مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف می گوید: پنج تن امور مملکت را مدیریت می کردند و واسط بین شاه و رعیت بودند، اول موبذان موبذ (اعظم روحانیون)، دوم وزرگفرمازار (صدراعظم)، سوم سپاهبذ (سپهسالار)، چهارم دویربذ (حافظ دفاتر و کاتب)، پنجم هوتخش بذ که استریوش بذ نیز نامیده می شد. (حافظ همه آنها که کار دستی می کردند از قبیل بندگان، برزیگران، بازرگانان، ...)
در ادبیات پهلوی اعضاء چهارگانه اجتماعی را به بدن انسان تشبیه کرده اند، اصحاب دین را به منزله سر، اصحاب مقاتله و جنگجویان و کارزار را به جای دست، کشاورزان را در حکم تن یا شکم، صنعتگران را برابر با پا شمرده اند.
صدراعظم در زمان هخامنشیان هزار پت و در زمان ساسانیان هزار بد خوانده می شد و لقب دیگر وزرگفرمازار بود کسی که هم وزیر تفویض هم وزیر تنفیذ بود، او در همه رفتار و کردار خویش برترین مردان و واقف به امور سیاست و عالم به اصول مملکت داری و مقدم همه اقران، جامع خصال، دور بین، ماهر در حکمت عملی و نظری بود، شغل صدارت در همه دولت های اسلامی خلفاء، اقتباس از دولت ساسانی بود .
وزرگان (بزرگان و نژادگان): در عهد ساسانیان هر بار که شاه جدیدی بر تخت می نشست مهان و نژادگان برای عرض طاعت خویش و بیانات او حاضر می شدند.
تعبیر عربی نژادگان برابر اهل بیوتات، العظماء برابر با بزرگان و مهان، الاشراف برابر با آزاده نژادان بود که در زبان پهلوی به ترتیب وسپهران و وزرگان و آزاذان می گفتند.
آزاذان: طبقه نژادگان و اصیل زادگان در زمان ساسانیان تقریبا ً متعدد و در کشور پراکنده بوده و اداره ولایت را به عهده داشتند. اسواران: از طبقه آزاذان شغل زراعت داشته و در روستا و مورد لطف شاه بودند، می توانستند به مقامات عالیه اجتماع و خدمات دولتی نایل شوند، ذوق اسب تازی، سواری و پهلوانی و دلیری در سر داشتند، تعداد آنها کم و پس از اشراف عالیه در درجه اول قدر و اعتبار بودند. درجه دوم این صنف دیهکانان (دهقانان) خوانده می شدند، آنها از امور لشکری دور اما ملزم به دفاع ولایتی بودند.
خسرو اول (خسرو لقب پادشاهان ساسانی بود که معرب آن کسری) خدمات " ایران سپاه بذ " یگانه را میان چهار سپاهبد تقسیم کرد.
ایران دویر بد یا دویران مهست: رئیس طبقه بی شمار دبیران و کاتب اعظم مملکت، شهردبیر: دبیر مملکت و مهتر دبیران شهرستان، مُـهر دار: رئیس دیوان ختم و رئیس شعبه سجلات و صاحب صدقات
مزربان: رئیس ولایت (بلد) و صاحبان ثغور، مزربانان بیشتر جنبه لشکری داشتند تا کشوری، آنها از میان طبقه عالیه مردم انتخاب می شدند و بر تخت سیمین می نشستند، مرزبانان شهردار ناحیه سرحدی آلان و خزر استثنائا ً حق نشستن بر تخت زرین داشتند، پادگوسپان: نایب شاه در ربعی از مملکت بودند که مهمات کشوری در منطقه خود را رسیدگی کرده و دارای قوای نظامی برای دفاع از ایرانشهر بودند. (ایرانشهر به معنی کشور ایران شامل اباختر یا شمال، خراسان یا مشرق، نیمروز یا جنوب، خوروران یا مغرب می شد.)
یک نام دیگر حاکم استان دار بود آنان دارای اندکی قوای نظامی و متکفل اداره املاک خالصه بوده اند. شهریگ: به معنی رئیس شهرستان (کوره)، اساوره و سرهنگان سپاه، پشتیگبان سردار: به معنی رئیس دسته پاسبان خاصه و از ملازمان عمده شاه در موقع شکار، همهرز: به معنی سرهنگان دسته پاسبانان
ولایت به کوره ها تقسیم و هر کوره کوچک دارای یک مرکز بلده یا شارستان بود که آنرا شهر می نامیدند، رئیس اداره شهر، شهریگ از میان دهقانان انتخاب می شد، رئیس یک قریه (دیه) و مزارع آن (رستاق روستا) دیهیک، دهقانان بودند. در مجمل التواریخ آمده است: دیهکانان رؤساء و مالکین اراضی و قراء بودند.
