آنچه به وضوح در متن کار عقلی تمام روشنفکران عصر مشروطه مشخص بوده همان ابتلای بی وقفه، به موضع همه گیری تناقضات آشکار فکری است که ریشه در راز سیطره و تسلط اندیشه غربی بر روزگار بی ثبات ایران داشت. میرزا آقاخان کرمانی نیز از آن دسته روشنفکرانی بود که در سردرگمی میان مدرنیته غربی و سنت حاکم بر جامعه ایران، پیام فعالیت فکری خود را در قاموس تناقض های گره خورده ای بیان کرد که زوایای دیگر ناهمخوانی شرق و غرب را بیشتر نمایان می کرد. اما وجه تمایز بارز او با اغلب روشنفکران دوران ناصری و عصر مشروطیت در عدم همکاری و فعالیت با دستگاه حکومتی و درباری بود. با این حال وی را به همراه فتحعلی آخوندزاده از بنیانگذاران ناسیونالیسم نوین ایرانی معرفی می کنند.
میرزا آقاخان کرمانی تقریبا یکصد و پنجاه سال پیش در خانواده ای خانزاده و متعصب و در یکی از محروم ترین نقاط ایران به دنیا آمد. پدرش از هواداران فرقه علی اللهی و مادرش نیز نوه مظفر علی شاه کرمانی از هواداران مشتاق علی شاه بود. خواندن و نوشتن را در بردسیر یاد گرفت و در نوجوانی برای ادامه تحصیلات راهی کرمان شد و درآنجا فقه، حدیث و روایت، تاریخ ملل، ریاضیات، نجوم، منطق و حکمت و عرفان آموخت. وی در کرمان نزد ملا محمد جعفر کرمانی که از پیشوایان نهضت آزادی در ایران بود و بارها به دستور ناصرالدین شاه به اتهام بابیگری زندانی شده بود، مشغول به تحصیل شد و به سبب همنشینی با ملا محمد و پسر دومش احمد که بعدها به شیخ احمد روحی شهرت یافت با افکار شیخ احمد احسایی آشنا شد و اعتقادات اولیه اش که بیشتر به دلیل تاثیر افکار خانواده، چیزی جز تداخل اندیشه های عامیانه و صوفیانه نبود، گرایشاتی نسبت به فرقه بابی ازلی پیدا کرد. اما دیری نپایید که میرزا به همراه شیخ احمد روحی به سمت اصفهان کوچ کردند که علت اصلی آن هنوز مشخص نشده است؛ هرچند دلیل مهاجرت به سبب تمایلاتش به شاخه بابی گری، منطقی تر و مستدل تر از فرار به خاطر مسایل مالیاتی است چرا که اوضاع مالی میرزا در این دوران بسیار خوب بوده و دارائی وی را در آن دوران نزدیک به پنجاه هزار تومان برآورد کرده اند.
به هر حال آنها پس از برگزاری یک سری جلسات خصوصی، اصفهان را به قصد تهران ترک کردند و میرزا در آنجا به تدریس قرآن مشغول شد اما به همان علت توطئه مادر و برادرش که از کرمان فرار کرده بود، سکونتش در تهران نیز دوام نیاورد و به همراه شیخ احمد روحی نزد حاکم رشت پناه بردند و به علت دسیسه چینی حاکم کرمان (ناصرالدوله) به استامبول رفته و از آنجا برای ملاقات با مدعی نیابت بابیت (صبح ازل) راهی قبرس شدند. بازگشت آنها از قبرس به استامبول در پی ازدواج با دختران صبح ازل نیز دیری نپایید تا اینکه میرزا و شیخ پس از طلاق، سرخورده راهی بغداد شدند. بی دلیل نیست که نقش داماد صبح ازل در مناسبات ازلیان مبهم جلوه می کند. فقر شدید در این دوران میرزا را مجبور به نامه نگاری با ملکم خان می کند. اما در طی این مکاتبات، میرزا به دعوت جمال الدین اسدآبادی به استامبول بازمی گردد تا در آنجا تز «اتحاد اسلامی» را پیاده کنند.
