Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بیگانه - قسمت آخر

بیگانه - قسمت آخر

نوشته: آلبر کامو
ترجمه: ع . ش

موضوع رایموند و ساحل دریا و آب تنی در دریا نزاع در کنار دریا و چشمه و آب، حرارت آفتاب و پنج تیر گلوله از مسائلی بود که برای او بیان کردم. در هر جمله میگفت خوب.. خوب وقتی بانتهای آن رسیدم بیانات مرا با حرکت سر تصدیق کرد منهم از بس حرف زدم خسته شدم و یادم نمی آمد که در عمرم آنقدر پر حرفی کرده باشم.

بعد از یک سکوت مختصر از جا برخاست و بمن میگفت که قصد دارد به من کمک کند زیرا از من خوشش آمده و با تفضل الهی خدمتی برای من انجام خواهد داد.

ولی در ابتدا می خواست چند سئوال دیگر بکنند و بدون مقدمه میپرسید آیا چقدر مادرم را دوست داشته ام.

جواب دادم بلی مانند تمام مردم.

و منشی که تا آن لحظه گفته های مرا با ماشین تحریر ثبت می کردم ناچار شد کمی تأمل کند.

بعد از من پرسید آیا این پنج تیر را پشت سر هم خالی کردم.

کمی متفکر ماندم سپس پاسخ دادم که یک تیر را اول و پس از آن چهار تیر دیگر پی درپی خالی کردم.

پرسید برای چه بین خالی کردن تیر اول و سایر تیرها فاصله دادید.

یک دفعه دیگر وضع ساحل دریا در نظرم مجسم شد و احساس نمودم که پیشانیم از گرما داغ شده است باین جهت نتوانستم پاسخ این سئوال را بدهم در مدتی که بین ما سکوت برقرار شد قاضی کمی ناراحت بنظر آمد.

دو مرتبه بجای خود نشست دستها را داخل موهای سرش کرد و آرنج خود را روی میز گذاشت و با حالتی عجیب پرسید

بگوئید برای چه روی جسدی که بزمین خوابیده بود تیر خالی کردید.

بازهم نتوانستم پاسخ بدهم.

قاضی دستش را روی پیشانی گذاشت و باز همان سئوال را دو مرتبه تکرار کرد و گفت برای چه؟ باید علت آنرا بگوئید.

من همانطور ساکت بودم.

ناگهان ازجا بلند شده و با قدمهای بلند در طول اطاق بنای راه رفتن گذاشت و کشوی میز خود را باز کرد و از آن صلیبی خارج ساخت و درحالی که بطرف من میآمد آنرا مقابل من نگاهداشت و گفت:

آیا این را می شناسی؟

بله... البته.

سپس با حرارتی تمام اظهار داشت که هرکس ایمان بخدا داشته باشد آتقدرها گناهکار نیست که خداوند او را عفو نکند اما انسان در حال پشیمانی بایستی مانند کودکی باشد که با روح پاک همه چیز را قبول کند.

در اینوقت کامل بطرف من خم شده بود و صلیب را در بالای سرم تکان میداد.

حقیقت این است که من بدرستی منطق او را نمیدانستم و چیزی نمی فهمیدم ابتدا سبب اینکه هوای آنجا بسیار گرم بود و مگسها پی درپی مزاحم صورتم بودند و از آن گذشته یک نوع احساس ترس در خود میدیدم درعین حال آنچه می شنیدم بنظرم مسخره میامد زیرا از هرچه گذشته من مقصر بودم و آدم کشته بودم.

تقریباً دانسته بودم که فقط نقطه تاریک در وضع من وجود دارد و آن مطلب این بود که برای چه بعد از خالی کردن تیر اول تیرهای بعد را خالی کرده ام اما این موضوع چه رابطه ای با اصل مسئله داشت.

می خواستم بگویم که بی جهت اصرار میورزد و این نقطه آخر آنقدرها قابل اهمیت نیست اما او حرفم را برید و با همان شدت و التهاب اولیه می پرسید آیا حقیقته بخدا ایمان دارم

پاسخ دادم خیر!

سپس با حالتی دلخور و ناراضی دو مرتبه سر جای خود نشست و گفت غیر ممکن است اینطور باشد همه مردم بخدا اعتقاد دارند حتی کسانی هم که خدا از آنها روبرگردانده خدا را می شناسند این اعتقاد او بود زیرا می گفت اگر کسی بخداوند شک کند احساس ندارد آیا فکر می کنید که من احساس ندارم.

