Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

نقاش ها همیشه پول دوست داشته اند - قسمت اول

نقاش ها همیشه پول دوست داشته اند - قسمت اول

نوشته: جودیت بن هامو - هوئه
ترجمه ی: لیلی گلستان
«شگفتی آور است وقتی می بینی هنرمندی هستی که کارت گرفته، یعنی مثل کیمیاگری که طلا می سازد، می دانی که در دو ساعت کار می توانی طلا بسازی. و این وسوسه ای بس بزرگ است.»

پیش گفتار

«شگفتی آور است وقتی می بینی هنرمندی هستی که کارت گرفته، یعنی مثل کیمیاگری که طلا می سازد، می دانی که در دو ساعت کار می توانی طلا بسازی. و این وسوسه ای بس بزرگ است. (...) البته تأثیرات نمایشگاه برگزار کرده هم هست: وقتی دیوارهای بسیاری در اختیار داری و می توانی با کارهایت آن را بپوشانی، پس به جای سه اثر، شش اثر اجرا می کنی. (...) و بعد وسوسه ی دیگری پیش می آید: وقتی فروشنده ی تابلوهایت به تو می گوید: کریستیان، مجموعه دار خیلی خوبی دارم که می خواهد از این دوره ی کاری تو اثری داشته باشد، می توانی برایش بکشی؟ و البته من این کار را می کنم. کار خوبی نیست، اما معمول است.»

هنرمند فرانسوی، کریستیان بولتانسکی این حرف ها را در ملأعام اعتراف کرد. کاری که همکاران دیگرش در این حیطه ی هنری به ندرت انجام می دهند. او در نقش اعتراف کننده جلوی دریچه ی اتاقک اعتراف ظاهر می شود. برخی آن را اشارتی به مسیحیت می دانند، که البته در اثرش هم همین اشارت را می شود دید. این قدرت نامعمول «ضرب سکه»، مرغ های تخم طلا – حالا چه نقاش باشند، چه مجسمه ساز یا، به اصطلاح رایج امروز، اهل هنرهای تجسمی – آن ها را مجبور می کند مراقب تخم هایشان باشند. بولتانسکی انگیزه هایش را پنهان نمی کند، حتی مرادش را هم پنهان نمی کند: مرادش همانا «هنرمند بزرگ» بودن است. او می گوید: «در واقع پول درآوردن کار آسانی است، اگر قصدمان پولدار شدن باشد: اگر تمام توان ات را برای پول درآوردن به کار گیری، پول درمی آوری. و من به قدر کفایت هوشمند هستم که پول دربیاورم. اما برخلاف، "هنرمند بزرگ" شدن کار بسیار سختی است. باید بدانی که جاه طلبی های ات را در کجا به کار گیری (...) و چون من آدم جاه طلبی هستم، همیشه خواسته ام این کار را بکنم.»

اما این پرسش مطرح می شود که «هنرمند بزرگ» بودن چیست؟ این موضوعی است که می تواند برای کتاب بعدی باشد....

کریستیان بولتانسکی صراحت دارد، زرنگ است، جاه طلب است و باهوش. باهوش است، چون وقتی در حال اجرای یک اثر است، بخش بزرگی از اصول یک هنرمند موفق را در کارش خلاصه می کند. در این کتاب سیزده نمونه انتخاب کرده ام که تاریخ هنر را از دوران رنسانس تا دوران مدرن شامل می شود. سیزده بخش برای سیزده هنرمند که می توان صفت «بزرگ» را به آن ها اعطا کرد و در هنر زمانه ی ما در اوج قرار دارند. سیزده روایت از هنر آفرینانی که فقط به دلیل برتر بودن شان شناخته شده نیستند، بلکه بیشتر هنرمندانی اند که در سال های اخیر به دلیل پژوهش ها و نمایشگاه ها سر زبان ها بوده اند. به همین دلیل برای نمونه دالی یا پیکابیا را حذف کردم. این پژوهش ها و نمایشگاه ها به کسانی که اهل موزه رفتن هستند این امکان را می دهد که بتوانند آثار مورد بحث را بهتر ببینند.

هر کدام از فصل های این کتاب، درست مانند همین پیش گفتار با جذبه ی یک حقیقت معاصر بررسی شده است. روندی که سعی دارد ایده ها را به صورتی دگرگون محقق کند. این ایده ها، نه متعلق به اندی وارهول اند، نه دمین هرست، نه جف کونز و نه تاکاشی موراکامی... که میل به پول درآوردن را در اندازه ای بس بزرگ به وجود آورده اند. روبنس و دیگرانی هم هستند که درس هایی برای آن ها دارند. آن ها هم با استادی تمام طلا ساختن را بلد بودند.

