Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت نوزدهم

ابله - قسمت نوزدهم

نوشته ی: فیودور داستایوسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

«...اما در اثنایی که جوجه میلیونر ما به اصطلاح در آسمان سیر می کرد پیشامدی روی داد که با حال و هوای او هیچ مناسبتی نداشت. یک روز شخصی به ملاقاتش آمد با سیمایی آرام و جدی. لحنش با نزاکت و متانت و گفتارش عین انصاف. در لباسش اثری از خود نمایی نبود و بسیار نجیب بود و افکارش حکایت از آن می کرد که مردی مترقی است. این شخص علت ملاقات خود را در دو کلمه خلاصه کرد و گفت که وکیل معروفی است و جوانی به او وکالت داده که کارهایش را حل و فصل کند. این جوانی بی هیچ چون و چرا و شک و تردیدی پسر مرحوم پ است، گرچه اسم دیگری دارد. این آقای پ که مرد شهوت پرستی بوده در جوانی دوشیزۀ شریف و نجیبی از زیردستان خود را، که گرچه ارباب تبار نبوده اما مطابق مد اروپایی تربیت شده بوده فریب داده (و اینجا البته امتیازات اربابی به نظام بنده داری منسوخ دست و پای دختر را بسته بوده) و چون می بیند که نتیجۀ ناگریز این رابطه ظاهر شده و به زودی به رسوایی می کشد او را با عجله به مرد نجیب و زحمتکشی که کارمند هم بوده و از قدیم این دوشیزه را می خواسته شوهر می دهد. ابتدا به این زوج نو پیوند کمک هایی هم می کرده، ولی به زودی شوهر غیرتمند این کمک ها را رد کرده. مدتی می گذرد و پ رفته رفته این دوشیزه را از یاد می برد و بعد هم، چنان که گفته شد، چیزی برای آن ها نگذاشته می میرد. این پسر قانوناً نتیجۀ ازدواجی شرعی بود و با نامی غیر از نام پدر واقعی خود بزرگ می شد. اما این پدر قانونی بزرگوار، که او را به فرزندی پذیرفته بود عاقبت از دنیا می رود و پسر تنها می ماند، با مادری بیمار و رنجور و زمین گیر، که در یکی از استان های دور افتاده مانده است و او باید خرجش را بدهد، حال آنکه خودش سرگردان و بی کس و کار به امان خدا رها شده است تا هرطور که می تواند گلیمش را از آب بکشد. در پایتخت با دادن درس خصوصی به بچه های بازاریان، دست به دهن و شرافتمدانه امرار معاش می کند و به این طریق توانسته است ابتدا تحصیل خود را در دبیرستان ادامه دهد و بعد در دانشگاه سر سخنرانی هایی که برایش مفید بوده حاضر می شود، زیرا برای آیندۀ خود هدفی دارد و نقشه هایی کشیده است. ولی خوب، شاهی صناری که از دادن درس خصوصی به بچه های کسی می رسد؟ آن هم وقتی آدم مادر بیمار زمین گیری دارد که عاقبت با مرگ خود هم در آن استان دور افتاده باری از دوش این جوان برنمی دارد. حالا این سؤال مطرح می شود: این آقازادۀ ما اگر آدم با انصافی می بود و کلاهش را قاضی می کرد چطور استدلال می کرد؟ شما خوانندگان البته فکر می کنید که با خود می گفت: من تمام عمر از الطاف بی کران پ بهره مند بوده ام. او ده ها هزار روبل صرف تربیت من کرده، پرستار برایم گرفته و مرا برای معالجۀ بلاهت به سوییس فرستاده و حالا من صاحب چند میلیون ثروت شده ام، حال آنکه فرزند نجیب پ که در کج روی های پدر سبک سر و فراموشکارش گناهی ندارد باید با دادن درس خصوصی گرسنگی بخورد. اگر انصافی در کار می بود تمام پولی که صرف من شده است بایست صرف او شده باشد. مبالغ هنگفتی که پای من به دور ریخته شده است در حقیقت مال من نبوده. این حال فقط از اشتباه قلم کور تقدیر بوده. این ثروت حق پسر پ است، زیرا باید خرج او شده باشد و نه خرج من، که بقایم مرهون هوس موهوم این مرد دیوانۀ فراموشکارست. اگر من آدم نجیب و حق و حسابدان و با انصافی می بودم وظیفه داشتم نیمی از میراث خود را به پسر او بدهم. اما از آنجا که من بیش از هر چیز آدم حسابگری هستم و خوب می فهمم که این حق او اعتبار حقوقی ندارد ثروت خود را به او نمی دهم. ولی عین پستی و بی شرمی است (آقازاده فراموش کرده بود که از احتیاط هم دور است) که من دست کم ده ها هزار روبلی را که پ خرج علاج بی شعوری من کرده به پسرش پس ندهم. اگر بدهم کار مهمی نکرده ام، فقط از حکم وجدان و انصاف پیروی کرده ام. زیرا اگر پ مرا زیر بال نمی گرفت و پول خرج تربیتم نمی کرد و به جای من به  فرزند خودش می پرداخت من حالا کجا بودم و چه می کردم؟

