Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

و این حقیقت - قسمت اول

و این حقیقت - قسمت اول

نوشته: سال بلو
برنده ی جایزه نوبل ادبی
ترجمه: منصوره وحدتی احمدزاده

کلیه ی ترفندهای رایج، نیرنگ ها، حقه بازی ها، کلک های جدید بزهکاری ارزش چندانی برای بررسی ندارد. برای مردم معمولی هم دشوار نیست که بفهمند آدم ها دارند چه می کنند و نیت آنها از انجام آن کار چیست. از آن زمان که به کتاب آسیب شناسی روانی زندگی روزمره علاقه داشتم و داستان های متعدد آن برایم تازگی داشت سال ها می گذرد. گاه بی هوا حرفی می زنی و به نهاد شریرانه ای بازگشت می کنی که نیاز به اثبات ندارد. قبول دارم که فروید یکی از هوشمندترین آدم هایی است که پا به عرصه هستی نهاده، اما من همان قدر به نظام فرویدی نیاز دارم که به ساعت پالی، استعاره ای برای جهان، که روزی در ابتدا کوک شده و میلیون ها سال است دارد کار می کند. تا زمانی که برای حدس زدن چیزی وجود داشته  باشد، مطمئناً کسی هست که آن را حدس بزند. مثل حدس آن کشیش قرن هیجدهمی درباره ی ساعت پالی.

هیچ آرزو ندارم مرا بشناسند و فکر نمی کنم شناخت من برای آدمی تیزبین کاری دشوار باشد. وقتی از من سئوال می کنند می گویم در شیکاگو زندگی می کنم و تقریباً بازنشسته ام، چون هرگز علاقه ای به رو کردن حرفه ام نداشته ام. چیز زیادی برای پنهان کردن نیست اما قیافه ام این طور نشان می دهد؛ شبیه چینی ها هستم. بعد از جنگ کره مرا به مدرسه ای خاص فرستاند تا چینی یاد بگیرم. شاید شیوه ی رمزآمیز القائات مرموز، حالت مردمان آسیای شرقی را به چهره ام داده است. در مدرسه بچه ها هیچ گاه مرا چینی نمی خواندند؛ احتمالاً به این دلیل که در طبقه بندی نامشخصی قرار داشتم: یک بیگانه، یک یتیم. اما همین هم گمراه کننده بود. پدر و مادرم هر دو زنده بودند. مرا به یتیم خانه گذاشتند چون مادرم مبتلای به بیماری مفاصل بود و مدام، عمدتاً در خارج از کشور، از این آسایشگاه به آن آسایشگاه منتقل می شد. پدرم نجاری ساده بود. مخارج درمان توسط خانواده اش پرداخت می شد. برادرانش از تولید کنندگان ثروتمند سوسیس بودند و امکان پرداخت مخارج درمان وی را در بدناهیم یا چشمه های آب گرم آرکانزاس داشتند.

در مدرسه فکر می کردند من یکی از بچه های یتیم خانه هستم.

توضیح شرایط خاص ام لازم نبود. تمام ویژگی های آن شرایط خاص در ساخت و بافت چهره ام رسوخ کرده بود؛ سر گرد، موهای ژولیده تا جایی که پرورشگاه اجازه می داد، یک جفت چشم سیاه پف آلود، یک دهان گشاد و لب های کلفت؛ ویژگی هایی شگفت آور برای یک قیافه مغولی مزور.

مسیر رجعت هرکس به خودش راه بازگشت او از تبعید روحی اش می باشد؛ چون این به منزله ی تاریخچه ی شخصی وی است. به خودم اجازه نمی دادم زیاد به لب های چینی فکر کنم. به نظرم مشغولیت با تصویر ذهنی خود، سازگاری با آن، باز پیرایی آن و تطمیع با آن تلف کردن وقت است.

آن روزها وقتی حق انتخاب هایم را بررسی می کردم بر این باور بودم که شاید، فقط شاید، بتوانم خود را به تمدنی دیگر منتقل کنم.