در واقع، این قضیه هنرمندان بسیاری را شامل می شود. به این معنا که اگر به تاریخ هنر نگاه کنیم، متوجه می شویم که بسیار کسان بوده اند که استعداد کمتری داشته اند، اما توانسته اند پول بیشتری دربیاورند. بازار هنر در مورد کیفیت اثر داوری نمی کند. یک هنرمند ممکن است خوب باشد یا خوب نباشد، موفق باشد یا موفق نباشد. در این حیطه ی حساس که نامش خلاقیت است بازهم بی عدالتی کار خودش را می کند.

درست از اواخر قرن نوزدهم، پدیده ای رمانتیک ظهور می کند که از خود هنرمند اثر هنری می سازد. و این وقتی به اوج خود می رسد که زمانه اش به او روی خوش نشان نداده باشد و در یک نقاشی برآمده از درد و رنج و بدون مخاطب مظهر شهید غیردینی می شود. و این به عبارتی مصلوب شدن به وسیله ای بازار هنر است. افسانه ای کاتولیک که از نو توسط قلم موی یک نابغه کشیده شده است. و البته بهترین تجسم آن را در ون گوگ می توان دید. نیل مک گرگور، مدیر موزه ی بریتانیا، به وضوح تشریح می کند که چگونه «گل های آفتاب گردان» که با شادمانی تمام برای استقبال از ورود گوگن کشیده شده اند، وقتی از منشور عذاب الیم هنرمند نگریسته می شود به کفن عیسا در نقاشی مدرن بدل می شود. ون گوگ در سی و هفت سالگی مرد. او نزد یک فروشنده ی آثار هنری کار می کرد و برادر یک فروشنده ی آثار هنری هم بود. نه خودش و نه برادرش، هیچ کدام، وقت کافی نداشتند تا استعداشان را در تجارت تابلو به دیگران نشان بدهند.

لازم است ما بین هنرمند نابغه (به معنای ریشه شناختی آن) و هنرمند کاملاً مبتذل و معمولی حد و حدود درستی وجود داشته باشد. ونسان دندی، موسیقیدان و آموزگار موسیقی، در یک سخنرانی در سال 1900 در مدرسه ی موسیقی پاریس – اسکولا کانتوروم – از وضعیت متناقض نمای هنرمندی می گوید که باید احساسش را به صورتی متناقض به کار برد: «در هنر یک بخش "حرفه" وجود دارد که وقتی باور داریم حرفه ی هنرمند بودن را پیشه کرده ایم، لازم است آن را کاملاً فرا گیریم. اما "هنر" وقتی آغاز می شود که "حرفه" پایان گرفته باشد.»

از کنایه هایی از این دست و از بایگانی های فقیری که در دسترس پژوهشگران هنر است، می توان چنین نتیجه گرفت که بسیار بوده اند هنرمندان بزرگی که تبدیل به موجودات کوچک و حقیری شده اند.

و البته، به یقین، حقیرترین شان روبنس است که از مکاتباتش چنین استنباط می شود که قادره هر وسیله ای را به کار گیرد تا هم ثروت و هم شهرتش را روز به روز افزون کند.

اساتید بزرگ دوران رنسانس همه شان زیر سایه ی حقارت زیسته اند. پیش از تیسین، که جذابیت تصاویرش اشخاص ثروتمند و قدرتمند را به خود جذب می کرد، نوشته های لئوناردو داوینچی باعث شده اند که او از عرش به فرش کشیده شود. البته این موضوعات آناتومی و فلسفه و بینش هنری هم در نامه ها ذکری آمده، اما این نابغه ی دوران، درست مثال یک بقال، در نامه هایش از خرج های کارگاهش و تمهیدات لازم در مورد پرداخت بدهی هایش می گوید:

«برای گرفتن مزدم، باید آثارم را یک جا تحویل ندهم و، مثل یک کارمند درست و حسابی، ساز و کاری جور کنم تا از ابداعات بیهوده بکاهم.»

آیا خواندن مکاتبات میکل آنژ با خانواده اش بیشتر از این نامه ها شگفت زده تان می کند؟ جواب: نه. او به پدرش می نویسد: «دارم وقتم را تلف می کنم. درآمد ندارم. خدا کمک ام کند.»

تمام نامه درباره ی پول و گلایه هایی در ارتباط با درآمدش است.

هنرمندان معروف از این دست بسیارند، که من قصد ندارم نام شان را در اینجا ذکر کنم و رابطه شان با پول می تواند موضوع تحقیق دقیقی شود.

