Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

کتابت را زمین نگذار (قسمت دوم)

کتابت را زمین نگذار (قسمت دوم)

«زندگی کاملا شبیه یک کتاب است.»

«زندگی کاملا شبیه یک کتاب است.» این یک نظریه سردستی نیست، درست است. همین نیم ساعت پیش در رختخواب به آن رسیدم اما سطح هوشیاری نسبتا خوبی داشتم، اینقدر بود که بفهمم الان در فرهنگ غنی و حتی غلیظ شده فارسی علامه، لنگ ظهر است. به هر حال، زندگی کاملا شبیه یک کتاب است، به این موضوع از بعد اقتصادی رسیدم. تفاوت این کتاب برای آدم‌های مختلف این است که یک گروه آن را خیلی زود دست می‌گیرند و می‌خوانند. یک عده اصلا کتاب را زمین نمی‌گذارند، یک بند می‌خوانند و می‌خوانند. عین حاجی زارع که اگر امکان داشت شب‌ها هم کتاب را زمین نمی‌گذاشت. بعضی‌ها به قاعده می‌خوانند. بعضی‌ها هم دوست دارند کتاب بخوانند اما همیشه یک گیر و گرفتاری مهم‌تری پیش می‌اید و مجال خواندن پیدا نمی‌کنند. بعضی‌های دیگر وضع بهتری دارند یعنی ابعاد فرهنگی و اقتصاد را توامان طی می‌کنند. این گروه به دیگران اجازه و فرصت می‌دهند تا برایشان کتاب بخوانند. این دسته آخر همان گروهی هستند که «بهترین شغل دنیا را داشتن پدری پولدار می‌دانند و البته شاغل هم هستند» این کتاب در تیراژ پایین منتشر شده یا حداقل توزیع کتاب انقدر بد بوده که به ما نرسیده است. برای همین باید انواع دیگری از کتابخوانی را پیش بگیریم، البته اگر علاقه‌ای به خواندن دارید. فقط حواستان باشد که موقع خواندن، حتما از کتاب یادداشت بردارید، فقط این یادداشت‌هاست که کارایی دارد. دلخور نباشید، عدالت همینطور است، کارهای سخت را گروه بزرگ‌تری باید انجام دهند.

موضوع کتاب و زندگی یا برعکس، کاملا جدی است فقط ممکن است اینقدر جدی و اقتصادی به آن نگاه نکرده باشید اما همین الان چشم‌هایتان را ببنیدید لطفا ببندید. خواهش می‌کنم. اقتصاد یک علم است ولی قرار نیست همه آن را در دانشگاه یاد بگیریم می‌توانیم بدانیم کجا چگونه خرج کنیم و کجا ترمز خرج و هزینه را بکشیم یا فشار دهیم به خصوص وقتی جزو آن دسته نیستیم که بهترین شغل دنیا یعنی پدر پولدار را داشته باشیم، همه چیز را باید از همان یادداشت برداری‌ها و کتاب خواندن‌ها به دست بیاوریم باور ندارید؟ این را به شما وا می‌گذارم اما آنقدر از نداشتن بهترین شغل دنیا آسیب‌دیده‌ام که مجبور شدم دائم از کتاب‌ها فیش‌برداری کنم و بیشتر به انها اتکا کنم بلکه دری به تخته بخورد و کلیدی برایش پیدا کنم تا بعدا به دنبال خانه و حیاطش باشم. الان لطفا چشم‌هایتان را باز کنید. واقعا نگاهتان عوض نشد؟

