Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

سینوهه - قسمت چهاردهم

سینوهه - قسمت چهاردهم

نوشته ی: میکا والتاری
ترجمه ی: ذبیح الله منصوری

برای من گرفتن انتقام از آن زن اشکال نداشت و همین قدر که به چند نفر از سربازان قدری فلز میدادم آنها میرفتند و آن زن را بقتل میرسانیدند ولی من نمیخواستم که وی کشته شود و من قتل آن زن را برای گرفتن انتقام یک قصاص کوچک و بدون اهمیت میدانستم و هردفعه که بیاد می آوردم که برای مومیاتی کردن لاشه پدر و مادرم مجبور شدم که مدتی در خانه اموات، من که پزشک فارغ التحصیل دارالحیات بودم، شاگردی کنم و عهده دار کثیف ترین و پر زحمت ترین کارها گردم و مسئول این بدبختی (نفر نفر نفر) بود خون در عروق من می جوشید. من می توانستم از گرفتن انتقام از آن زن صرف نظر کنم ولی در آن صورت یک انسان، مثل تو، ای کسی که کتاب را میخوانی نبودم بلکه مانند خدای تو میشدم و من نمیتوانم خدای تو باشم. زیرا کسی که انسان است روح دارد و کسی که دارای روح است از خدعه و آزار دیگران رنج میبرد، و کینه آنها را بر دل میگیرد و نمیتواند کینه را فراموش نماید و فقط خدایان هستند که می توانند رنج ببینند و آزار بکشند، ولی کینه نداشته باشند.

درحالی که من فکر میکردم که چگونه می توانم از آن زن انتقام بگیرم بطوری که وی دیگر نتواند جوانهای دیگر، چون مرا در عهد شباب، فریب دهد وضع طبس بدتر شد. سربازها که تا آن موقع متعرض مردم می شدند طوری جسور گردیدند که بصاحب منصبان خود حمله نمودند و شلاق را از دستشان گرفتند و بر فرقشان کوبیدند و طوق زر را از گردنشان خارج کردند و غصب نمودند. یکی از صاحب منصبان در صدد برآمد که برای استرداد طوق زرین خود پیکار کند و سربازهای سیاه پوست با نیزه بوی حمله گردیدند و لحظه دیگر لاشه صاحب منصب مزبور بر زمین افتاد. 

در همان روز از طرف فرعون، مردی بخانه من آمد و به (هورم هب) گفت برخیز و با من بکاخ فرعون بیا زیرا فرعون تو را خواسته است. (هورم هب) برخاست و خود را شست و بطرف کاخ سلطنتی روان شد و من از مذاکرات فرعون و (هورم هب) بعد، بر اثر صحبتی که (هورم هب) نمود مطلع شدم.

فرعون وقتی (هورم هب) را دید باو گفت سکنه شهر طبس را مانند مرغابی بقتل میرسانند و بسیاری از زن ها مورد تجاوز سربازهای سیاه پوست قرار گرفته اند و اینک کار بجائی کشیده که سربازان افسران خود را میزنند و بقتل میرسانند و از فرمانده ارتش برای جلوگیری از آنها کاری ساخته نیست و من ترا مثل گذشته فرمانده ارتش میکنم تا این که امنیت و انضباط را بر قرار نمائی.

هورم هب گفت ای (اخناتون) تو خود میخواستی که این طور شود و این طور هم شد.

فرعون گفت من نمیخواستم که این طور شود و من نگفته بودم که مردم را بقتل برسانند و اموال آنها را به یغما ببرند و بزن ها تجاوز کنند بلکه گفته بودم که بدون خونریزی آمون را سرنگون نمایند.

هورم هب گفت وقتی تو بیک نفر میگوئی که یک خمره شراب بنوشد ولی مست نشود حرفی میزنی که دور از عقل است زیرا وی بعد از اینکه یک خمره شراب نوشید مست خواهد شد. و این طور هم که تو میخواستی آمون را سرنگون نمائی نتیجه اش همین است که می بینی.

(اخناتون) گفت اینک برو و امنیت و انضباط را برقرار کن.

