Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت بیست و هفتم

ابله - قسمت بیست و هفتم

نوشته ی: فیودر داستایوسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

پیوسته شکایت می کنند که ما آدم اهل عمل کم داریم، اما مثلاً اهل سیاست تا بخواهید هست. ژنرال هم  کم نیست. رئیس هم از همه جور فراوان است، هر قدر بخواهید فوراً پیدا می شود. اما آدم اهل عمل نه. دست کم همه شکایت دارند که پیدا نمی شود و حتی در بعضی مسیرهای خط آهن خدمۀ کارآمد وجود ندارد. می گویند سازمان دادن یک دستگاه مدیریت کم و بیش شایسته در یک شرکت کشتیرانی ابداً ممکن نیست. مثلاً می شنوید که در فلان خط نو گشودۀ راه آهن قطارها به هم خورده اند یا پلی را زیر خود ویران کرده اند، یا در روزنامه می خوانید که قطاری وسط صحرا مانده و چیزی نمانده که زمستان را زیر برف بگذراند. مسافرانی که به قصد سفری چند ساعته به قطار سوار شده بوده اند، پنج روز در برف به سر برده اند.

یک جا گفته می شود که هزارها پود کالا در انتظار ارسال دو سه ماه درجا می ماند و فاسد می شود و جای دیگر می گویند (و البته باور نمی کنید) رئیسی، که لابد ناظر یا سرپرستی بیش نبوده، ریاستش را با زدن سیلی به شاگرد تجارتخانه ای که در ارسال بارش اصرار داشته نشان می دهد و تازه این تدبیر رئیسانۀ خود را به این بیان توجیه می کند که «عصبی شدم». از قرار معلوم شد ادارات دولتی به قدری زیاد است که همان فکرش وحشت آور است. هرکس را که نگاه کنید یا زمانی کارمند دولت بوده یا هست یا خیال دارد بشود. حالا چطور می شود که با این همه کارمند نتوان برای ادارۀ یک شرکت کشتیرانی یک دستگاه مدیریت کارآمد ترتیب داد؟

جوابی که به این پرسش داده می شود گاهی فوق العاده ساده است. به قدری ساده که باورش دشوار است. می گویند درست است که در روسیه همه یا زمانی کارمند بوده اند یا در حال در خدمت دولت اند و دویست سال است که کار طبق بهترین الگوی آلمانی به همین قرار ادامه دارد و این سرمشق از پدربزرگان به نوادگان منتقل شده است، اما این کارمندان خود را «اداری» می دانند و ابداً اهل عمل نیستند، تا جایی که روحیۀ فلسفه بافی و نداشتن اطلاعات و توانایی های علمی تا همین اواخر میان خود کارمندان می شود گفت فضیلت بزرگی شمرده می شد و بهترین سفارشنامه برای پیشرفت بود. ولی ما از مقوله منحرف شدیم و بحث را بیهوده به کارمندان کشاندیم. ما می خواستیم به خصوص دربارۀ اشخاص کارآمد صحبت کنیم. هیچ شکی نیست که کمی اعتماد به نفس و پروا از ابتکار شخصی و نوجویی همیشه در مملکت ما مهم ترین و بهترین نشان مردان عمل بوده است. حتی امروز هم حال چندان جز این نیست. اما چرا فقط خودمان را متهم کنیم؟ (البته اگر بشود اسم این حرف را اتهام گذاشت) گریز از اصالت و استقلال و نقصان شور نوجویی تا بوده همه جا، در تمام دنیا، اولین فضیلت و بهترین ضمانتامۀ شخص عاقل و کار آمده بوده است و این قدر هست که (دست کم) نود و نه درصد مردم همیشه براین باور بوده اید و فقط یک درصد عقیدۀ دیگری داشته اند یا دارند.

مخترعان و نوابغ تقریباً همیشه در آغاز کار خود (و اغلب در پایان راه نیز) در جامعه پریشان حواس و خل شمرده می شده اند. این حرفی است که به ابتذال کشیده، زیرا همه آن را بدیهی می شمارند. مثلاً اگر طی ده سال همه پول های خود را به بانک کارگشایی می بردند و بی دردسر چهار درصد بهره اش را می گرفتند، چنان که میلیاردها روبل در این بانک جمع می شد، مسلم است که با منحل شدن بانک کارگشایی مردم می ماندند و ابتکار شخصی شان تا از سرمایه شان بهره برداری کنند. طبیعی است که بیشتر پول هاشان ناگریز در تب بورس بازی دود می شد یا در دست شیادان بر باد می رفت و حتی این حال نشان آبروداری و پاکی می بود.