ولی خیر، آقایان! آقازاده های ما عادت ندارد این جور استدلال بکنند. هرقدر وکیلی که به فکر کمک به این جوان افتاده بود – و این کار را فقط از راه دوستی و می شود گفت برخلاف میل جوان، تقریباً به زور کرده بود – کوشید که تکلیف شرافتمندی و درستی و نجابت و انصاف و حتی احتیاط ساده را در ذهن او فرو کند، آقازادۀ در سوییس تربیت شده نرم نشد، ابداً! ولی این ها همه را می شد تحمل کرد ولی آنچه به راستی قابل بخشایش نبود و به بهانۀ هیچ مرضی نمی شد نادیده اش گرفت این بود که آقازادۀ میلیونر، که تا همین دیروز هم گترهای پرفسورش را به پا داشت نمی توانست درک کند که این جوان بزرگوار و نجیب که خود را با دادن درس به بچه های بازاری شهید می کند از او صدقه یا کمک نمی خواهد.

حق مسلم خود را مطالبه می کند، حقی که البته حقوقی نیست و او دعوایش را در هیچ محکمه ای نمی تواند اقامه کند. و حتی خودش هم مطالبه نمی کند بلکه دوستانش برای احقاق حقش به تقلا افتاده اند. آقازاده با نخوتی شاه وار و سرمست و از اینکه فرصتی به دست آورده که ثروت خود را به رخ بی چیزان بکشد یک اسکناس پنجاه روبلی درمی آورد تا به صورت صدقه ای گستاخانه  برای جوان نجیب مغرور بفرستد. باور نمی کنید؟ طغیان می کنید؟ این کار را اهانت می شمارید؟ فریاد انزجار از حنجره تان به آسمان می رود؟ حق دارید، ولی این عین کاری ست که این آقا کرد. البته این پول فوراً به او بازگردانیده شد، یا به اصطلاح در صورتش کوفته شد. ولی چه می شود کرد. این دعوی حقوقی نیست. نمی توان از او شکایت کرد. تنها کاری که می شود کرد اینست که واقعیت را به اطلاع عموم برسانیم.

شرح ماجرا را به نظرتان رساندیم و صحت آن را تضمین می کنیم. می گویند که یکی از فکاهی سرایان معروف ما از این ماجرا لطیفۀ ظریفی ساخته که نه فقط در وصف خلقیات روستایی بلکه در شرح اخلاق پایتخت سزاوار مقامی ارجمند است.

