Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

واسکا سرخه - قسمت سوم

واسکا سرخه - قسمت سوم

نوشته ی: ماکسیم گورکی
ترجمه ی: روحی ارباب

این حکمت زندگی، گاهی به ما پاداش می دهد، ولیکن غالباً از ما انتقام می کشد. این حکمت زندگی به مانند خورشیدی به هر شیئی سایه ئی عنایت می کند و از برای هر رفتاری مکافاتی تدارک می بیند.

روز جزای واسکا نیز فرا رسید:

یک شب، هنگامی که دختران مشغول شام خوردن بودند یکی از آن ها به نام لیدا چرنوگوروا که دختری چابک و آتشپاره بود و موهای خرمائی داشت، از پنجره نگاهی به بیرون افکند و با هیجان گفت:

- اوه، واسکا آمد!

و درهمین زمان، دشنام هائی در فضا طنین افکند.

لیدا فریاد زد: نگاه کنید! مست مست است... همراه پلیس ها آمده، نگاه کنید!

دخترها همه شان به طرف پنجره هجوم بردند. لیدا با خوشحالی فریاد زد:

- دارند می برندش. انگار سخت صدمه دیده!

درآشپزخانه، صدای دخترها به دشنام و به خنده های شرارت آمیز بلند شد. خندۀ آنان، خندۀ پرنشاط انتقام جوئی بود. دخترها یکدیگر را هول می دادند و برای استقبال از دشمن ناتوان به طرف دالان سرپوشیده می دویدند.

درآنجا، پلیس و درشکه چی را دیدند که زیربغل های واسکا را گرفته اند و او را همراه می آوردند. رنگ چهرۀ واسکا پریده، بر پیشانیش قطرات درشت عرق نشسته بود و پای چپش برزمین کشیده می شد.

رئیسه فریاد زد: واسیلی میرونیچ! چی شده؟

واسکا از روی ناتوانی سری تکان داد و با صدائی خفه، گفت:

- زمین خورده ام.

پلیس به عنوان توضیح دگفت:

- از واگن اسبی افتاده، پایش رفته زیرچرخ... کارش تمام است!

دخترها سکوت اختیار کردند اما چشمانشان چون اخگری می سوخت.

واسکا را به اتاقش، به طبقه بالا بردند روی تختخوابش دراز کردند و دنبال طبیب فرستادند. دخترها کنار بستر واسکا ایستاده بودند و بی آنکه چیزی بگویند به یکدیگر نگاه می کردند.

واسکا با خشم گفت:

- بروید بیرون!

اما هیچ یک از دخترها از جای خود تکان نخورد.

- صحیح!... خوشحالی می کنید، ها؟

لیدا زیرلب خنده ئی کرد و گفت: گریه هم نمی کنیم!

واسکا به رئیسه خانه گفت: خانم! اینها را بیرون کن... آمده اند اینجا چه کنند؟

لیدا به طرف او خم شد و گفت: می ترسی؟

رئیسه به دخترها دستور داد که اتاق را ترک کنند، و دخترها رفتند. اما هرکدام آنها، پیش از رفتن از روی بغض نگاهی بدو می کرد. لیدا، پیش از خروج آهسته گفت:

- بازهم به سراغت می آییم.

واکسینیا درحالی که مشت به سوی او تکان می داد، گفت:

- ای ابلیس! پایت را شکستی؟ سزایت همین بود!

جرئت و جسارت او اسباب حیرت و شگفتی سایر دخترها شد.

در طبقۀ پائین، دخترها از شادی به طغیان درآمده بودند. واسکا را مسخره می کردند و رئیسۀ خانه، از حالت عصیانی دختران به وحشت افتاده بود، گرچه او نیز از این که واسکا به دست تقدیر کیفر دیده است شادمان بود. زیرا رفتار واسکا با او نیز، رفتاری رئیسی بود با مرئوس خویش، و نه رفتار خادمی با مخدومش اما رئیسه خانه می دانست که بی وجود واسکا، نمی تواند از پس دختران برآید و آنان را مطیع خود سازد؛ و از این روی احساسات خود را نسبت به واسکا با احتیاط بسیار ابراز می داشت.

پزشک آمد. پانسمان کرد و نسخه ئی نوشت و رفت. و پیش از رفتن به خانم خانه گفت که بهتر است بیمار در بیمارستانی بستری شود.