خاصه بی روی و ریایی. جایی که فرار از ابتکار و اصرار در همرنگی با همگان که نشان آبروست، نزد ما تا امروز بنا به باور عمومی صف شاخص و غیرقابل انتزاع اشخاص عاقل و معتبر شمرده می شود، البته تغییر سریع این صفات با آبروداری و اعتبار منافات دارد. مثلاً کدام مادر مهربانی است که وقتی ببیند پسر یا دخترش، ولو به کم ترین مقدار، از راه شایسته منحرف شده است از وحشت بیمار نشود؟ هر مادری ضمن لالایی خواندن برای فرزندش در دل می گوید: «نه، الهی خوشبخت باشید و در رفاه زندگی کند، می خواهم نوآور نباشد!» و دایه های ما تا بوده اطفال ما را در بغل تکان داده و خوابانده و لالایی خوانده اند که:

                                   الهی نازنین قارون بشی تو

                                  امیر لشکر غارون بشی تو

می بینیم که حتی دایگان ما فرماندهی لشکر را بالاترین حد خوشبختی دانسته اند، یعنی مال و مقام آرمان ملی نیک بختی بوده است. و در واقع کدام جوانی که در امتحانهایش کم و بیش موفق می شد، نمی توانست بعد از سی و پنج سال خدمت به مقام ژنرالی برسد و در بانک کارگشایی سرمایه ای داشته باشد؟

به این ترتیب روس ها می شود گفت بی هیچ زحمتی عاقبت به عنوان «مرد جدی و کاردان» دست می یافتند. در واقع در کشور ما تنها دارندگان اصالت و دوستداران استقلال، یعنی بی قراران ناهمرنگ با همگان نمی توانستند به مقام ژنرالی برسند. البته ممکن است اینجا سوء تفاهمی هم در میان باشد، اما به طور کلی به نظر می رسد که این حال حقیقت دارد و جامعۀ  ما در تعریف صورت آرمانی شخص کاردان و اهل عمل کاملاً محق بوده است.

با وجود این، ما در این زمینه حرف های غیرلازم زیاد زدیم. قصد ما به ویژه آن بود که در خصوص خانوادۀ یپانچین که با آن آشنا هستیم، چند کلمه ای بر سبیل توضیح بگوییم.

این خانواده، یا دست کم اعضای بیشتر معقول و اهل استدلال آن، پیوسته از یک صفت، که خاص خانواده شان بود و با فضیلت پیش گفته سخت منافات داشت، در رنج بودند. گرچه درست از این حال سر درنمی آوردند (زیرا فهمیدن آن آسان نبود) گاهی گفتی ظنی می بردند به این که در خانوادۀ آن ها چیزی هست که با خانواده های دیگر فرق دارد. راه همۀ خانواده ها صاف است و مال آن ها ناهموار و پیچاپیچ. همه به نرمی، گفتی روی ریل حرکت می کنند، حال آنکه قطار آن ها مدام از خط خارج می شود. همه پیوسته از رعایت اصالت و رفتار به ابتکار، که نشان پاکی و شایستگی است، فرار می کنند و آن ها نه! درست است که لیزاوتا پراکفی یونا بسیار نگران می شد و به وحشت می افتاد اما این از آن جور واهمه ها نبود که در خانواده های اشرافی لازمۀ آبرو و تشخیص است و آن ها از آن بی نصیب بودند. از این گذشته، شاید فقط لیزاوتا پراکفی یونا از این بی نصیبی رنج می برد: دخترها – گرچه روشن بین بودند و روح طعن و طنز داشتند، هنوز زیاده جوان بودند – و ژنرال هم، گرچه چیزهایی را (گرچه به دشواری) تشخیص می داد، هرجا با مشکلی رو به رو می شد فقط «غره ای» می کشید و کار را به امید لیزاوتا پراکفی یونا می گذاشت و ریش خود را خلاص می کرد و به این ترتیب بار مسئولیت بر دوش همسرش بود.

نباید تصور کرد که این خانواده مثلاً به نشان شوقی خاص به ابتکار و نوجویی نسبت به دیگران شاخص بودند یا آگاهانه با میل به تمایز از دیگران (که خود بسیار ناشایست می بود) پیوسته از راهی که همه می رفتند منحرف می شدند. نه، ابداً این حرف ها نبود، آن ها آگاهانه هیچ هدفی برای خود اختیار نکرده بودند و با این وصف حسابش را که می کردی می دیدی که گرچه بسیار معتبر و محترم اند، چیزی دارند که با آنچه به طور کلی بایستۀ خانواده های محترم است، تفاوت دارد. لیزواتا پراکفی یونا در این اواخر تنها خود را از بابت اخلاق «ناپسندیده» اش در همه کار مقصر می شمرد و همین بر رنجش می افزود. پیوسته به خود ناسزا می گفت و خود را «بی شعور و پریشان حواس و اسباب آبروریزی» می شمرد و از بد گمانی در عذاب بود و مدام پریشان بود و در برخورد با مشکلات بسیار عادی خود را در تنگنا می پنداشت و مفری نمی یافت و از این راه بر درد خود می افزود.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت بیست و هشتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: چهارشنبه 12 شهریور 1399 - 08:50
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2024

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 789
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23027441