گفتم نمیدانم و اگر اینطور باشد بمن مربوط نیست.

دو مرتبه از پشت میز صلیب را بطرف من دراز کرد و گفت من یک فرد مسیحی هستم اگر گناهی مرتکب شده باشی از صاحب این صلیب طلب بخشایش برای تو می کنم چطور تو نباید بدانی که مسیح برای تو رنج کشید.

احساس می کردم که با من خودمانی شده اما دیگر از مشاهده این صحنه مضحک خسته شده بودم.

گرمای اطاق دقیقه به دقیقه بیشتر میشد مانند همیشه که عادت داشتم از دست شخص مزاحم خود را راحت کنم.

قصد کردم که این بار هم بهرطور شده خود را راحت سازم او می گفت دیدید راست میگفتم شما ایمان بخدا دارید بنابراین باید بمن اعتماد کنید.

یک بار دیگر گفتم:

خیر ایمان ندارم و او از شنیدن این حرف بروی صندلی افتاد.

حالت خسته ای داشت و در مدتی که ماشین تحریر با آن سرعت مشغول ثبت مکالمه ما بود چند لحظه دیگر ساکت ماند بعد نگاه عمیقی بمن کرد و با کمی حزن و اندوه گفت:

من هرگز روح سرکش و خشنی مانند تو را ندیده ام تمام جنایتکاران که مقابل این میز آمدند بگریه افتاده اند اما تو....

می خواستم پاسخ بدهم برای اینکه موضوع جنایت دربین بوده و آنها حقیقته جنایتکار بوده اند اما فکر کردم که منهم بالاخره مثل آنها هستم این فکر همیشه به مغزم فشار میآورد و خود را مقصر میدانستم.

قاضی ازجا برخاست مثل این بود که بازجوئی تمام شده و با همان سیمای خسته از من پرسید آیا از عملی که کرده ام تأسف ندارم.

کمی فکر کردم بعد گفتم علاوه بر تأسف بسیار ناراحت هستم.

خیال کردم مقصود مرا نفهمیده اما در آن روز وضع بطوری بود که بیش از این نمی توانستم مسئله را موشکافی کنم.

از آن روز به بعد چند بار این قاضی را دیدم ولی هر بار باتفاق وکیل مدافع خودم بودم آنها سعی داشتند که درباره سئوالات پیش توضیحات بیشتری بدهم و حتی قاضی و وکیل مدافع برعهده گرفتند که راهی برای خلاصی من پیدا کند.

اما اوضاع باین منوال نماند و کم کم وضع بازجوئی ها تغییر یافت و بنظر میرسید که دیگر قاضی بمن توجهی ندارد و بنا به میل خود پرونده ام را تنظیم کرده است.

دیگر درباره ایمان بخدا با من صحبتی نکرد و آن التهاب روز اول را در او مشاهده نمی کردم و نتیجه این شد که ملاقاتهای ما جنبه رسمی پیدا کرد.

پس از چند سئوال و گفتگو بازجوئی های مقدماتی پایان یافت محاکمه ام جریان طبیعی خود را پیش گرفت.

گاهی از اوقات که گفتگوها بطرز عادی پیش میرفت و آنها با هم صحبت می کردند مرا هم در صحبتهای خود دخالت میدادند تا اندازه ای راحت بودم هیچکدام با من رفتار بدی نداشتند گفتگوها بطوری طبیعی و منظم بود و چنان با صبر و تحمل با من مدارا می شد مثل این بود که من یکی از اعضای خانواده آنها شده ام.

در مدت یازده ماه که این محاکمه و بازجوئی جریان داشت به جرات میتوانم بگویم در زندگی من ساعاتی شیرین تر از روزهائی نبود که دوستانه با قاضی هم صحبت می شدم و او با لطف و مهربانی مخصوص دستی بروی شانه من گذاشت و می گفت:

برای امروز کافی است.

سپس مرا در اختیار مأمورین می گذاشتند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب بیگانه موسسه مطبوعاتی فرخی
  • تاریخ: جمعه 8 فروردین 1399 - 11:23
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2159

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

نظرات

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3532
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23005918