1- هنر از منظر یونانیان:
یونانیان برای هنر از واژه تخنه استفاده می کردند. این واژه همان گونه که در منابع ذکر شده همان «تکنیک» امروزی و به معنی ساختن است. در تاریخ فلسفه یونان، دموکریتوس (480- 380 ق.م) نخستین کسی است که هنر را تقلید از طبیعت دانسته است. البته آرای دموکریتوس در آثار فلاسفه بعدی و از جمله ارسطو نقل شده است. افلاطون را در تاریخ فلسفه نخستین کسی می دانند که به طور مستقیم به بحث درباره هنر و نقد آن پرداخت. از منظر وی هر پدیده ای در عالم ماده، نمونه ای در عالم مثال دارد و بنابراین تمام پدیده های طبیعی تقلیدی از آن الگوی اولیه در عالم مثال هستند. افلاطون هنر را یک مرحله پایین تر از طبیعت قرار می دهد زیرا به زعم وی تقلید از طبیعت (که خود تقلیدی از عالم مثال است)، در هنر به دور شدن از عالم مثال می انجامد و بنابراین شأن هنر پایین تر از طبیعت است. اما وی تمام هنرها را به یکباره رد نمی کند و با توجه به آثار اجتماعی و فرهنگی که هر پدیده هنری می تواند داشته باشد هنرها را دسته بندی می کند. به این ترتیب اگرچه شاعران را از مدینه فاضله می راند اما در این میان انواعی از شعر را که برای تربیت جوانان سودمند است، لازم و مفید می داند. همچنین در میان مقام های موسیقیایی آنهایی را که سبب ایجاد شور حماسی می شوند رد نمی کند. بنابراین از نظر افلاطون هنر برای مقبول بودن الزاماً باید سودمند باشد.
ارسطو بر خلاف استاد خود تعبیری تازه از تقلید ارائه کرد؛ بدین صورت که وی تقلید را به معنای ارائه امور کلی دانست و نه جعل واقعیت محسوس. ارسطو در رساله فن شاعری و در اثبات برتری شعر بر تاریخ، شعر را بیان امور کلی دانست و نه بر خلاف تاریخ، بیان امور جزئی. همچنین از دیدگاه وی هنرمند پدیده ها را نه آنچنان که هستند بلکه آنچنان که باید باشند بازآفرینی می کند. آرای سایر فلاسفه تا دوران مدرن کمابیش ادامه دهنده و تکمیل کننده آرای این دو فیلسوف بزرگ تاریخ است. به عنوان مثال فلوطین همچون افلاطون هنر را تقلید صرف می دانست، اما در آرای فلوطین زیبایی و هنر با هم سازش یافتند. به تعبیر فلوطین زیبایی موجود در طبیعت و زیبایی بیان شده در هنر تجلیات حقیقتی واحدند. از دیدگاه او هنرها از عین پدیده های طبیعی تقلید نمی کنند، بلکه به سوی صور معقول که طبیعت از آنها بر می آید صعود می نمایند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید می آورند.
2- هنر از منظر ایرانیان:
هنر در زبان فارسی، مرکب از دو واژه «سو» یا «هو» و «نره» به معنی نیک و نیکمرد است؛ به عبارتی یعنی انسان نیک. در گاتها هنر صفت اهورا است و وهومن است. در همه متون متأثر از گاتها و اوستا هنر نوعی فضیلت محسوب می شود که نسبت نزدیکی با خرد و پارسایی دارد؛ از جمله در متون پهلوی هام دبیره.
از طرفی زیبایی مترادف با نیکی و خیر است. مثلاً در اوستا در توصیف ایزدبانوی اشی، صفات نیک، زیبا و درخشان آمده است و اعمال و صفاتی که به وی منسوب است لازم و ملزوم زیبایی اویند. به طور کلی ایزدان اگر نیکو و مفید باشند زیبا نیز هستند و این زیبایی کاملاً به خردمندی و پیروی این ایزدها از خرد باز می گردد و از آنجایی که خرد با نظم همراه است پس خودبخود منشأ زیبایی نیز هست. فقدان نیکی و خیر توسط زشتی ایزدان نمود می یابد و زشتی زاییده پدیده فقدان اندیشه نیک است همانگونه که زروان از نیک اندیشی دور شد و اهریمن از او پدید آمد.
همچنین «هو» مترادف با «هوش» نیز عنوان شده است. اگر هوش را مترادف با «خوش» در فارسی امروزی فرض کنیم، در این صورت نسبت آشکار و مستقیمی میان زیبایی و خیر برقرار می شود.