هورم هب گفت این کار از من ساخته نیست مگر این که برای مدت ده روز بمن اختیارات کامل یعنی اختیاراتی مانند اختیارات خود بدهی؟

فرعون گفت آیا خدای آمون را سرنگون خواهی کرد؟ هورم هب گفت سرنگون کردن خدای آمون برای ادامه سلطنت تو لازم می باشد چون تو اگر او را سرنگون نکنی بعد از این نخواهی توانست در مصر سلطنت نمائی و وقایع چند روز اخیر وضعی بوجود آورده که یا تو باید سلطنت کنی یا آمون خدائی کند.

فرعون گفت پس مواظب باش هنگامی که به معبد آمون حمله میکنی کاهنان آن معبد بقتل نرسند؟

هورم هب گفت من قبل از این که به معبد حمله کنم باید سربازان را که وحشی شده اند برجای خود بنشانم و پس از این که نوبت حمله به آمون رسید بتو خواهم گفت چه خواهم کرد.

فرعون طوق و شلاق فرماندهی را به هورم هب داد و امر کرد که ارابه مخصوص وی را بسواری فرمانده ارتش اختصاص بدهند.

هورم هب قبل از این که شروع به کار کند، یکصد نفر از سربازانی را که می شناخت برای جلادی انتخاب نمود و بدست هریک از آنها شمشیر داد و بعد آنها را در محلات شهر تقسیم کرد بطوری که بهر محله پنج جلاد رسید.

سپس امر نمود که نفیر بنوازند و تمام سربازها را احضار کنند. عده ای از سربازان که نسبت به هورم هب وفادار بودند، پس از این که شنیدند که وی فرمانده ارتش شده بعد از شنیدن صدای نفیر اطراف هورم هب جمع شدند و وی دارای پانصد نفر سرباز شد.

ولی این پانصد نفر دارای ارابه های جنگی هم بودند و بعد هورم هب با این عده در شهر بحرکت درآمد و هر سربازی را که در حال غارت میدید در همان حال بوسیله جلادان بچوب می بست و هر سرباز که مرتکب قتل میشد بیدرنگ بوسیله یکی از جلادها سر از پیکرش جدا میگردید.

بهر نسبت که هورم هب در شهر جلو میرفت دسته های سرباز که از غارت صرف نظر میکردند و باو ملحق میشدند و او در عقب خود در خیابان ها و چهارراه ها ساخلو می گماشت و میگفت که بقیه اشرار و غارتگران را که در آن محله بودند دستگیر کنند و قاتلین را بی درنگ به قتل برسانند.

هورم هب تا بامداد در محلات طبس گردش میکرد و بهر نسبت که جلو میرفت، محلات قرین امن و آرامش میگردید و هرچه بامداد نزدیک میشد دسته های دزدان و اشرار مثل سیاهی شب، نزدیک طلوع فجر، رو به کاهش می نهاد.

در عقب هورم هب روسائی که وی در محلات گماشته بود، هر آدم کش را که به چنگ میآوردند به قتل میرسانیدند و دزدها را بچوب می بستند.

وقتی روز دمید هورم هب بوسیله جارچی ها اخطار کرد که شب قبل، فقط کسانی که مرتکب قتل میشدند اعدام میگردیدند ولی از این میزان به بعد اگر کسی مبادرت به سرقت کند یا اینکه نسبت بزنی تجاوز نماید به قتل خواهد رسید.

تا نیمه روز هم جلادان سرهای سیاه پوستان را از پیکر جدا میکردند زیرا سربازان سیاه پوست هنوز حاضر نبودند قبول کنند که وضع عوض شده و دوره خودسری گذشته است. ولی بعد از نیمه روز، سربازان سیاه متوجه گردیدند که چاره ای غیر از تسلیم و مراجعت به خانه سربازها (سربازخانه – مترجم) ندارند. معهذا، هر سرباز را قبل از ورود به سربازخانه معاینه میکردند و اگر میدیدند که لباس وی خونین است او را به جلاد میسپردند تا اینکه سر از پیکرش جدا کند.

من یقین دارم (هورم هب) فقط برای برقراری انضباط، سیاه پوستان را اینطور به قتل نمیرسانید بلکه چون یک مصری بود، از اینکه سیاه پوستان، مصری ها را قتل عام میکردند برخود می پیچید و میخواست که از آنها انتقام بگیرد.

آن روز وقتی شب فرا رسید، طبس امن و آرام شد، ولی طوری کشتار و غارت و ویرانی مردم را متاثر کرده بود که چراغها را نیفروختند و از خانه های عمومی صدای موسیقی سریانی بگوش نرسید.