ابلهی لی یوا نام، پنج سال تمام

شنل شل و ول شنایدر بر اندام

با بازی های احمقانۀ بچه ها

در اتلاف عمر کوشید

گترهای تنگ شنایدر به پا به روسیه بازگشت

و چند میلیون ارث از آسمان در دامنش ریخت

او خدا را به شیوۀ روس ها شکر گفت

و نان از دهان دانشجویان ربود.»

وقتی کولیا از خواندن باز ایستاد مجله را فوراً به پرنس داد و بی آنکه لب بگشاید به گوشه ای شتافت و در آن پناه جست و چهره اش را با دست پوشاند. شرمش به قدری بود که نمی توانست تحمل کند. روح حساس کودکانه اش که هنوز فرصت نداشته بود به لجن عادت کند بیش از اندازه برآشفته بود. به نظرش می رسید که واقعه ای فوق العاده روی داده است که همه چیز را به یک ضرب ویران کرده است و حتی او خود در همان حد خوانده آن نوشته به صدای بلند، در این واقعه بی تقصیر نبوده است.

اما دیگران نیز گفتی با احساس نظیر همین پریشان بودند.

دوشیزگان ناراحت و شرمنده بودند و لیزاوتا پراکفی یونا خشم عظیم خود را فرو می خورد و شاید از اینکه در این ماجرا دخالتی داشته سخت پشیمان بود و در سکوتی تلخ فرو رفته بود.

پرنس در همان تنگنایی بود که اشخاص زیاده کم رو اغلب در چنین شرایطی گرفتار آن اند. به قدری از رفتار زشت نو واردان شرمسار بود، و به قدری از بابت مهمانانش خجالت می کشید که در لحظۀ اول حتی جرأت نداشت به روی آن ها نگاه کند.

در چهرۀ پتیتسین و واریا و گانیا و حتی لیبدف آثار پریشانی پیدا بود.

عجیب تر از همه این بود که ایپولیت و «پسر پاولیشچف» هم پنداشتی از چیزی حیرت کرده اند. خواهرزادۀ لیبدف هم ناراضی به نظر می رسید. فقط مشت زن بود که بسیار آرام در جای خود نشسته بود و سبیلش را تاب می داد و با متانت و رضایت از خود نگاه به زیر انداخته بود، البته نه از خجالت بلکه به عکس گفتی از سر فروتنی و نجابت، و احساس پیروزی اش چنان بود که قند در دلش آب می شد. ظاهر حال حکایت از آن می کرد که از آنچه خوانده شده بود بسیار خوشش آمده است.

ایوان فیودوروویچ آهسته غرغر کنان گفت: «چه لاطائلاتی! انگاری پنجاه شصت نفر حمال دسته جمعی نشسته اند و هر مزخرفی به مغزشان رسیده نوشته اند.»

ایپولیت با زبان الکن خود گفت: «آقای عزیز، اجازه بدهید بپرسم چطور می توانید با این جور فرض ها به ما اهانت کنید.»

مشت زن نیز ناگهان، معلوم نشد چرا یکه ای خورد و به جنب و جوش افتاد و سبیل تاب داد و شانه چرخاند و بالا تنه جنباند و با بیانی پریشان گفت: «این... این حرف ها برای یک شخص شخیص، تصدیق بفرمایید، حضرت ژنرال.... برای یک آدمی که اصیل باشد خیلی برخورنده است....»

ایوان فیودوروویچ که سخت برافروخته و به خشم آمده بود، به تندی در جواب ایپولیت تشر زد که «اولاً من آقای عزیز شما نیستم و ثانیاً لازم نمی بینم به شما توضیحی بدهم.»

و از جابرخاست و بی آنکه دیگر کلمه ای بر زبان آورد به سمت پله های ایوان رفت و پشت به دیگران با انزجا در انتظار لیزاوتا پراکفی یونا، که حتی حالا خیال تکان خوردن از جای خود نداشت، ایستاد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت بیستم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: دوشنبه 3 شهریور 1399 - 08:43
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1986

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2349
  • بازدید دیروز: 4452
  • بازدید کل: 23033453