اگر از همه عالم بخواهیم تعریفی کامل از هنر ارائه کنند تعریفی بهتر از این آیه قرآن نمیتوانند عرضه دارند که: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» هیچ چیز در عالم هستی نیست مگر اینکه مخزن آن پیش خداوند است و خداوند به قدر معلوم فرو میفرستد و ظاهر میکند. همه هنر همین است، یعنی ظهور غیب به اندازه معلوم و بحث امروز من حول همین موضوع است.
در باب هنر، همانند زیبایی، تعاریف زیادی وارد شده است و یک تعریف جامع و مانع که همه متفکران آن را بپذیرند، وجود ندارد و به نظر من وجود نخواهد داشت.
حال پرسش این است که چرا چنین است و چرا نمیتوان از هنر تعریف تام و کاملی ارائه کرد؟ علت این است که هنر از انسان است و انسان آن را به وجود میآورد و در عین حال خود انسان هم هنر است. حال تعریف جامع و مانعی از خود این موجودی که آفریننده هنر است، وجود ندارد؛ بنابراین از هنر نیز نمیتوان چنین تعریفی ارائه کرد. فلاسفه بسیاری در طول تاریخ قصد داشتند تعریف کاملی از انسان ارائه کنند، ولی موفق نشدند؛ چرا که دیگرانی آمدند و تعریف آنها را نپذیرفتند. ارسطو میگفت انسان، حیوان ناطق است، دیگری میگوید انسان حیوان صنعتگر است و...
همچنین خود انسان، هنر است و عجیب این است که خدا هم آفرینش انسان را هنر میداند. خداوند که تعجب نمیکند. اصلا تعجب چیست؟ فقط انسان است که در میان همه موجودات، تعجب میکند؛ اما خداوند در مورد آفرینش انسان جملهای دارد که به نظر میآید معنای شگفتی و تعجب را به خود نسبت میدهد: «فتبارک الله احسن الخالقین» خود خدا به خودش میگوید تبریک عرض میکنم. این چه مخلوقی بود که خود خدا به خاطر خلق آن به خود تبریک گفت؟ این انسان بود و انسان هنر خداست.
نکته مهم دیگر اینکه هیچ مخلوقی غیر از انسان هنرمند نیست و توانایی خلق هنر را ندارد. حتی فرشتهها هنرمند نیستند. حیوانات ممکن است به واسطه شرطی شدن حرکات موزونی از خود نشان دهند، ولی آنها هنرمند نمیشوند، چون در حین اینکه آن اعمال تقلیدی و شرطی شده را از خود نشان میدهند، کار خلاقانه دیگری نمیتوانند بکنند، برخلاف مثلا یک هنرپیشه که در حین بازی با خاراندن گوشه صورتش هزاران معنی را به تماشاگر القا میکند.
پس هنر مخصوص خدا و انسان است. بحث دیگر اسماءالله و مظاهر آنها است. اسماءالله توقیفی هستند. یعنی اسماء الله باید از ناحیه خود خدا صادر شده باشند و ما نمیتوانیم اسمی را به خدا نسبت دهیم؛ مثلا ما میدانیم که خدا واجب الوجود است، ولی نمیتوانیم واجب الوجود را به عنوان یک اسم به خدا نسبت دهیم، چرا که خود خدا این اسم را به خود نسبت نداده است. مثلا اگر در نماز به خدا بگوییم واجبالوجود، نماز باطل است. خداوند اسماء زیادی دارد و اسماء زیادی را از خود برای ما ذکر کرده است. مثلا خالق، عالم، لطیف، بصیر، سمیع و... و به ازای هر اسم، مظهری در عالم دارد. پادشاهان مظهر شاهی حق، عالمان مظهر علم خداوند و... هستند. اما هنرمندان مظهر کدام اسم خداوند هستند؟ هنرمندان مظهر اسم «بدیع» هستند. بدیع بر وزن مبالغه است و خداوند خود را بدیع السماوات و العرض معرفی میکند. اما بدیع به چه معناست؟ بدیع خالق هم است ولی فقط خالق نیست. بداعت خلق خاصی است. بداعت خلق تازه و آفرینش است. به عبارتی، بداعت همان نوآوری است و خداوند نوآوری دارد.
