Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت بیست و دوم

ابله - قسمت بیست و دوم

نوشته ی: فیودور داستایوسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

صدای جیرجیر ایپولیت بلند شد: «گوش کنید آقای میشکین. شما عاقبت کی می خواهید بفهمید که با یک مشت احمق طرف نیستید؟ ما برخلاف تصور دوستان تان و این خانم هایی که این جور با نفرت و خفت و با پوزخند ما را برانداز می کنند، ابلهانی نیستیم که هرکس به آسانی بتواند گول مان بزند، مخصوصاً فریب این آقای برما مگوزیدی را که افتخار آشنایی با او را ندارم (و یوگنی پاولوویچ را نشان داد) ولی خیلی چیزها درباره اش شنیده ام...»

پرنس رو به آن ها کرد و با هیجان گفت: «صبرکنید، صبرکنید آقایان. شما باز منظور مرا متوجه نشدید. اولاً آقای کلر، شما در نوشته تان دربارۀ میزان ثروت من سخت اشتباه کرده اید. آنچه به من رسیده ابداً به میلیون ها روبل سرنمی زند. ارثی که به من رسیده است یک هشتم تا یک دهم آن چیزی است که شما تصور کرده اید. ثانیاً مخارج معالجۀ من در سوییس ابداً به ده ها هزار روبل نمی رسد. شنایدر سالی ششصد روبل می گرفت و آن هم فقط سه سال اول. پرستار زیبایی هم از پاریس برای مراقبت از من استخدام نشده بود: این ها همه افتراست. تا جایی که من اطلاع دارم هزینۀ معالجۀ من در سوییس بسیار کمتر از ده هزار روبل بوده است ولی بنا را بر همان ده هزار روبل گذاشتم. و تصدیق می کنید که من حتی اگر آقای بوردوسکی را دیوانه وار دوست می داشتم ولو فقط برای رعایت نزاکت هم شده بود، هرگز نمی توانستم به او بیش از این پیشنهاد کنم، زیرا من دینم را به او ادا می کنم و به او صدقه نمی دهم و نمی فهمم شما آقایان چطور این نکته را نمی فهمید. من داشتم که ناگواری های سرنوشت آقای بوردوسکی را بعد ها با دوستی خودم و تلاش در بهبود حال و روزش جبران کنم، چون آشکارست که او گول خورده است وگرنه چطور ممکن بود که او خود تن به این دنائت ها بدهد و مثلاً همین افشاگری امروز آقای کلر را در خصوص مادرش بپذیرد.... ببینم، چه شد آقایان؟ چرا باز ناراحت شده اید؟ مثل اینست که ما اصلاً نمی توانیم حرف هم را بفهمیم. می بینید که اشتباه نکرده بودم. من با چشم خودم دیدم و یقین یافتم که حدسم درست بوده است...»

پرنس برافروخته بود و به هیجان آمده بود و می خواست آن ها را متقاعد کند و شورشان را فرو نشاند و متوجه نبود که بر آتش آن ها روغن می پاشد.

حریف ها، که از فرط خشم سر از پا نمی شناختند، بر او تاختند: «چطور؟ چه یقینی؟ کدام حدس؟»