در چین قیافه ام نظر چینی ها را جلب نمی کرد، درحالی که در کشور خودم قیافه ی کما بیش چینی ام از نظر دور نمی ماند.... احتمالاً توی ذوق می زد.

اما من فقط پنج سال در خاور دور دوام آوردم. دو سال آخر را در برمه گذراندم؛ جایی که ارتباط های تجاری مهم برقرار کردم. در آن حال که در تمدنی دیگر غرق بودم متوجه شدم در سازماندهی تجاری از استعدادی خاص برخوردارم. با کسب درآمدی دائمی از طریق کار در برمه که شعبه ای گواتمالایی هم داشت به شیکاگو بازگشتم؛ جایی که عواطفم در آن ریشه داشتند.

از چینی بودن دست کشیدم. البته بعضی از غربی ها ترجیح می دهند شرقی باشند. تریور راپر، یک معتکف مشهور انگلیسی را که در پکن زندگی می کرد به زیبایی توصیف کرده است. کانگستری هم بود اهل مونترال به نام تو- گان – کوهن که سون – یات – سن او را به عنوان محافظ شخصی اجیر کرده بود. ظاهراً او هیچ گاه نخواست به کانادا برگردد.

به زودی متوجه خواهید شد که من برای اقامت در شیکاگو دلایلی اساسی داشتم. هرجایی می توانستم بروم؛ بالتیمور یا بوستون. شهرها تفاوت چندانی ندارند، فقط ظاهرشان متفاوت است. من در شیکاگو کار عاطفی ناتمامی داشتم. در بوستون و بالتیمور هم هر روز و دائم به همان زن فکر می کردم. به چیزی که ممکن بود به وی بگویم و به پاسخی که او ممکن بود به من بدهد. همان طور که روانپزشکان گفته اند «مصداق های عشق» نه به کرات پیش می آیند و نه به سادگی از بین می روند. فاصله صرفاً امری صوری است؛ ذهن توجهی به آن نمی کند.

به شیکاگو بازگشتم و در خیابان ون برن تجارت خانه ای تأسیس کردم. به کارمندانم تعلیم دادم آن جا را برایم اداره کنند. پس از آن آزاد بودم وقتم را با فعالیت های مورد علاقه ام پر کنم. در کمال تعجب جزیی از آن مردم غیر عادی شدم. در شهری مثل شیکاگو پوچی خطری جدی است. جدایی ها و فاصله های بین انسان ها یک نوع ازون معنوی است که بوی ماده ی سفید کننده می دهد. قدیم ها ترامواهای شیکاگو این بو را می دادند. ازون از ترکیب پرتوهای ماوراء بنفش با اکسیژن در جو فوقانی تولید می شود.

من برای حفظ خود از این تهدید آستانه ای؛ خطر مکیده شدن به فضای بیرون، روش هایی یافتم.

به طور غیر عادی به عنوان مردی که اطلاعات زیادی درباره ی شرق دارد به مهمانی دعوت می شدم. البته من ادعایی نداشتم؛ نظر میزبان ها چنین بود. چیز زیادی هم برای گفتن نبود.

در آپارتمانی واقع در حاشیه ی لینکلن پارک اقامت کردم. خیلی زود پاره شانس بزرگی به من رو آورد. در یک مهمانی شام زیگموند آدلتسکی پیر و خانم آدلتسکی را ملاقات کردم.

آدلتسکی نامی است که هر جا بگویی می شناسند. مثل پرنس چارلز یا دونالد ترامپ یا در گذشته شاه ایران یا بازیل زاخاروف. آدلتسکی رئیس بزرگ، بنیان گذار غول، کسی بود که زیر نظر وی هتل لوکس بی نظیری در ساحل دریای کارائیب مکزیک ساخته شد؛ یکی از تفرجگاه های متعدد سواحل نیمه حاره ای جهان.

