ فیلم به دوبی، ٢ فیلم به روسیه و یک فیلم به ایالات متحده صادر کرد. تعداد خانههای سینما هم از ١۴٢ خانه در سال ١٣٣٨/١٩۵٩ به ۴۵٣ خانه در سال ١٣۵۴/١٩۷۵ افزایش یافت که ١١٢ خانه در تهران بود.
فیلم تبلیغاتی: در سال ١٣۵٣/١٩۷۴، ۴۷٣ فیلم تبلیغاتی در ایران نمایش داده شد، از بین اینها ١۴٣ فیلم تجاری از امریکا، ٦١ فیلم از ایران، ۵٩ فیلم از هنگ کنگ، ٣٣ فیلم از فرانسه، ٢۵ فیلم از هند، ١٦ فیلم از انگلستان، ١٢ تا از ژاپن، ٩ فیلم از ترکیه و ٦ فیلم از روسیه بود.
در پاییز ١٣۴٣/١٩٦۴، دپارتمان سینما (اداره کل امور سینمایی) در وزارت فرهنگ و هنر جدید متصدی تمام امور مربوط به صنعت فیلم و سانسور زیر نظارت یک اداره مرکزی شد. بوروکراسی سانسور در دو سطح اعمال میشد: «کمیسیون نظارت فیلم» و «شورای عالی هنرهای نمایشی» که به عنوان دادگاهی نسبت به درخواست سانسور تصمیم میگرفتند. شرکتهای تولیدی مانند اتحادیهی صنایع فیلم ایران، و سندیکای بازیگران، کارگردانان، نمایشدهندگان، دوبلورها و مانند اینها راهاندازی شد. در آذر ١٣٣۷/دسامبر ١٩۵٨ «فیلمخانهی ملی ایران» افتتاح شد که بهطور منظم فیلمهای ایرانی و خارجی را گردآوری میکرد و به نمایش میگذاشت.
در آبان ١٣۴۵/ نوامبر١٩٦٦ جشنواره ملی فیلم کودکان و نوجوانان در تهران افتتاح شد. از سال ١٣۴۵/١٩٦٦ تا ١٣۵٦/١٩۷۷جشن هنر در شیراز، بهطور ویژه به تئاتر و موسیقی و همچنین فیلم اختصاص داشت. در سال ١٣۴٨/١٩٦٩، جشنواره ملی فیلم (سپاس) برای برگزاری سازماندهی شد. این رویداد، بهطورسالانه تا سال ١٣۵٣/١٩۷۴ ادامه داشت. در سال ١٣۵١/١٩۷٢جشنواره جهانی فیلم تهران افتتاح شد که تا ٦ سال دوام داشت.
«مدرسه عالی تلویزیون و سینما» نیز در سال ١٣۴۵/١٩٦٦ بهوسیلهی رادیو و تلویزیون جدید ملی ایران راهاندازی شد. تا سال ١٣۵۷/١٩۷٨ این تلویزیون که (NIRT) خوانده میشد، ٣ شبکه داشت. در آن زمان ٢ میلیون دستگاه تلویزیون و ١١ میلیون بیننده -یک سوم جمعیت- در ایران وجود داشت. برنامههای این شبکهها شامل اطلاعات، فرهنگ و سرگرمی بود. رادیو تلویزیون ایران مهمترین تولیدکنندهی فیلم در کشور بود (٦٠ درصد برنامهها در داخل تولید میشد) رادیو تلویزیون نهادی شبهمستقل بود و برای ارتقای تولیدات خود تلهفیلم، تعدادی فیلم کوتاه و بلند و سریال تولید میکرد؛ از جمله «آتش بدون دود» به نویسندگی و کارگردانی نادر ابراهیمی در سال ١٣۵٢/١٩۷٣، «شازده احتجاب» از سوی بهمن فرمانآرا در سال ١٣۵٣/١٩۷۴ و «دایره مینا» بهوسیلهی داریوش مهرجویی در سال ١٣۵٦/١٩۷۷.