- آقایان، خواهش می کنم، آرام باشید. اولاً که من اینجا خوب فرصت پیدا کردم که آقای بوردوسکی را سر صبر و با دقت تماشا کنم. حالا خوب می بینم که او چه جور آدمی است... جوان معصومی است که همه گولش می زنند. آدم مظلومی است... و به همین علت باید ملاحظه اش را کرد. دوم اینکه گاوریلا آرد الیونیچ که رسیدگی به این قضیه را به او محول کرده بودم – و چون در راه بودم و در پترزبورگ هم سه روز مریض افتاده بودم، مدت ها بود که از او هیچ خبری نداشتم – همین امروز، یک ساعت پیش، در اولین دیدار به من اطلاع داد که به مقاصد پنهان چبارف پی برده و مدارکی در دست دارد که ثابت می کند که چبارف درست همان جور آدمی است که من فکر می کردم. آخر آقایان، من خوب می دانم که خیلی ها خیال می کنند که من ابلهم و چبارف که شنیده بود من خیلی آسان به هر که تقاضا کند پول می دهم، فکر کرده بود که به راحتی می تواند مرا فریب دهد و مخصوصاً می خواست از احساسات من نسبت به پاولیشچف استفاده کند و از همه مهم تر- گوش کنید، آقایان، بگذارید حرفم را تا آخر بزنم، گوش کنید – از همه مهم تر اینست که حالا یک دفعه معلوم می شود که آقای بوردوسکی اصلاً پسر پاولیشچف نیست. گاوریلا آردالیونیچ همین حالا این مطلب را به من اطلاع و اطمینان می دهد که مدارکی به دست آورده است که این معنی را بی چون و چرا ثابت می کنند. خوب، حالا چه می گویید؟ بعد از این جنجالی که راه انداختید باورکردنش ممکن نیست. متوجه هستید؟ مدارک قطعی! من هنوز نمی توانم باور کنم. باور کنید، خودم نمی توانم باور کنم. من در تردیدم، زیرا گاوریلا آردالیونیچ هنوز فرصت نکرده که تمام جزئیات را برایم تشریح کند. اما در خصوص شیاد بودن چبارف دیگر تردید روا نیست. او هم بیچاره آقای بوردوسکی و هم شما را که از روی بزرگواری برای پشتیبانی از دوست خود آمده اید (زیرا او به راستی احتیاج به پشتیبانی دارد و من به این معنی واقفم) همه را فریب داده و همه تان را در این کلاهبرداری درگیر کرده است. زیرا این کار او در حقیقت دغل کاری و کلاهبرداری مسلمی است.

صدای اعتراض بلند شد: «چطور دغل کاری.... چطور پسر پاولیشچف نیست؟.... چطور ممکن است؟....» پریشانی همراهان بوردوسکی قابل وصف نبود.

- بله، البته کلاهبرداری است. اگر آقای بوردوسکی پسر پاولیشچف نباشد، دراین صورت دعوای او بی چون و چرا کلاهبرداری است. (البته در صورتی که او خود به حقیقت امر واقف بوده باشد.) زیرا تمام مسأله اینجاست که او گول خورده است و به همین دلیل من بر برائت او تأکید  می کنم و به همین دلیل است که می گویم سزاوار مهربانی است، چون از روی سادگی به دام افتاده و باید از او پشتیبانی کرد، وگرنه او هم در این ماجرا به کلاهبرداری متهم خواهد شد و من یقین دارم که او هیچ نمی فهمد. من خودم پیش از رفتن به سوییس مثل او بودم. من هم تته پته می کردم و حرف های نامربوط می زدم. آدم می خواهد چیزی بگوید و نمی تواند. من این حال را خوب می فهمم. می توانم درد او را خوب حس کنم، چون خودم مثل او بودم و همین به من اجازه می دهد که در این باب اظهارنظر کنم، و بعد از همه اینکه با وجود این حرف ها – با وجود اینکه او دیگر پسر پاولیشچف نیست و سراسر این این ادعا دروغ پردازی است – من تغییری در تصمیم خود نمی دهم و حاضرم ده هزار روبل را به یاد پاولیشچف به او بدهم. چون قبل از پیش آمدن این ماجرا می خواستم به منظور بزرگداشت یاد پاولیشچف ده هزار روبل به تأسیس یک مدرسه اختصاص دهم، ولی فرق نمی کند، چه این پول صرف مدرسه شود چه به یاد پاولیشچف به آقای بوردوسکی داده شود. چون آقای بوردوسکی، گرچه در حقیقت پسر پاولیشچف نیست می شود پسر پاولیشچف دانسته شود. چون او را با بدخواهی فریب داده اند. او صادقانه خیال می کرد پسر پاولیشچف است. حالا آقایان خواهش می کنم به اظهارات گاوریلا آرد الیونیچ گوش کنید و مسأله را تمام کنیم. اوقات تان تلخ نشود، آرام باشید و بنشینید. گاوریلا آرد الیونیچ با توضیحات خود همه چیز را برای ما روشن خواهد کرد و من اعتراف می کنم که خودم خیلی میل دارم تمام جزئیات را بدانم. او می گفت که حتی به پسکوف رفته و مادر شما را، آقای بوردوسکی، دیده که برخلاف آنچه از قول شما در آن مقاله گفته نمرده است. بفرمایید آقایان. بفرمایید بنشینید....