ولی میخانه هائی که در آن طغیان و نا امنی ویران نشده بودند آن شب خوب کسب کردند و کاپتا درست میگفت که شغل او کسبی است که هرگز تعطیل نمیشود زیرا مردم هم هنگام شادی می مینوشند و هم در موقع بدبختی.

از بامداد روز دیگر هورم هب کشتی ساز و نجارها را احضار کرد و عده ای کثیر از کارگران را مامور نمود که یک قسمت از خانه های نیمه ویران اغنیاء را خراب کنند و کشتی های فرسوده را اوراق نمایند تا اینکه از چوب خانه ها و کشتی ها بتوان برای ساختن منجنیق و نردبان و برج متحرک استفاده کرد.

چون هورم هب میدانست که بعد از اینکه کاهنان معبد آمون دانستند که فرعون شکست خورده و نتوانسته معبد آنها را بگیرد و خدایشان را سرنگون گند مذاکره با آنها فایده ندارد. زیرا چنان مغرور شده اند که محال است راضی به تسلیم شوند و چاره ای نیست جز اینکه مطابق فن جنگ، معبد را مورد حمله قرار بدهد و حصار مزبور را بگشایند.

آن روز تا بامداد روز دیگر از شهر طبس صدای کلنگ و چکش برخاست و بهر نسبت که کارگران از کشتی ها و عمارات چوب میآورند نجارها و کشتی سازها مبادرت به ساختن نردبان و منجنیق و برج متحرک و قوچ سر میکردند.

در یک شبانه روز پنج برج جنگی و مقداری نردبان و چهار منجنیق و چند قوچ سر ساخته شد و روز بعد، سربازان هورم هب از پنج طرف علیه معبد آمون شروع به حمله نمودند.

کاهنان معبد که پیش بینی نمی کردند که معبد آنها مورد محاصره قرار بگیرد خود را برای راندن مهاجمین آماده نکرده بودند. و در این گونه مواقع از بالای حصار بر سر مهاجمین آبجوش و روغن داغ فرو می ریزند ولی کاهنان در آن موقع نه آب جوش داشتند و نه روغن داغ.

وقتی درهای معبد بر اثر ضربات قوچ سر، طوری لرزید که کاهنان دانستند در هم شکسته خواهد شد نفیر زدند تا این که اطلاع بدهند که دیگر مردم مقاومت ننمایند زیرا می دانستند که آمون بقدر کافی قربانی دریافت کرده و بقیه مردم باید زنده باشند تا این که در آینده بتوانند باز خدای آمون را زنده کنند.

زیرا اگر همه مومنین آمون از بین بروند دیگر کسی باقی نمیماند تا اینکه خدای مزبور را زنده کند.

بعد از ترک مقاومت، درهای معبد را گشودند و مردم که از توقف در معبد به تنگ آمده بودند با خوشوقتی بخانه های خود رفتند.

باین ترتیب هورم هب بدون خونریزی معبد آمون را اشغال کرد و اطبای دار الحیات را به شهر فرستاد تا این که بیماران را معالجه نمایند ولی وارد خانه اموات که آنهم یکی از موسسات معبد بود نشد برای اینکه افراد زنده نباید وارد خانه مرگ شوند مگر آنهائی که جزو کارکنان خانه مزبور هستند یا این که اموات خود را می آورند که مومیائی کنند یا لاشه های مومیائی شده را تحویل بگیرند.

بعد از این که دروازه های معبد مفتوح شد کاهنان با عده ای از نگهبانان معبد که بآنها ماده مخدر تزریق کرده بودند تا این که درد را احساس نکنند در قسمتی که مجسمه آمون آنجا بود مقاومت نمودند.

آنوقت جنگ در معبد بین نگهبانان و کاهنان از یک طرف و سربازان هورم هب شروع شد و این جنگ تا عصر ادامه یافت.

تمام نگهبانان معبد بقتل رسیدند و عده ای از کاهنان نیز مقتول شدند و فقط کاهنان درجه اول باقی ماندند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در سینوهه - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب سینوهه انتشارات زرین
  • تاریخ: سه شنبه 13 خرداد 1399 - 08:10
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1966

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1434
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23003820