از آنجایی که شرح کامل زندگی نامه آقاخان کرمانی از مجال کوتاه سطور خارج است، تنها به این نکته اکتفا می کنم که در پی کشته شدن ناصرالدین شاه، میرزا، شیخ و خبیرالملک را در طرابوزان زندانی کرده و سپس به ایران تحویل دادند و محمدعلی میرزا ولیعهد قاجار آنها را به جرم بابی گری در باغ شمال تبریز سر برید و سرهایشان را پر از آرد کرده و به تهران فرستاد. غافل از آنکه میرزا آقاخان به رغم اینکه در طول حیاتش به اثبات دعوت باب و نایبش صبح ازل مشغول بود اما در اواخر عمر مذهب باب را از مذاهب ابداعی و مخترعه و از ریشه باطل و ماهیتش را «بدعت در دین» و انحرافی از صراط مستقیم دانست.
میرزا همواره فقط در پی دریافت شخصی و ذهنی خود با احساسات زندگی می کرد و دست به قضاوت می زد. اگر به فعلی دلبسته می شد که از تراوشات ذهنی اش به سلامت عبور کرده باشد آنگاه تمام قد در اختیار آن اندیشه قرار می گرفت و سعی بر اجرای فاکت های متجانس و یا نامتجانس آن می داشت که البته ردپای رویه مزبور را می توان در تمام مراحل حیات فکری او به وضوح تشخیص داد.
در پی همین شاخص شخصیتی، میرزا آقاخان کرمانی پیغام خرد نوبنیاد غرب را از الزاماتی دانست که یا باید فاکت های مرسوم اندیشه مترقی غربی را تمام قد پذیرفت یا در غیر این صورت باید منتظر محاصره اطراف ایران توسط غرب و به تبع آن شاهد ناچاری در تبعیت از فضای مهاجر بود. وی با غفلت از روی دیگر سکه، اندیشه مترقی غربی یعنی وجه استعمار و اقتصاد سوداگری، بیش از آنکه به کنه قضیه بنگرد، تنها تحت تاثیر عقلانیت نوآموخته غربی، هرچه را که بر عناد با مولفه های خردورزی غرب بود، منکر شده و ادعای نوین خود را مطرح کرد: «فهمیدن برتر از باور کردن است».
البته لازم به ذکر است که نگارنده به هیچ وجه در صدد انکار توانمندی اندیشه غربی در آن دوران نیست، بلکه منظورم تنها اشاره به ناهماهنگی ها و ناسازگاری سنتزهایی است که از تز و آنتی تزهایی کاملا متمایز و متغایر با یکدیگر که برآمده از بافت تاریخ مدار اندیشه های رایج بوده، سربرآورده است. چنین نگرشی آقاخان کرمانی را به سوی تناقضاتی سوق داد که ریشه در کج فهمی هایش از اندیشه های جدید و نظام سنتی قدمایی داشت. جالب آنکه وی در روزنامه اختر تاکید اکیدی بر حیات ایران قبل از اسلام داشت و اهمیت شکوه ایران را تنها در آن دوران می جست اما صرفا به الزام قانونگذاری در چارچوب شریعت می اندیشید.
با تمام این اوصاف روشنفکری که کار فکری خود را بیشتر در قاموس احساس و شور به پیش برده، مسلما با تناقضات آشکاری دست به گریبان بوده است. اما مشتاقم تا به حکم حضورش در تاریخ روشنفکری ایران، سخن را با توصیه آقاخان کرمانی به پایان ببرم: «حس های خفته و قوه های پژمرده یک ملت را دو چیز بیدار می کند و جاندار می گرداند یا شمشیر یا زبان فیلسوف، ولاغیر»