پرنس نشست و موفق شد رفقای آقای بوردوسکی را هم که در جای خود بی قرار بودند، بنشاند. او طی ده بیست دقیقۀ گذشته با حرارت و با صدای بلند و با بی صبری و شتاب حرف زده بود و سخت به شور آمده و کوشید بود که در حرف زدن بر دیگران پیشی گیرد و با فریاد خود بر فریاد دیگران چیره شود و البته بعد، از بعضی حرف هایی که بی اختیار از دهانش جسته بود و مطلبی که بر سبیل فرض و احتمال گفته بود به تلخی پشیمان بود. اگر او را به آن گونه به هیجان نیاورده و تقریباً بیخودش نکرده بودند او هرگز به خود اجازه نداده بود به این عریانی و با این شتاب بعضی حدس های خود را با صراحتی غیرلازم به صدای بلند بر زبان آورد.

اما همین که بر جای خود نشست ندامتی سوزان مثل تیغی که در قلبش فرو رود سخت رنجش داد. گذشته از اینکه بوردوسکی را در حضور جمع «خفیف» کرده و او را به همان عارضه ای مبتلا پنداشته که خود برای معالجۀ آن به سوییس رفته بود، این پیشنهاد، آن هم به صدای بلند و در میان دیگران، که ده هزار روبل را به جای تأسیس مدرسه به او بدهد، حتی به عقیدۀ خودش صورت صدقه داشت و از روی بی مبالاتی و از نزاکت دور بود و بلافاصله با خود گفته بود که می بایست صبر کرده و این پیشنهاد را روز بعد در فرصتی که او را تنها پیدا کند به او کرده باشد و زیر فشار شرمساری و غصۀ بسیار با خود گفت که حالا دیگر شاید این خطا جبران نشدنی نباشد. و خود را ابله دانست. ابلهی حقیقی!

در این اثنا گاوریلا آردالیونیچ که تا آن دقیقه در گوشه ای نشسته بود و لب از لب برنمی داشت به درخواست پرنس پیش آمد و کنار او ایستاد و با آرامی و روشنی شروع کرد گزارش مأموریت خود را به حاضران عرضه کردن. گفتگوها همه فوراً خاموش شد و همه، خاصه دوستان بوردوسکی، با کنجکاوی بسیار به توضیحات او گوش سپردند.

گاوریلا آردالیونیچ مستیقماً به بوردوسکی، که با چشمانی از تعجب گشاد مانده به او زل زده بود و سخت آشفته به نظر می رسید و با توجه بسیار به گوش سپرده بود، روی گرداند و گفت: «شما البته انکار نمی کنید و میل هم ندارید که جدی انکار کنید که درست دو سال بعد از ازدواج قانونی مادر محترم تان با پدرتان آقای بوردوسکی که درجه غیرنظامی منشی کلژ داشت به دنیا آمده اید. تاریخ تولد شما را به آسانی می توان مشخص کرد و به این ترتیب تحریف این واقعیت که برای شما و مادرتان بسیار خفت آور است فقط حکایت از آزاد پروازی تخیل آقای کلر می کند، که از این راه می خواسته است حق شما را مسلم جلوه دهد و در راه تأمین منافع شما کمکی کرده باشد. آقای کلر می گوید که نوشته اش را پیش از چاپ برای شما خوانده است ولی نه تمامی آن را.... بی شک قسمت مربوط به تاریخ تولدتان را ناخوانده گذاشته است.

مشت زن حرف او را برید: «بله، این قسمت را ناخوانده گذاشتم ولی مقاله ام همه براساس داده هایی است که توسط شخص بسیاری معتبری....»

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت بیست و سوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: جمعه 7 شهریور 1399 - 08:38
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2002

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 888
  • بازدید دیروز: 4142
  • بازدید کل: 23007416