به عنوان نمونه: دگا. دگای بزرگ که می دانیم پژوهش های پیش رفته ی تصویریش باعث شده تا کارهایش در دوران مدرنیته ثبت شوند. نامه های او به پل دوران – روئل، همان فروشنده ی آثار هنری، به دور از هر رنگ و لعاب شاعرانه اند: «من واکنش تلخی نسبت به هنر دارم. دارم به دوران پیری نزدیک می شوم بی اینکه هرگز یاد بگیرم چگونه پول دربیاورم. شما کار تازه ام را به زودی خواهید دید. شنبه ی آخر ماه با چهار هزار فرانک بیایید (500 فرانک برای خود من.)» ادگار دگا فروشنده ی آثارش با صراحت تمام در مورد تولیداتش طوری حرف می زند که انگار «تولیدات» ی از نوع مواد غذایی اند: «من قصد دارم در این زمستان شما را آکنده از تولیداتم کنم و شما هم به نوبه ی خود مرا غرق پول کنید. خیلی غذاب آور و تحقیر کننده است که من این جوری دنبال این سکه های بی مقدار باشم.»

در ابتدای قرن بیستم، مارسل دوشان، هنرمندی که به طور یقین بیشترین تأثیر را بر هنر نیمه ی دوم قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم گذاشت، تصمیم گرفت هرگز به خاطر «سکه های بی مقدار» به دنبال تولید هنر نرود. او این وسواس را داشت که «هنرمند نقاش» نباشد. و این را با تحقیر می گفت. پس برای چند ماهی با دختری «به معنای واقعی» بی ریخت، که دوشان تصور می کرد پولدار است، ازدواج کرد. آثار رفیقش برانکوزی را با همدستی هانری پیر روشه، که دیپلمات بود و بعدها نویسنده شد، معامله کرد. پس بر قدرت تخیل اش افزود تا تولیدات مشفق از آثار پیشین اش را مانند جعبه در چمدان یا نسخه های متعدد یا مکرری از آثارش را با همکاری آرتورو شوارتز در دهه ی شصت پیدا کند. اما پیش از این هم در نامه ی بامزه ای که تدریج اکتبر 1922 به تریستان تزارای شاعر نوشته بود، گفته بود می خواهد مثل یک کیمیاگر طلا تولید کند: «امکان یک پروژه ی بزرگ هست که می توان از آن پول درآورد. می توانیم چهار حرف "دادا" را با فلز و جدا از هم درست کنیم و با یک زنجیر کوچک آن ها را به هم وصل کنیم و بعد در اعلانی نه چندان بلند (که حدود سه صفحه باشد و به تمام زبان ها)، فضایل دادا را برشماریم: یک کلمه ی جالب توجه که تمام اهالی شهرهای تمام کشورها آن را در ازای یک دلار و یا هم اندازه ی آن به پول کشورشان خریداری کنند. (...) البته می دانم که این کار مشاجرات قلمی از سوی داداهای واقعی به راه خواهد انداخت. و البته می دانیم که کل این ها نتیجه ی اقتصادی خوبی را باعث می شود (...) باید خوب متوجه ی ایده ی من شوید. نه خبری از "ادبیات" است و نه از "هنر". فقط نوشدارویی ست جهانی، به عبارتی طلسم خوشبختی.»

دورر و تیسین آرزو داشتند خدایان نقاشی شوند. جامعه ی مدرن آن ها را به مقام تقدس رساند. اما دوشان به تزارا پیشنهاد کرد هنرمند را به زاهد ارتقا دهد. او با این کارها تفریح می کرد و قصد داشت از این تفریح کردنش امتیازی هم کسب کند.

کسانی را که از کارهای مارسل دوشان یا به قول خودش، همان طور که خودش برای خودش اسم گذاشته، «فروشنده ی نمک»، تنفر دارند حواله می دهم به کلام ماکس ژاکوب که گفت: «هنر بازی است. بدا به حال کسی که آن را وظیفه بداند.» و پل لئوتو، در جوابی از نوع رند زاهدنما، نتیجه می گیرد که شغل نویسندگی بسیار نزدیک به شغل نقاشی است: «اگر عشق بازی مان وظیفه باشد و نویسندگی مان، شغل، از هر دو سو معدوم ایم.»

و بر عهده ی آفریننده ی هنر است که در هر وضعیتی بتواند راه دشوار آزادی را پیدا کند. آزادی آفریدن. یا آزادی از مسائل مالی.....

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در نقاش ها همیشه پول دوست داشته اند - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب نقاش ها همیشه پول دوست داشته اند- نشر مرکز
  • تاریخ: سه شنبه 12 فروردین 1399 - 15:35
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2281

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 512
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23021134