قاضیان : دادوران محاکم هر کوره را اداره می کردند. از دیگر کارگزاران عالی مقام ولایتی که جنبه قضایی داشتند یکی سروش ورزدار یا فقیه صلح، دیگری دست برهمداد، در قریه نیز دیهکان یا یک فرد دیگر قاضی دیه بود، برای داوری بین لشکریان فقیه مخصوص به نام سپاه دادور (قاضی عسکر) وجود داشت، در بعضی موارد هیئت منصفه ای مرکب از قضات مختلف به مطالب رسیدگی می کردند.
واستریوشان سالار: رئیس مالیه، شاهریشت: صاحبان مظالم، مردمان بذ: صاحب دیوان، خوان سالار: خورشگران و خوالیگران، ستکیان: پرده داران، آخور بد یا آخور سالار یا ستورپان: رئیس اصطبل
دُرسـت بد: طبیبان دربار بودند که اکثرا ً مسیحی بودند، مدرسه عیسویان در گندی شاپور در این زمینه مشهور بوده است.
مغنی: به معنی اهل فن موسیقی از اصناف خنیاگران و رامشگران و نوازندگان و خوانندگان و سایر اهل هزل و طرب بود.
موبد: از واژه مغپت که بعد موغبد و موبد شده است، مغان صنف اعلی و افضلی بودند که وجود خویش را وقف خدمت به ایزادن می نمودند، بلاد ماد و آذرپاذگان سرزمین آنان بوده است.
هیربذ (هیربد) در اوستا به معنی مؤدب و مربی بوده و در زمان بعد آخرین درجه از مدارج دینی است و تعداد آنها از افراد همه درجات دیگر بیشتر است، کار هیربد و مهتر او موبد تزکیه و تطهیر نفس است.
در تاریخ طبری آمده که خسرو دوم دستور داد آتشکده هایی ساختند و در آنها دوازده هزار هیربد برای زمزمه گماشتند، فرهنگ برهان قاطع هیربد را چنین تفسیر می کند: ۱-خادم و خدمتکار آتشکده ۲-قاضی و مفتی گبران، خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده ۳-آتش پرست، صوفی، مرتاض، ریاضت کش
همین که مغ بچه شناخت خود را به کتاب های مقدس و آیین های دینی نشان می داد (عموما ً در سن پانزده سالگی) هیربذ می شود و قابل و صالح برای انجام دادن خدمات دینی می گردد.
خانواده و تقسیمات اجتماعی در عهد ساسانیان
زمانی که ایرانیان همچون سایر اقوام و ملل دیگر هند و اروپایی داخل عصر تاریخی شدند تحت یک نوع نظم و ترتیب ایلی می زیسته اند.
بنای مملکت برخانواده (نافه) بود که مرکز آن خانه (مان) بود، چند خانواده خویشاوند یک عشیره (تُخمه) را تشکیل می دادند که در یک ده (وس) مجتمع بودند و نام سلسله همه خانواده ها بر عشیره اطلاق می شد.
زن که شوهر می کرد در عشیره شوهر به فرزندی قبول می شد، مجموعه چند عشیره قبیـله (زنـد) می شد که مسکن آنها شُـثره (کوره) نامیده می شد، مفهوم وسیعتر آن ولایت (دهیـو) بود و نام آریـا بر همه ایرانیان شامل می شد که علامت ممیزه آنها از سایر قبایل و ملل بیگانه ساکن در شمال و غرب بود.
در کتیبه نقش رستم داریوش شاه چنین می گوید: منم داریـوش، پسر ویشتاسـپ (خانواده) هخامنشـی (عشیره) پارسـی (قبیله) آریایـی (ملت)
پیرترین مرد خانواده رئیس بود (مانبُـد) از میان پیران و شیوخ رئیس قبیله و کدخدا را انتخاب می کردند. (وسبُـد)
قدرت در دست رؤسای محلی مجتمع بود و سیادت والی ولایت و شاه بیشتر صوری و اسمی بود، کار عمده شاهان جنگ بود که موجب استحکام موقعیت و افزایش قدرت آنها بود، در اعصار ما قبل تاریخ برای جلال و تکریم پادشاه لقب " کـی" را به او می دادند. (مانند کیـخسرو، کیـقباد، کیـکاوس و ...)