اما می دانیم آنچه امروز هنر خوانده می شود، در گذشته غالباً صنعت نامیده می شد. صنعت همچون تخنه به معنی ساختن است، اما درجات مختلفی داشته و بسته به اینکه چه چیزی را و چگونه و با چه هدفی بسازد ارزش و اهمیت آن نیز تفاوت داشته است. مثلاً موسیقی اگر برای مسخرگی پیشه کردن باشد یک صنعت پست و اگر برای نیل به مفاهیم عرفانی باشد یک فضیلت به شمار می آید.
3- هنر اسلامی چیست؟
همه ممالکی که اسلام در آنها گسترش یافت خود دارای هنرهایی بودند، اما با ورود اسلام در عین تداوم بسیاری از هنرها اشتراکاتی بین اینها ایجاد شد، از جمله رواج گسترده خط و خوشنویسی بر آثار مختلف هنری از معماری تا منسوجات. یعنی یک روح مشترک بر این هنرها سایه افکند که متأثر از آموزه های دینی و از طرفی جهان بینی ناشی از این آموزه ها بود. در هنر اسلامی حتماً باید به دنبال معنا بود، چون صرف صورت و ظاهر برای اینکه اثبات کند هنری اسلامی است یا نه کافی نیست. بنابراین هر هنری ولو اینکه در سبکِ اجرا و ظاهر شبیه سایر آثار باشد، تا مفهوم آن معلوم نباشد نمی توان در زمره هنر اسلامی قرار داد. مثلاً آیا پیکره های نقاشی شده بر دیوارهای عالی قاپو هنر اسلامی به شمار می روند؟ لازمه اینکه هنری اسلامی باشد این است که هم صورت و هم معنا مطابق با روح هنر اسلامی باشد یعنی هنرمند نه به واسطه مهارت در تکنیک، بلکه به واسطه سیر و سلوک خود در عالم معنی این اثر را آفریده باشد.
هنر اسلامی چندین مشخصه بارز دارد: یکی اعتبار قائل شدن برای خط و خوشنویسی و دیگر رواج گسترده نقش های هندسی. اهمیت هندسه و نقش هندسی نیز به واسطه پیشرفت هندسه و ریاضیات و معادل داشتن نظم با زیبایی ناشی شد. نظم هندسی گویی تقسیم فضای بی شکل به شکل هایی معین است که در عین حفظ تمامیت فضا، آن را زمانمند و منظم می سازند. در واقع هندسه نمایشی از نظم خلقت است؛ بخصوص که در قرون اولیه اسلام ریاضی دانان اسلامی پیشرفت چشمگیری نمودند و صنعت ریاضی از صنایع بافضیلت و به عبارتی یک هنر به شمار می رفت.
در تمدن اسلامی صناعت از طبیعت تقلید می کند و مثلاً به تعبیر دوانی تهذیب اخلاق نیز امری صناعی است. این تقلید تفاوت آشکاری با نظریه میمسیس افلاطون و ارسطو دارد، زیرا تقلید نه از صورت بلکه از سیرت طبیعت است و طبیعت جلوه ای از جلوه های باشکوه خداوندی است. همچنین صناعت انواع و اقسامی دارد، برخی از صنعت ها نافع و بعضی مضر هستند مثلاً صنعت سِحر منافی مصلحت مردم است و یا مطربی و مسخرگی، یا دباغی. اینها همه صنعت هستند اما جزو صنایع بافضیلت نیستند، اما صنعت هایی همچون کتابت و بلاغت و طب و ریاضی و … مفید و شریف هستند. و یا در تربیت دختران به عنوان مثال، دوانی و غزالی از کلمه هنر استفاده می کنند و هر دو از لزوم آموزش بافندگی و دیگر هنرها به دختران سخن می گویند.
آقای دکتر بلخاری می نویسند: هر هنرمندی در سیر صعودی خود از عالم حس به عالم مثال صور نوریه، باطن موجودات را کشف و در سیر نزول خود آنها را بازآفرینی می کند. از دیدگاه حکیمانی چون مولانا، ادب و هنر هر دو مبنای صور نوری عالم مثال و حضرت خیال اند و این مربوط به دیدگاه ارسطو نیست که در دیدگاه خود از هنر به شعر توجه می کنند، بلکه ناظر به این منش قرآنی است که خداوند در آیات مختلف از مثل و تمثیل برای بیان حقایق استفاده کرده است.
با توجه به آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گیری نمود که هنر الزاماً نیکو و زیبا و مفید است اما صنعت می تواند هم مفید و زیبا و هم غیر مفید باشد. یعنی هنر یک پله بالاتر از صنعت قرار می گیرد.