بعید است کسی نام این اقتصاددان بریتانیایی را نشنیده باشد. جان مینارد کینز متولد اول ژوئن 1883 بود و در 21 آوریل 1946 از دنیا رفت. این اقتصاددان با ایدهها و نظریات خود در اقتصاد کلان تحولات بزرگی را ایجاد کرد. از آنجا که تأثیرگذاریِ او در دنیای اقتصاد بسیار بالا بود، او را به عنوان پدر علم اقتصادِ کلانِ مدرن در قرن بیستم میشناسند. ایدهها و نظریات او پایه و اساس مکتب فکریِ کینزی را شکل داد. این اقتصاددان در دانشگاه کمبریج سالها کار کرد و از آنجا شناخته شد. یکی از کارهای جالبی که کینز انجام داد راهاندازیِ کلوپِ اقتصاد سیاسی بود.
چــرا بیکاری وجود دارد؟ اگر تنها یک پرســش کلیدی و اصلی در اقتصاد کلان وجود داشته باشــد، همین پرسش اســت. افرادی که به جای کار کردن، وقــت خود را هدر میدهنــد، ضرری بزرگتر از اتلاف وقت و از دســت دادنِ سالهای پربارِ عمرشان تجربه میکنند. برای جامعه هم ضرر بیکاریِ آنها بیش از هدررفت زمان و عمر آنهاست. بیکاری زندگیها را نابود میکند، بودجهها را از میان برمیدارد و دولتها را با مشــکل روبــه رو میکند. با وجود همه اینها، سیاستگذاران آن طور که باید برای رفع معضل بیکاری همت نمیکنند و جنگی علیه بیکاری به راه نمیاندازند.
معروفتریــن نوع نرخ بیکاری که بانک مرکزی امریکا یا همان فدرال رزرو مورد بررســی قرار میدهد «نرخ بیکاریِ طبیعی» است. در این نرخ، نرخ تورم ثابت اســت. این مفهوم اهمیت بســیار زیادی دارد. فدرال رزرو نیز روی این مفهــوم به طور مفصل بحــث میکند و تلاش دارد مقابل ســقوط بیش از حدِ طبیعیِ نرخ بیکاری بایســتد. به هر حال مفهوم نرخ بیکاریِ طبیعی در بسیاری از موارد، مورد بحث قرار میگیرد اما هیچکس آن طور که باید آن را نمیشناسد.
اما چرا نمیتوان بیکاری را ریشه کن کرد؟
دلایل بسیاری وجود دارد که نمیتوان بیکاری را به طور کامل ریشهکن کرد. زمان زیادی صرف میشود تا افراد بتوانند از شغلی به شغل دیگر بروند و در آن جــا بیفتند. به این وضعیت «بیکاریِ اصطکاکــی» میگویند که برای افراد در فاصله تغییر شغل ایجاد میشود. گاهی نیز افراد به خاطر اینکه مهارت کافی ندارند، نمیتوانند در کاری مشغول شوند و در نتیجه نوعی «بیکاریِ ساختاری» ایجاد میشود. اما آنچه بــرای بانکها اهمیت دارد رابطه میــان نرخ تورم و بیکاری است. جان مینارد کینز اقتصاددان برجسته بریتانیایی، نخستین قدمها را در مســیر مفهوم نرخ بیکاری طبیعی برداشــت. او در آن زمان تمرکز خود را روی مفهوم «بیکاریِ غیرداوطلبانه» قرار داده بود. کینز در کتاب خود با عنوان «نظریه عمومی» که در سال 1936 منتشــر شد، ادعا کرده افراد بسیار زیادی هســتند که مهارت بالایی نیز دارند امــا تنها به خاطر دســتمزدها، درگیر کار نمیشــوند. او معتقد بود وضعیت دســتمزدها به هر شــکلی که باشــد باز هم کارگران پول کافی برای خرج کردن نخواهند داشت.
پدر اقتصاد کلان مدرن
کینز معتقد بود دولتها باید وضعیت را به گونهای مدیریت کنند که بیکاری به صفر برســد و همه صاحب شــغل بشــوند. آنچه اکنون به نام کینز شناخته میشود، به طور کامل متعلق به او نیســت و نمیتوان او را پدر این نظریات دانست. به هر حال او به خاطر این مجموعه مطالعات، شناخته شد. کینز برای تحلیل بیکاری، به تحلیل تورم نیز پرداخت. به باور او، سیاستگذاران با تعیین سیاســت خود، نه تنها نرخ بیــکاری را تعیین میکنند بلکه مشــخص میکنند قیمتها با چه سرعتی افزایش پیدا کنند.
نخستین بار ایروین فیشر رابطه میان تورم و بیکاری را مورد بررسی قرار داد. به هر حال مطالعات در نهایت به نام کینز به ثبت رسید. کمی پس از آن نیز بحث ارتباطِ میان نرخ بیکاری و رشــد دســتمزدها مورد بررسی قرار گرفت. یکی از نتایجی که کینز در مطالعات خود به دســت آورد این بود که هرچه نرخ بیکاری پایینتر باشد، میزان دستمزدها با سرعت بیشتری افزایش پیدا میکند که این در نوع خود مقابل اقتصاد کلاســیک بود و جای تأمل داشــت. او این نتیجه را از بررسی سالهای 1861 تا 1957 به دست آورد. این دستاورد نقش بسیار مهمی در احقاق حقوقِ کارگران داشت. در گذشته سیاستگذاران به رابطه میان نرخ بیــکاری و نرخ تورم فکر نمیکردند. از دهه 60 میلادی این مســئله مورد توجه قرار گرفت. در چند دهه اخیر نرخ تورم رفتار پیچیده و متفاوتی داشته اســت که در نتیجه روی نرخ بیکاری و نرخِ بیکاریِ طبیعی نیز تأثیر گذاشته است. یکی از تأثیرات این بوده که به تازگی افراد در زمینه نرخ طبیعیِ بیکاری و وجودِ خارجی و حقیقیِ آن تردید پیدا کردهاند. بهرحال واضح اســت که نرخ بیکاریِ طبیعی وجود دارد اما شناخت کافی در مورد آن وجود ندارد.