لیدا مزورانه فریاد کشید:

- بچه ها! به عیادت عزیزجان خودمان برویم یا نه؟

و دخترها، همه باهم خنده کنان و غریوکشان به طبقۀ فوقانی دویدند.

واسکا، بی آنکه چشم هایش را باز کند گفت: بازهم آمدید؟

- آخر دلمان به حالت می سوزد.

- مگر نه اینکه خیلی دوستت داریم؟

- به خاطر بیار که چطور مرا...

صدایشان بلند نبود، اما نفوذ داشت.

اطراف تخت او را احاطه کرده بودند و با چشمان شرارت بار و پرنشاطشان به صورت خاکستری او نگاه می کردند. واسکا هم به آن ها نگاه می کرد اما تا بدان هنگام، هیچ گاه در نگاه او این اندازه گرسنگی نمایان نشده بود.

- دخترها! مواظب باشید! بالاخره از جایم بلند خواهم شد...

لیدا حرف او را برید و گفت:

- شاید هم خدا بخواهد و دیگر بلند نشوی!

واسکا لب های خود را بهم فشرد و خاموش ماند.

یکی از دخترها به طرف او خم شد، با لطف و محبت درحالیکه رنگش پریده بود پرسید: واسکا! کدام پایت درد می کند؟ این؟

پای متالم او را گرفت و به یک ضرب به سوی خود کشید. واسکا دندان قروچه ئی کرد و از فرط درد فریادی زد. دست چپش هم ضربت دیده بود. دست راست را تکانی داد و ضربتی را که می خواست بر دخترک وارد کند به شکم خود زد. و شلیک خنده برخاست.

درحالی که چشمانش به طرز مخوفی در حدقه می چرخید، فریاد زد:

- دخترها! مواظب خودتان باشید! می کشمتان!

اما دختران دور بستر او جست و خیز می کردند، نیشگونش می گرفتند، موهایش را می کشیدند، آب دهان به رویش می انداختند و پای دردناکش را آزار می دادند... شادی در چشمانشان می سوخت، می خندیدند و دشنام می دادند و مانند سگان زوزه می کشیدند. استهزا و ریشخندی که دربارۀ واسکا پیش گرفته بودند، اکنون دیگر جنبۀ منفور و وقیحی به خود گرفته بود. مستی انتقام، آنان را به سرحد جنون کشیده بود.

واسکا از درد فریاد می زد و دست راست خود را به طرف آنان می انداخت.

خانم رئیسه درآستانه ایستاده بود و وحشیانه زوزه می کشید:

- بس است دیگر! ولش کنید! پلیس صدا خواهم کرد! خدایا، دارند او را می کشند!

اما دختران علاقه ئی به اطاعت از او نشان نمی دادند: واسکا سال ها آنان را شکنجه کرده بود. آن ها می خواستند شکنجۀ سالیان دراز را در چند لحظه تلافی کنند، و از این جهت در کار خود عجله داشتند.

ناگهان در این میان، درمیان هیاهو و جنجال این بزم انتقام، نالۀ بم پر از الحامی به گوش رسید:

- دخترها! بس است... رحم کنید... آخر او هم دردش می آید... عزیزان من! برای رضای حضرت مسیح رحم کنید!

این صدا، چون جریان آب سردی در دختران موثر واقع شد. همه ترسان و شتابان از بستر واسکا دور شدند.

گوینده، آکسینیا بود. کنار پنجره ایستاده بود، گاهی دست خود را برسینه و شکم خویش می فشرد و گاه دست ها را بی اراده به جانب دختران دراز می کرد.

واسکا بی حرکت دراز کشیده بود. پیراهنش، در روی سینه پاره شده بود. این سینۀ عریض که پشمی سرخ برآن روئیده بود، چنان می لرزید و می تپید که گوئی در زیر آن چیزی بود که دیوانه وار می خواست از آن تنگنا بیرون جهد... خورخور می کرد و چشمانش بسته بود.

دختران، مانند بدن بزرگی که چند بدن بهم چسبیده تشکیل یافته باشد کنار در جمع آمده به نجوای آکسینیا و نالۀ واسکا گوش می دادند. لیدا که پیشاپیش همه ایستاده بود، دست راست خود را از موهای سرخی که در میان انگشتانش گیر کرده بود تمیز می کرد.

زمزمه ئی به گوش رسید که گفت: «نکند بمیرد!» و دوباره سکوت جانشین آن شد.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در واسکا سرخه - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5508
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23026130