آدلتسکی پیر حالا امپراتوری اش را به پسرها و نوه های پسری اش واگذار کرده است. اگر هنوز هم اداره هتل ها، فرودگاه ها، معدن ها، و آزمایشگاه های الکترونیکی با او بود با افرادی چون من سر و کار نمی یافت.

ما در مهمانی شام فرانسیس جلیکو یکدیگر را ملاقات کردیم. سال 1916 در جنگ جاتلند یک جلیکو فرمانده ی ناوگان بزرگ بریتانیا بود. جلیکوها یک رگه ی امریکایی داشتند. به همین دلیل به آنها جلیکوهای امریکایی می گفتند. آنها بسیار ثروتمند بودند. فرانسیس که بخت با وی یار بود یک مجموعه ی نقاشی هم به ارث برده بود. میان آنها یک نقاشی از بوش بود، یکی از بوتیچلی و چند نقاشی چهره از گویا و تعدادی هم از پیکاسو. آنهایی که من بسیار دوست داشتم، صورت هایی بودند با یبنی و چشم های متعدد. من فرانسیس والا را بسیار تحسین کردم. فریتز رورکه، شوهر و پدر دو فرزندش وی را طلاق داده بود اما فرانسیس هم چنان آشکارا عاشقش بود. رورکه آن شب آن جا بود؛ مست و پرهیاهو. چشم گیرترین چیز در مورد این مرد میزان عشق همسر سابقه اش بود که وی را حمایت می کرد. زنی تنومند که ابداً زیبا نبود. آن شب در لباس گلد کاست چهره اش درخشان بود و لب زیرین اش از دندان ها فاصله گرفته بود. رورکه خیلی زود مست کرد و کنترل اش را از دست داد و گیلاس ها را شکست. فرانسیس پشت صندلی همسر سابق غیر قابل کنترل اش ایستاده بود و در سکوت ابراز ناامیدی، ستیزه جویی و وفاداری می کرد. خب به نظر من او از گنجینه ای غنی برخوردار بود. نه این که میلیون ها در حساب بانکی اش باشد بلکه این گنجینه در شخصیت او نهفته بود؛ شخصیتی با ارزش بسیار بالا.

آدلتسکی پیر با من سر یک میز نشسته بود. او هم متوجه همه چیز شد. حدس من بر این است که چنین اتفاقی به ندرت در حضور آدمی بسیار ثروتمند رخ می دهد. آن چه به هنگام صرف شام روی داد ممکن است برای آدلتسکی چیزی شبیه به گذشته بود؛ دوران مهاجرت. به نظر من میلیاردی یعنی زندگی در محیطی تحت کنترل. او مردی کوچک اندام بود و به دلیل سن زیاد، چروکیده. قاعدتاً از اول هم زیاد درشت اندام نبوده است. نسل مهاجر ریزه میزه ی دچار سوء تغذیه او، در بر جدید، در سرزمینی که نژادهای گوناگون با هم آمیختند، پسرهایی با شش فوت قد و دخترهایی چاق و درشت به وجود آوردند. خود من هم، از پدر و مادرم درشت تر و زمخت ترم؛ هرچند شاید از درون شکننده تر باشم.

فکر نمی کردم آدلتسکی متوجه حضور من شده باشد. چند روز بعد از مهمانی با دریافت یادداشتی از منشی پیرمرد متعجب شدم. از من خواسته بود با دفترش تماس بگیرم و قرار ملاقاتی بگذارم. انتهای یادداشت چند کلمه با دست خط خود آدلتسکی بود: «خواهش می کنم تماس بگیرید.» قریب به یک قرن زبان سیریلیک و به احتمال زیاد عبری آموخته بود. قضاوتم به خاطر نگارش تزئینی حرف P بزرگ بود.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در و این حقیقت - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب و این حقیقت- انتشارات افراز
  • تاریخ: یکشنبه 10 فروردین 1399 - 09:57
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2242

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5123
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23025745