پول‌های امور خیری که خدا می‌رساند

حاجی عمو، هر وقت کسی در انجام یک کاری دو دل می‌ماند یا اصلا دل انجام دادن کاری را نداشت پا درمیانی می‌کرد و می‌گفت: «خدا پول چندتا چیز را خودش می‌رسونه، خونه خریدن و عروسی کردن» البته حاجی عمو کم‌کم این مثل را گسترش چشمگیری داد و به بچه‌‌دار شدن و حج و سفر هم رساند. حتی بعدها در مورد سفر‌های ترکیه و آلمان پسرش هم همین را گفت و حتی وقتی دانشگاه آزاد تازه تاسیس شده بود و مساله یکی، دو تا از جوانان فامیل پول و شهریه‌اش بود، این را هم به فهرستش اضافه کرد. بعید نمی‌دانم اگر خدا بیامرز الان هم زنده بود، سر قصه خرید ایکس باکس نوه‌ها و تبلت و آی پد هم همین را می‌گفت. اول‌ها واقعا دل همه با این حرف حاجی عمو قرص می‌شد و جلو می‌رفتند و خدا هم پول را می‌رساند اما بعدتر هر چه کار میکردیم و هر چه پس انداز و وام جور می‌کردیم، به خریدهایمان نمی‌رسید. البته بعدها یکی گفت قدیم‌ها برای پول عرق می‌ریختند و پول برکت پیدا می‌کرد. باور کنید ما به دل خودمان زیر کولر نمی‌نشینیم، همکارها خیلی تاکید دارند که با هوای خنک کار کنند. در ضمن خیلی‌ها حتی پشت میز هم نمی‌نشینند اما همینطور پول است که برایشان می‌آید و گاهی هم می‌رود.

خلاصه‌اش آنکه ما هی کار کردیم و هی پس‌انداز کردیم اما دیدیم برای آن در، هیچ کلیدی نتوانستیم بخریم و عمر همینطور می‌رود. دور از جانتان در مقاله‌ای هم خواندم که طبق استاندارد‌های جهانی، مردم با پس‌انداز 20 سال از حقوق‌شان می‌توانند خانه بخرند اما این رقم در ایران برای افراد متوسط و معمولی 50 سال است، از همان وقت خیلی حالم بد شد یعنی از هر طرف حساب و کتاب کردم، دیدم با این جان و توان، حال 50 سال کار کردن برای خرید خانه را ندارم. بدتر اینکه در هفتاد و چند سالگی، دیگر خانه و حیاط به کار من نمی‌آید، دور از جان همه‌مان، آن وقت فقط باید به فکر خانه آخرت بود نه شمشادهای حیاط. همین دودو تا چهارتاها را کردم وآخرش دیدم یا باید قید حیاط و کلید را بزنم که خوبیت نداشت با این همه کار کردن آن هم در شرایطی که چند نفر از جوانان نسبتا ساعی فامیل سریع در فهرست دریافت پول خانه و ماشین و امور خیر قرار گرفته بودند یا راه دیگر آن بود که سراغ بانک و وام و قسط بروم. همان حاجی عمو خدابیامرز همیشه تاکید داشت: «زمین و ملک اگر زیر سنگ هم بود، بخرید چون چند سال دیگر ارزشش چند برابر می‌شود و از زیر سنگ بیرون می‌آید.» با همین یادداشت برداری‌ها از حرف‌های حاجی عمو بود که پس‌اندازها را به بانک سپردم و ماه به ماه هم اضافه‌اش کردم. حتی همان موقع شروع کردم به رصد کردن خانه‌ها و قیمت‌ها و چندتایی هم دیدم و خیلی‌هایش را هم نپسندیدم، آنها را هم که دوست داشتم، به دلیل اینکه پولی در بساط نداشتم به بهانه‌های الکی از خریدشان منصرف شدم، در واقع چاره‌ای نداشتم. باید توقع‌ام را پایین می‌آوردم. هر چه من کوتاه می‌آمدم، قیمت‌ها بالا می‌رفتند واقعیت این بود که دیدم قیمت ملک بالا می‌رود و با وام و قرض هم توان خرید را از دست می‌دهم چون اصلا حقوق و درآمد من با شتاب افزایش قیمت‌های خانه پیش نمی‌رفت، البته نکته بدتر از آن، ماراتن افزایش قیمت‌ها بود که قبل از آنکه من شغل پیدا کنم و سرم به حساب و کتاب گرم شود و کتاب به دست بگیرم، شروع شده بود و برای همین رسیدن به آن سخت بود. اما نمی‌توانستم از قید خرید خانه بگذرم. به هر حال حتما سهمی از این خاک برای من بود تا به نام زده شود و بتوان سند منگوله‌دارش را در دست گرفت. واقعا وضعیت بدی بود. خوبی ماجرا این بود که من تنها نبودم و چند نفر دیگری مثل من برای خرید مانده بودند. اینها هم مثل من هنوز در فهرست امور خیر که باید پولش می‌رسید، قرار نگرفته بودند. وضیعتمان طوری بود که هر یک از ما فقط می‌توانستیم چند متری از یک خانه را بخریم. آخرش مادرجان پا درمیانی کرد و گفتند: «دست بجنبانید که تا دیر نشده و تنور داغ است، باید خانه‌ای بخرید وگرنه سرتان بی کلاه می‌ماند. شراکتی بخرید تا دیر نشده» شراکت از آن موضوعاتی بود که حاجی عمو همیشه همه را منع می‌کرد اما مادرجان گفتند «این مال قدیم‌ترها بوده که پول یک نفر کفاف خرید یک خانه را می‌داده، الان چاره‌ای ندارید، می‌فهمید؟» و ما همان موقع فهمیدیم که به دلیل افزایش جمعیت واقعا نمی‌شود انتظار داشت تمام پول یک خانه، با پس‌انداز و وام و قرض جفت و جور شود و برسد، مگر 60 سال صبر کنیم که نمی‌شد، بر این اساس به محض آنکه فهمیدیم، سریع یک واحد که بیشتر شبیه به لانه بود را شریک شدیم و خریدیم، فقط از ابتدا تا پایان برای هر کارمان یک سند درست می‌کردیم و چند نفری را به عنوان شاهد جمع می‌کردیم و امضاء می‌گرفتیم که اگر فردا روزی شیطانک وجودمان بیدار و هوشیار شد، سر دیگر را کلاه ناجور نگذاریم. البته یکی، دو تا از هم دوره‌ای‌ها رفتند و در حاشیه شهر خانه خریدند چون معتقد بودند تهران آنقدر بزرگ می‌شود که روزی خانه آنها در مرکزش قرار می‌گیرد. یکی دیگر از بچه‌ها هم از خانه‌های پیش‌خرید و تسهیلاتش استفاده کرد.