در سالهای ١٣٣٠ نسل جدیدی از فیلمسازان كه به سینمای غیرداستانی، علاقهمند شده بودند، در جوار فیلمسازان بخش دولتی به كار پرداختند. از میان آنها میتوان به مصطفی فرزانه، ابراهیم گلستان و فرخ غفاری اشاره كرد كه برای شركت نفت فیلم ساختند. گلستان، سازمان فیلم گلستان را تأسیس كرد و فیلمهایی مثل یك آتش، موج و مرجان و خارا، تپههای مارلیك نخستین جوایز بینالمللی از جشنوارههای ونیز، پزارو و سانفرانسیسكو، به ارمغان آوردند. فروغ فرخزاد هم «خانه سیاه است» را همانجا ساخت. فریدون رهنما نیز تخت جمشید را با سرمایهی شخصی ساخت.
در اویل دهه چهل، تعدادی از فارغالتحصیلان سینما از اروپا بازگشتند و به بخش مستندسازی اداره هنرهای زیبا پیوستند. فرید داریوش «گود مقدس» و منوچهر طیاب « ریتم » را ساخت. محمد فاروقی نوه دختری احمدشاه، «طلوع جدی» را در اصفهان ساخت كه در سال ١٩۴۴ از جشنواره كن جایزه گرفت و كامران شیردل «قلعه»، «ندامتگاه» و «تهران پایتخت ایران» را ساخت. خسرو سینایی، كارش را با «آوایی كه عتیقه میشود»، آغاز كرد.
در سال ١٣۴۵ ابوالقاسم رضایی و جلال مقدم فیلم «خانه خدا» را ساختند که نخستین فیلم مستند ایرانی بود كه به صورت گسترده در سراسر كشور به نمایش در آمد و بسیاری از مردم برای اولین بار به سالنهای سینما رفتند تا مراسم حج را ببینند.
بلوط، نخستین فیلم مردمنگاری ایران است كه توسط دكتر نادر افشارنادری در سال ١٣۴۷ ساخته شد. این شیوه رهیافت علمی، توسط حسین طاهریدوست با فیلم سیاه و سفید «بلوط»، «تار» از فرهاد ورهرام، «آب و آبیاری» محمد رضا مقدسیان و «كشتی كویر» احمد ضابطیجهرمی، ادامه یافت.
در بین تمام این تلاشها، بهترین دوران فیلم فارسی از سال ١٣۴٨/١٩٦٩ با تولید فیلم «گاو» توسط داریوش مهرجویی و «قیصر» به کارگردانی مسعود کیمیایی آغاز شد. گاو بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی ساخته شد که در داستان قوی آن، فردی روستایی هویت خودش را به جای گاوش قرار میدهد. شخصیت اصلی فیلم قیصر هم ارتباط بین یک لات تهرانی با یک گاوچران (امریکایی) است. هر دو فیلم، موفقیت چشمگیری کسب کردند. «آرامش در حضور دیگران» (١٣۴٨/١٩٦٩) به کارگردانی ناصر تقوایی هم براساس داستان دیگری از ساعدی ساخته شد که دربارهی سرهنگی بود که گذشتهاش عذابش میداد. البته بزرگترین موفقیت تقوایی، تولید سریال «داییجان ناپلئون» در تلویزیون بود.
در سال ١٣۵١/١٩۷٢ بهرام بیضایی (١٣١۷/١٩٣٨)، نمایشنامهنویس و مورخ تئاتر، «رگبار» داستان معلمی از محلههای جنوب تهران را نوشت. در همان سال، او فیلم بسیار کوتاه «سفر» را دربارهی دو کودک در جستوجوی خانه و امنیت را کارگردانی کرد. تلویزیون ایران در سال ١٣۵١/١٩۷٢، با شهامت فیلم «مغولها» را به کارگردانی پرویز کیمیاوی تولید کرد که تاثیر بد تلویزیون بر روستاها را مورد تمسخر قرار میداد. کیمیاوی همواره به دنبال شخصیتهای عجیب و نامعمول بود و بر همین اساس چند اثر کوتاه ارزشمند ساخت مانند؛ یا ضامن آهو ({منظور امام رضا} ،١٣۴٩/١٩۷٠) و پ مثل پلیکان (١٣۵٠/١٩۷١).