Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت چهارم

ابله - قسمت چهارم

نوشته ی: فیودور داستاویسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

ژنرال یپانچین در منزل شخصی خود، نه چندان دور از بولوار لیتینایا، نزدیک کلیسای تجلی اقامت داشت. او علاوه بر این عمارت بسیار مجلل، که پنج ششم آن را اجاره داده بود عمارت بسیار بزرگ دیگری هم در خیابان سادووایا داشت که درآمد هنگفتی نصیبش می کرد. گذشته از این دو عمارت، ملک بزرگ و بسیار مرغوبی هم نزدیکی پترزبورگ داشت و نیز کارخانه ای در همان شهرستان. همه می دانستند که ژنرال یپانچین در گذشته در انحصارهای دولتی دست در کار بوده است و امروز در چند شرکت معتبر از سهامداران عمده است و در آن نفوذ بسیار دارد. مردی متمول و در معاملات بزرگ بسیار فعال و با اشخاص متنفذ فراوانی مربوط شناخته می شد. توانسته بود کاری کند که در بسیاری جاها، از جمله در محل خدمتش بی وجود او کاری از پیش نرود، ولی همه نیز می دانستند که ایوان فیودوروویچ یپانچین تحصیلاتی ندارد و سرباز زاده ای بیش نیست. البته این حال باید بی شک اسباب افتخار او باشد اما ژنرال یپانچین، گرچه مرد هوشمندی بود، از بعضی ضعف های گیرم بخشودنی نیز بی نصیب نبود و بعضی کنایه ها را دوست نمی داشت. ولی در زیرکی و زرنگی اش هیچ جای گفتگو نبود.

مثلاً یکی از اصول زندگی اش این بود که جایی که به مصلحت نیست خودنمایی نکند و حتی خاموش در گوشه بماند و از بابت همین فروتنی و درست به سبب اینکه جای خود را می شناخت همه محترمش می داشتند. اما ای کاش داورانش می دانستند که این تواضع گاه بر روح همین ایوان فیودوروویچی که جای خود را می شناسد چه بار دشخواری است!... هرچند که به راستی مرد عمل و در مسائل زندگی صاحب تجربه بود و از پاره ای خصوصیات بسیار جالب توجه بی بهره نبود، ترجیح می داد که مجری افکار دیگران شناخته شود تا صاحب اندیشه ای ویژۀ خود: خدمتگزاری با وفا بود اما نه چابلوس – و بنا به پسند عصر وطن پرستی اصیل و صاحبدل، به طوری که حتی از بابت این خصیصۀ اخیر ماجراهای مضحکی بر سرش آمده بود. اما ژنرال هرگز، حتی مضحک ترین ماجراها، مأیوس نمی شد و خود را نمی باخت. از این گذشته بخت با او یار بود، حتی در قمار، و بسیار کلان بازی می کرد. نه تنها نمی خواست این ضعف مثلاً ناچیز خود، یعنی سودای قمار را، که بسیار اتفاق می افتاد که سود سرشاری نصیبش کند پنهان دارد، بلکه به عمده آن را به نمایش می گذاشت. دوستانش از همه صنف بودند و همه شان اشخاص سرشناس و به اصطلاح «دم کلفت». معتقد بود که زمان آبستن بسیاری چیزها است و وقت بسیار است و همۀ کارها دیر یا زود، در وقت خود درست می شود.

ژنرال یپانچین از حیث سن به قول معروف اول چلچلی اش بود. پنجاه و پنج شش سال بیشتر نداشت، و این به هر حال سن شکوفایی است. سنی است که در واقع زندگی «حقیقی» شروع می شود. تندرستی، رنگ رو، دندان های محکم (گرچه سیاه شده)، و اندام نه چندان بلند ولی نیرومند، و رفتارش که صبح ها در اداره دل مشغول به نظر می رسید و شب ها سر میز قمار یا در مجلس حضرت اشرف خرم و خندان بود، همه ضامن موفقیت های حال و آتی اش بود و راه آیندۀ حضرت والا را گلباران می نمایاند.

