«جوزف فرانک کیتون» ملقب به باستر در ۴ اکتبر ۱۸۹۵ به دنیا آمد. سالروز تولدش مصادف بود با شکلگیری سینما به شکلی که امروزه آن را هنر هفتم مینامند. باستر در خانوادهای هنرمند به دنیا آمد. وقتی ششماهه بود از چند پله سقوط کرد و سالم ماند؛ به همین دلیل او را «باستر» -به معنی عجیب- نامیدند.
باستر بدن نرم و انعطاف پذیرش را از پدر و مادرش به ارث برده بود؛ موهبتی که در آینده در فیلمها به کمکش آمد و او را تبدیل به بزرگترین بازیگر-کارگردانی کرد که بدلکار فیلمهایش نیز خودش بود. اولین نمایش باستر کیتون در سهسالگی به همراه والدینش به روی صحنه رفت. آنها گروهی سهنفره را به نام گروه کیتونها تشکیل داده بودند و وودویلهایی کوتاه را برای تماشاگران اجرا میکردند.
صورتِ «سنگی»، بدن نرم، و جنبوجوش وصفناپذیر کیتون از او شمایلی ماندگار ساخت. بازی کوتاهش در «روشنیهای صحنه» چنان عالی و تأثیرگذار بود که چارلی چاپلین به عنوان کارگردان ناچار شد برای حفظ برتری و شهرت خود بسیاری از نماهای بازی او را از فیلم حذف کند. کیتون تا سالها زیر سایه بازیگر همعصر خود چارلی چاپلین میزیست اما برخلاف او هیچگاه در رفاه و آسایش زندگی نکرد و شاید بتوان چهره همیشه غمگین و سردش را به سختیهایی که در عمر کوتاهش گذراند مربوط دانست.
با گذشت زمان کیتون شروع به ساخت فیلمهای بلندی کرد که از بهترین آنها میتوان به «جنرال» اشاره کرد. فیلم، داستان لوکوموتیوران جوانیست که ناخواسته متوجه توطئه شمالیها برای ربودن قطار جنوبیها شده و خود به تنهایی از جان مایه میگذارد و قطار را باز پس میگیرد. قاببندیها، کمدی اسلپ استیک و بازی خیره کننده کیتون، این اثر را به یکی از ماندگارترین آثار سینمای صامت بدل کرده است. کیتون آثار ماندگار دیگری همچون شرلوک جوان، نویگیتر، هفت شانس در کارنامه هنر خود دارد.
از بهترین فیلمهای کوتاه کیتون که تنها ۲۰ دقیقه است، میتوان به «یک هفته» اشاره کرد؛ اثری به یاد ماندنی از مردی که میخواهد تازه عروسش را به خانه بخت ببرد اما طوفان موجب خرابی خانهشان میشود. کیتون که تمام حرکات اکشن این فیلم را خودش انجام داده توانسته یکی از بدعتها و رسمشکنیهای سینما را در این «یک هفته» به نمایش گذارد؛ آنجا که زنش در حمام تن خود را میشوید و دستی خارج از کادر وارد شده جلوی لنز دوربین را میگیرد و بعد از پایان استحمام دست کنار رفته و با خنده شیطنتآمیز شخصیت زن مواجه میشویم. بیشک این تمهید یکی از اولین و بهترین خودسانسوریهای سینماست که به شکلی بدیع سانسور در فیلمهای آنزمان هالیوود را دست میاندازد.
نویگیتر داستان میلیونر جوان و تنبلیست که از انجام کارهای روزمره خود نیز سرباز میزند. بر حسب اتفاقاتی با دخترک جوانی در یک کشتی محبوس شده و در دریا سرگردان میشوند؛ ایندو که هیچ چیز از زندگی و شرایط سخت آن نمیدانند باید با شرایط دشوار محیط، خود را وفق داده و از پس مشکلات ریز و درشت برآیند. کیتون جسور در سکانسی از فیلم لباس غواصی بر تن کرده و به عمق آب میرود؛ این جسارت و شجاعت ستودنی کیتون در اکثر فیلمهایش نمود داشته است. در ادامه کیتون و دخترک با مردمی از جزیره آدمخواران درگیر میشوند و لحظات شاد و مفرحی را برای مخاطب رقم میزنند.
اثر مشهور دیگر کیتون هفت شانس است که شاید باستر بیشترین دوندگیها را در این فیلمش به نمایش گذاشته باشد. ماجرا از این قرار است که اگر کیتون تا ساعت هفت همان روز با دختری ازدواج کند هفت میلیون دلار ارثیه میبرد. اما کیتون که در بیان احساسات عواطفش ناتوان است، نمیتواند از دختر مورد علاقه خود خواستگاری کند؛ بنابراین یک آگهی ازدواج در روزنامه چاپ میکند و زنان ترشیده بسیاری برای ازدواج با باستر در کلیسا صف میکشند. صحنههای تعقیب و گریز باستر و زنان در خیابان بسیار خاطرهانگیز و دیدنی مینماید. بهیادماندنیترین و مهمترین سکانس فیلم سکانس تغییر فصلهاست؛ جایی که کیتون و محبوبش روی نیمکتی در پارک نشستهاند و شاهد تغییر فصول هستیم. این تغییر فصول به بیننده نشان میدهد که یک سال از رابطه و عشق این دو به هم میگذرد اما ارتباطشان هنوز سرانجامی نداشته. بعدها کارگردانان بسیاری از این تمهید در آثار خود بهره گرفتند.
کیتون همیشه در اوج نبود. او نیز مانند بسیاری از کارگردانان همعصر خود بهدلیل تحت فشار قرار گرفتن توسط کمپانیهای فیلمسازی بالاخره در دام آنها گرفتار شد و با مترو گلدوین مایر قراردادی بست که این قرار داد را میتوان سرآغاز نابودی خلاقیت و استعداد باستر کیتون دانست. فشار تهیه کنندگان کمپانی هر نوع بدعت و خلاقیت را از کارگردانان سلب میکرد و کیتون نیز از این امر مستثنا نبود. او که در زندگی زناشویی هم دچار مشکلات فراوانی شده بود، دچار ورشکستگی شد و همسرش هم تقاضای طلاق کرد. مدتی بعد کمپانی از سر دلسوزی و ترحم بار دیگر قراردادی با باستر امضا کرد و با پرداخت مبلغی ناچیز او را در اختیار گرفت.
اما کیتونِ دهه بیست دیگر هیچگاه تکرار نشد. باستر در چندین فیلم بلند ناطق حضور یافت اما بههیچوجه نتوانست موفقیتهای گذشته را تکرار کند. شاید حضور کوتاه و چنددقیقهای او در سانست بلوار گواهی بر زندگی واقعیاش در دهه پنجاه باشد. سالهای آخر عمر کیتون در تنهایی و عزلت سپری شد؛ روزهایی که زندگی او هم مانند صورتش سنگی بود.
باستر کیتون، مردی که در هیچ فیلمی نخندید، سال ۱۹۶۶ براثر ابتلا به بیماری سرطان ریه درگذشت.