امر ولایت را "دهبُـد" و رؤسای دودمان ها را "وسبُـدان" می گفتند، گروهی را نیز گماردگان (گماشتگان) می گفتند که کار آنها اداره املاک و تیول بود، شهربانانی نیز بر ولایت فرمانروایی داشتند و افرادی نیز به صورت مخفی بر کار آنها نظارت می کردند.
در کتاب "شایست نشایست" مربوط به دوره فارسی میانه به زبان پهلوی چهار درجه ولایت ذکر شده است: ولایت بزرگ خانه (خانه خدا) ولایت رئیس ده (کدخدا) ولایت میر قبیله (ایلخان) ولایت مهتر ولایت (حاکم)
این طبقه بندی در رسایل به جا مانده از مانویان در ناحیه تُرفان نیز به چشم می خورد.
شغل های مهم و مناصب افتخاری دربار و خدمات عمومی از وقایع نگاران و تاریخ نویسان ارمنی اینگونه نقل شده است: بزرگ قبیله یا شیخ قبیله مسئولیت گذاشتن تاج بر سر پادشاه و مقام سرکردگی سواره نظام را به صورت ارثی داشته است، او این امتیاز را داشت که هر وقت پیش شاه است تاجی با سه رشته مروارید بدون زر و گوهر بر سر داشته باشد، رئیس یک قبیله دیگر مسئول نصب زینت آلات سلطنتی بر سر و بر شاه بود، پاسبانان ویژه شاه اهل یک قبیله دیگر که از خاندان ممتاز بودند و خدمات دیگر بین خاندان های مختلف دیگر تقسیم می شده است، این مشاغل شامل: سمت موکل شکارگاه های شاهی، سمت انباردار (حافظ انبار گندم)، سمت وکیل در و حاجب سالار (وزیر دربار و رئیس تشریفات)، سمت ساقی (شربت دار)، سمت مامور قربانی، سمت باز دار، سمت سرایدار عمارت ییلاقی، سمت پرچمدار جنگ، سمت پرده دار، رئیس خدم و قضات عادل در شهرها و روستاها
در دربار دو نفر منهی بود که یکی مُکلف بود حسنات واجب شاه را هنگام خشم به عدالت و مردم دوستی هدایت کند و دیگری کیفرهای لازم را به شاه تذکر دهد.
از جمله حقوق و امتیازات ویژه شاه، یکی بر سر نهادن تاج بود و دیگری خفتن بر تخت زرین، شاه برای شکار باغ وحش هایی داشت که حیوانات وحشی در آن نگاه داشته می شد، حرمسرای شاه نیز در دربار دخالت داشت، خواجه سرایان غالبا ً اقتدار زیادی داشتند، شاه در سفر ها جمع کثیری از نیزه داران و پاسبانان ویژه را ملازم رکاب داشت، هر کس پیش شاه می آمد باید هدایایی را به حضور تقدیم کند، خزانه شاه و دولت یکی بود، باج ممالک داخل خزانه شاهی می شد.
در زمان ساسانیان تقسیمات اجتماعی چهار طبقه بود که هر یک از این طبقات به چند صنف تقسیم می شده است: ۱- اصحاب دین ( شامل: الف- حکام، قضات و داوران ب- زُهاد، پایین ترین مرتبه آن مُـغان بعد موبـدان، رئیس طبقه موبدان را موبدان موبد می گفتند، سپس هیربُـدان و سایر روحانیون ج- سـدنه، دستور د- معلمان، مغان هندرزبُـد) ۲- مردان کارزاز ( طبقه مقاتله شامل : الف-سوار ) ۲- پیاده ( بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوتند، رئیس طبقه را ایران سپاهبُـد تا ارتشتـاران سالار گویند.) ۳- کتاب و اهل قلم ( الف- کاتبان رسائل ب- محاسبات ) ج- کاتبان اقضیه و سجلات و شروط د- کاتبان سیر (اطباء، شعراء، منجمان، رئیس طبقه را دویربـُد، دبیربُـد گویند.) ۴- چوپانان و برزگران به انضمام هُتُـخشان (محترفه و شهریان و طبقه مهنه شامل: برزیگران، راعیان، تجار و سایر محترفه اند، رئیس طبقه را واستریوش بُـد یا هوتُـخش بُـد گویند.)