ژنرال یپانچین خانوادۀ برومندی داشت. البته این گلزار از خار هم خالی نبود، اما در عوض چیزهای بسیاری نیز بود که از دیرباز امیدهای بلند حضرت والا را آبیاری می کرد و هدف های زندگی اش به طور جدی و صمیمانه برآن ها متمرکز بود. البته در زندگی چه چیز مهم تر و کدام هدف مقدس تر از هدف های پدرانه؟ به چه چیز غیر از خانواده می توان دل بست؟ خانوادۀ ژنرال همسرش بود و سه دخترش که دیگر بزرگ شده بودند. خیلی وقت بود زن گرفته بود. تازه ستوان دوم بود که با دوشیزه ای تقریباً همسن خود، که نه برو رویی داشت و نه کمالاتی، ازدواج کرده بود. این زن با ملک کوچکی پشت قباله اش که پنجاه سر رعیت نمی شد به خانۀ بخت آمده بود. البته همین ملک کوچک هسته و بنیاد ثروت آیندۀ ژنرال شد. اما ژنرال هرگز از بابت ازدواج شتاب زدۀ خود نمی نالید و آن را شیفتگی بی فکرانۀ جوانی نمی دانست و قدری به همسر خود حرمت می گذاشت و به اندازه ای از او می ترسید که حتی گاهی می شد گفت دوستش دارد. خانم ژنرال از تبار پرنس های میشکین بود – که گرچه نه از نجبای طراز اول، ولی خاندانی بسیار کهن بودند – و از بابت نجابت خانوادۀ خود بسیار به خود می بالید. یکی از شخصیت های با نفوذ آن زمان، از آن هایی که جوانان را زیر بال می گیرند و – البته حمایت برای شان خرجی ندارد – از سر لطف به ازدواج این پرنسس نو عروس توجه ای کرده بود و راه افسر جوان را گشوده و همچون اسبی هلش داده بود. اما این اسب حتی احتیاجی به هل دادن نداشت و فقط نگاه تشویقی براش بس بود و این نگاه به هدر نرفت. از معدودی موارد استثنا که بگذریم این زوج سال های دراز زندگی شیرین شان را در عین هماهنگی گذراندند. خانم ژنرال از همان آغاز جوانی به سبب تعلق به خاندانی والا و اینکه واپسین پرنسس تبار خود بود و شاید هم به سبب پاره ای خصایص شخصی توانسته بود نظر لطف و حمایت بعضی بانوان بسیار بلند مرتبه را به خود جلب کند. بعدها که شوهرش ثروتی به هم زد و در دستگاه دولت مقامی بلند یافت و اعتبار بسیار به دست آورد، رفته رفته در این محافل راه نیز یافت و اندکی جزو آن ها شد.

دختران ژنرال، الکساندرا و آدلائیدا و آگلایا در این چند سال اخیر هر سه به عرصه رسیده و خانم شده بودند. درست است که عنوان نجابتی بر سر نام خود نداشتند ولی از جانب مادر از تباری اشرافی بودند و جهاز قابل ملاحظه ای داشتند و پدرشان چه بسا در آینده مدعی مقام بسیار برجسته ای می شد و از این گذشته هر سه حتی بزرگ ترین شان الکساندرا، که دیگر بیست و پنج سالش شده بود، بسیار زیبا بودند و این خود امتیاز کمی نبود. دختر دوم بیست و سه سال داشت و کوچکترین شان آگلایا تازه بیست سالش تمام شده بود. این دختر سوم به راستی زیبا بود و در محافل داشت توجه بسیاری به خود می خواند. اما علاوه  همۀ این ها هر سه دختران با کمالی بودند، باهوش، درس خوانده و هنرمند.