انسان، ابداع خداوند است و این آفرینشی ویژه بهحساب میآید چرا که صفت ذاتی انسان خلاقیت است. چه ویژگیای در انسان است که باعث شده او مظهر اسم بدیع باشد. وقتی خداوند انسان را خلق کرد او را به یک صفت نیافرید. مثلا خداوند ملائکه را به حیث تنزیه آفرید، اما انسان را به چه حیثی آفرید؟ آفرینش انسان به حیث همه صفات خداوند است. خدا در آفرینش انسان، هم کمال تجلی و هم تجلی کمال کرد. خداوند، هم به حیث رحمت و هم به حیث قهاریت انسان را آفرید. پس انسان همه صفات خدا را منعکس میکند. هم عالم است و هم توانا. اصلا بگویید در هستی چه چیز هست که در انسان نیست؟ امروزه میگویند زبان انسان، مرز هستی را تعیین میکند؛ ولی چرا این گونه است؟ چرا زبان انسان مرز هستی را تعیین میکند؟ چرا انسان میتواند همه چیز را منعکس کند؟ انسان هم رحیم است و هم جبار. هم شقی است و هم سعید. هم شیطان است و هم فرشته. هنر انسان در همین جا ظاهر میشود، یعنی در همین تقابل.
هنرمند نیز با همین تقابل مرتبط است. اصلا موضوع کار هنرمند چیست؟ موضوع کار فیلسوفان موجود بماهو موجود است. موضوع کار فیزیکدان ذرات است. اما موضوع کار هنرمند چیزهایی که موجود است نیست، بلکه چیزهایی است که میتوانند باشند ولی نیستند. آنچه باید باشد و آنچه میتواند باشد چیست؟ میشود فرض کرد خداوند غیر از این عالم، عالم دیگری را هم میآفرید. باز میشود فرض کرد که در آینده عوالم دیگری به وجود آیند که اکنون نیستند. اما چند عالم را میتوان اینگونه فرض کرد؟ جواب این است که بی نهایت عالم. قدرت تصور ما بی نهایت است و هنر همین است، یعنی چیزهایی که میتواند باشد و نیستند. نقاشی پیکاسو همین است. شاید از نگاه کسی که از هنر چیزی نمیداند، این تابلوها با پاشیدن لجن روی دیوار فرقی نکند. ولی چیزی در ذهن پیکاسو است و عالمی را او تصور میکند که وجود ندارد و او آن را به تصویر میکشد.
حال به تبع بحث از هنر، بحث زیبایی مطرح میشود. چرا که هنر با زیبایی مرتبط است. ما چه چیز را زیبا مینامیم؟ مثلا در تابلوی لبخند ژکوند چیست که آنرا زیبا میکند؟ در مجسمه حضرت داوود میکلآنژ چیست که آن را زیبا میکند؟ یک چشم تیزبین و هنربین لازم است که پاسخ اینها را بدهد.
من میخواهم بگویم هنر در همه چیز هست و به نقاشی، تئاتر و... خلاصه نمیشود. میتوان هنرمندانه نشست یا غیرهنرمندانه نشست. میتوان هنرمندانه راه رفت همان طور که میتوان غیر هنرمندانه راه رفت.
اما آیا میتوان جهانی را بدون هنر تصور کرد؟ من میگویم شاید بشود ( و با احتیاط هم میگویم)، اما اگر هم بشود آن جهان ارزش زیستن ندارد. عالم منهای هنر ارزش زیستن ندارد.
مفهوم دیگری که در بحث هنر قابل تامل است، مفهوم غیب است. اما غیب چیست؟ غیب درون همه انسانها هست به نحوی که خود انسان از غیب درون خود مطلع نیست. میخواهم به همان آیهای که اول اشاره کردم باز گردم و به عبارت «ننزله» تاکید کنم. یعنی هنر از مخزن غیب شما نزول میکند و مثلا روی صفحه کاغذ به صورت شعر ظاهر میشود.
البته باید تاکید کنم که اینجا منظورم از غیب ضمیر ناخودآگاه فرویدی نیست و من از آن نظریه اصلا خوشم نمیآید. غیب چیزی است ورای عقل.
برایناساس هنر خیلی گسترده میشود. و حتی وحی و نبوت و پیغمبری را در بر میگیرد. و هنری دیگر از این بالاتر نیست. میرفندرسکی در قرن یازدهم گفته است که پیغمبری هنر است.
اما برای اینکه آن دریچه غیب باز شود و ما هنرمند شویم، چه باید کرد؟ راهش این است که از بدیها پرهیز کنیم (تنزیه). خود را از آلودگی بپیراییم. هنرمند هر چه از آلودگی دورتر باشد، هنرش پاکتر است. باید زوائد را از خود دور کنیم و اصلا هنر همین است، یعنی اینکه زوائد را برداریم.
مثلا مجسمهای که میکل آنژ ساخته چیست؟ این مجسمه قطعه سنگی است که زوائد آن زدوده شده است. شعر حافظ چرا زیباست؟ زیرا زوائد را از کلام زدوده است. هنرمند هم باید چیزهایی را که نباید داشته باشد از خود دور کند؛ چیزهایی مثل حسد، کبر و....