به هر حال، هر چقدر هم خدا روزی رسان باشد، متاسفانه تا دست نجنبانیم، اتفاق خیلی خاصی نمی‌افتد. حداقل در حد انتظار نمی‌افتد. وگرنه من منتظر بودم خدا پول آن خانه حیاط‌دار را که یک حوض نسبتا نقلی استخرنما دارد را می‌فرستاد اما نرسید دیگر. من هم در شرایط بدی بودم. حاجی عمو، امیدوارم بابت این شراکت، روحت آزرده نشده باشد. فقط بدان که این روز‌ها مانند دوران شما نیست و آن ضرب‌المثل شما دیگر انعطاف و گنجایش خود را از دست داده است خلاصه‌اش، روزگار خیلی عوض شده، خدا را شکر نیستید که این روز‌های ما را ببینید. البته خیلی نگران من نباشید، خدمتتان عارضم که یکبار دیگر تلاش کردم و بعد از آنکه کمی از قرض و قسط‌ها سبک شد، باز عزم جزم کردم و این بار خانه را دربست برای خودم خریدم. درست است که کلنگی است و قدیمی، درست است که کلی هزینه برای نوسازی و بازسازی آن کردم اما به قول شما ملک زیر سنگ را هم باید خرید چون چند سال دیگر ارزشش چند برابر می‌شود و از زیر سنگ بیرون می‌آید. باورتان نمی‌شود خانه‌ای که شش دانگ برای خودم خریدم، بعد از انکه دستی به سرو گوشش کشیدم و نوسازی و بازسازی‌اش کردم، قیمتی بالاتر از وقت خرید برایش تعیین کرده‌اند حالا خانه‌های بعدی را بزرگتر‌و دلباز‌تر و در منطقه مناسب‌تری می‌خرم.

 

متن کامل مقاله را می توانید در نشریه معیشت، شماره 2 مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: نشریه معیشت، شماره 2
  • تاریخ: یکشنبه 19 آذر 1396 - 14:17
  • صفحه: گوناگون
  • بازدید: 3440

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 8854
  • بازدید دیروز: 1940
  • بازدید کل: 22927793