زیردست هر رئیسی، عارضی است، بعد از او مفتش یا همرکار (برای تفتیش خطا ها) است، معلمی نیز از کودکی حرفه و کار را به آنها تعلیم می دهد که به او هندرزبُـد یا اندرزبُـد گویند.
در دوران پادشاهی ساسانیان اشخاص اول دولت عنوان شاه داشتند و اطلاق عنوان رسمی شاه بر شاه ایران از اینجا می آید.
ساسانیان رسم ملوک الطوایفی را از اشکانیان یادگار داشتند و بنابر آیین باستان بعضی از مناصب به میراث به رؤسای بیوتات هفتگانه تعلق داشته اند. خاندانی به نام ارتبیدس (ارگ بُـد ، نگهدار قصر) صاحب رتبه شاهی است و تاج نهادن بر سر شاهان وظیفه اوست البته در زمان بهرام پنجم (بهرام گور) اقتدار شاه کم شد و قدرت روحانیون زردشتی به اوج رسیده بود و موبد موبدان تاج بر سر شاه می گذاشت، دوم موکل امور نظامی است، سومی امور کشوری را اداره می کند، چهارمی محاکمات بین طرفین دعوا را فیصله می دهد، پنجمی فرمانده سواران است، ششمی متعهد جمع آوری خراج رعایا و مواظبت از خزائن شاهی است، هفتمی حافظ زرادخانه و مامور تهیه مُهمات نظامی است.
ازدواج در عهد ساسانیان
در زمان ساسانیان ازدواج پنج قسم بود :
۱ پادشاه زن (زن ممتاز): ازدواج دختر باکره با رضایت والدین، در این ازدواج فرزندان در دنیا و عقبی از آن شوهر بودند.
۲ ایوک زن: ازدواج دختر باکره که یکدانه والدین است، زن باید اولین فزرند خود را به عوض خود به والدنش واگذارد و از آن پس پادشاه زن شود.
۳ سذر زن: زن خوانده، اگر مرد جوان (لااقل در ۱۵ سالگی) پیش از ازدواج بمیرد، خویشان او دختری بیگانه را جهیزیه داده تا با مرد بیگانه ازدواج کند، چون این زن فرزند خانواده محسوب می گردد نیمی از فرزندان او متعلق به جوان متوفی خواهد بود و نیمی دیگر متعلق به شوهرش، خود زن نیز پس از مرگ متعلق به جوان مرده است.
۴ چغر زن یا چاکر زن یا زن چاکر: بیوه زنی است که از نو شوهر کند، اگر از شوهر اول فرزندی نداشته باشد او مانند سذر زن است یعنی نیمی از فرزندان شوهر دوم او متعلق به شوهر اول و خود زن نیز پس از مرگ متعلق به شوهر اول است.
۵ خود سرای زن: یعنی زنی که در حمایت خود است و بی رضایت والدین ازدواج کرده باشد، او از والدین ارث نمی برد مگر وقتی که پسر ارشدش بزرگ شده و او را بار دیگر به ازدواج پدر خود به عنوان پادشاه زن در آورد.
جوانی که می خواهد ازدواج کند باید به والدین دختر کابینی و جهیزیه به صورت نقد یا جنس دهد و در بعضی احوال حق استرداد آن را دارد، مثلا اگر دختر نازا باشد.
هنگام تولد فرزند، پدر باید به شکرانه آن خیرات و مبرات دهد و جشن گرفته و ولیمه دهد و میزان آن با دختر یا پسر بودن فزرند تفاوت می کند، هنگام نام گذاری نباید نام های متعارف بت پرستان را بر فرزند بگذارند چون گناه است، فرزند باید از چشم بد حفظ شود، بر اساس باورشان فرزند پرتویی از پدر است و باید از او فرمان ببرد، اگر فزرند نافرمانی کند سهمی از میراث به مادرش در صورتی که شایسته تر از او باشد می رسید، پرورش دادن کودک وظیفه مادر است و اگر او نباشد وظیفه خواهر و دختر جوان پدر اوست، اگر فرزند دختر باشد شوهر دادن او بر عهده پدر است و اگر پدر فوت کرده باشد و مادرش پادشاه زن باشد این اجازه داشت، در سایر موارد این حق مختص ولی شرعی دختر است و دختر مجاز نیست خودسرانه شوهر کند، اجرای عقد و ازدواج و صحت طلاق و حلال زادگی و صدق تملک و سایر حقوق در دست مغان بود.