همه می دانستند که این سه خواهر سخت به یک دیگر دل بسته اند و از هم پشتیبانی می کنند. حتی گفته می شد که دو خواهر بزرگ تر آماده اند در حق خواهر کوچک تر که در خانواده بتی دلبند بود فداکاری کنند. نه فقط علاقه ای به خود نمایی در مجالس نداشتند بلکه حتی بیش از اندازه فروتن بودند. هیچ کس نمی توانست نسبت نخوت و خود بینی به آن ها بدهد اما همه می دانستند که نو بانوانی مغرورند و قدر خود را خوب می شناسند. دختر ارشد موسیقیدان بود و دختر میانی نقاش کم نظیر. اما سال ها کسی از این کمالات آن ها خبر نداشت و تازه چند سالی بود که هنرهاشان آشکار شده بود، آن هم نخواسته و از سر اتفاق.

خلاصه اینکه در تحسین آن ها سخنان بسیار زیادی بر زبان بود. اما زبان بد خواهان نیز بی کار نبود و از کتاب های زیادی که هر سه خواهر خوانده بودند با وحشت یاد می شد.

این خواهران در شوهر کردن شتابی نداشتند. گروه خاصی را عزیز می داشتند اما نه زیاد و این حال خاصه به آن سبب قابل توجه بود که طرز فکر و اخلاق و هدف ها و امیال پدرشان چیزی نبود که از کسی پوشیده باشد.

نزدیک ساعت یازده بود که پرنس به خانۀ ژنرال رسید و زنگ زد. خانۀ ژنرال در طبقۀ دوم عمارت، و تا جایی که می شد مجلل، خالی بود ولی با همۀ سادگی با اعتبار صاحب خانه سازگار بود.

پیشخدمتی که لباس مخصوص به تن داشت در را به روی او گشود و پرنس مدت زیادی ناچار به این شخص، که از همان اول او و بقچه اش را با بد گمانی برانداز کرده بود اصول دین جواب داد.

عاقبت بعد از آنکه پرنس چند بار و به روشنی تکرار کرد که به راستی پرنس میشکین است و حتماً باید ژنرال را برای کار لازمی ملاقات کند پیشخدمت مبهوت مانده، او را به سر سرای کوچکی که درش به اتاق انتظار باز می شد و از طریق آن به دفتر ژنرال مربوط بود هدایت کرد و به دست پیشخدمت دیگری، که صبح ها در این سرسرا کشیک داشت و نام ارباب رجوع را به ژنرال اطلاع می داد و آن ها را به دفتر وارد می کرد، سپرد. این پیشخدمت دوم فراک به تن داشت و چهل ساله می نمود و سیمایش حکایت از دل مشغولی اش می کرد و جز وارد کردن ارباب رجوع به خدمت حضرت والا وظیفه ای نداشت و به همین سبب قدر خود را می شناخت.

این پیشخدمت با وقار و اهن و تلپ بسیار در صندلی خود نشست و به پرنس گفت:

- بفرمایید اتاق انتظار، اما بقچه تان را همین جا بگذارید.

پرنس گفت: «اگر اجازه بدهید من همین جا پهلوی شما می مانم. تنها در اتاق انتظار چه کنم؟»

- شما نباید اینجا بمانید. شما از ارباب رجوعید، یعنی می شود گفت مهمانید. حالا با خود ژنرال کار دارید؟

پیدا بود که پیشخدمت مشکل می تواند خود را راضی کند که چنین شخصی را به حضور ژنرال راه دهد.

این بود که به منظور محکم کاری باز از او سؤال می کرد.

پرنس لب گشود که: «بله،.... می خواهم به او...»

- نپرسیدم با ژنرال چه کار دارید. وظیفۀ من فقط این است که اسم شما را خدمت ژنرال اطلاع دهم. اما گفتم تا منشی ژنرال نیامده این کار را نمی کنم.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: سه شنبه 14 مرداد 1399 - 08:20
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2255

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2343
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22930309