Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تسخیرشدگان - قسمت بیستم

تسخیرشدگان - قسمت بیستم

نوشته:داستایوسکی
ترجمه:دکترعلی اصغرخبرزاده

شگفت آور بود که باین حادثه، یعنی قرائت «مرسی» بسیار اهمیت میدادند، حتی اشخاص واقع بین همین عقیده را داشتند . اما به اشخاص «شاعر مسلک» همین بس بود که بگوییم که همسر مارسال به «کارمازینوف» گفته بود که بیدرنگ پس از «نیمروز ادبی» بدیوار سالن یک لوح مرمر نصب می کند و با خط طلا «تاریخی را که نویسندۀ شهیر روسیه و اروپا، پیش از اینکه قلمرو ادبیات را ترک کند، بر ما منت گذاشت ودر این سالن قطعۀ «مرسی» اش را خواند و بوسیلۀ اهالی شهر ما از مردم روسیه وداع کرد» برای آیندگان ثبت می نماید. او تصمیم گرفت که این لوح همان شب نصب گردد، یعنی پنج ساعت پس ازاینکه قطعه «مرسی» خوانده شود، بقسمی که همۀ مردم بتوانند آنرا ببینند .از یک منبع کاملأ موثق اطلاع دارم که خود «کارمازینوف» اصرار ورزیده بود تا هنگامی که او پشت میز خطابه ایستاده است. بی هیچ عذر و بهانه ای، صبح آبدارخانه دایر نباشد و این تصمیم علیرغم تذکرات برخی اعضاء کمیته اتخاذ شده بود و پیش بینی می کردند که احتیاط «با اخلاق و عادات مردم شهر ما سازگار نیست».

ماجرا چنین بود، حال آنکه در شهر ما همواره امید داشتنند که یک «ضیافت سلیمانی» در انتظار آنهاست، باین عبارت که آبدارخانه رایگانست. آنها تا آخرین لحظه باین نکته باور داشتند. حتی دختر خانمها به نان و مربا می اندیشیدند و انتظار چیزی نادیده و نا نشنیده را می کشیدند!

همۀ مردم میدانستند که مبلغ در آمد جشن هنگفت است و تمام ساکنان شهردر آن شرکت می کنند و از اطراف و اکناف ایالت هم میآیند و کارت ورودی نایاب می شود. هم چنین میدانستند که علاوه بر قیمت رسمی، برخی اعانه هم داده بودند: مثلأ «وارواراپتروونا» به ازا کارتش سیصد روبل پرداخته بود و برای تزیین سالن تمام گلهای نارنجستانش را هدیه کرده بود. همسر مارشال (عضو کمیته)، مکان جشن و روشنایی آن را تقدیم داشته بود: باشگاه ريا، موزیک و مستخدمان را، وانگهی، «پروخوریچ» را تمام روز باختیار کمیتۀ جشن گذاشته بود. اعانه های کم ارزش تری هم داده شده بود، بقسمی که بالاخره بهای کارت را از سه روبل به دو روبل تقلیل دادند. کمیته ابتدا ترسیده بود که مبادا بهای سه روبل گران باشد، مخصوصأ برای دختران جوان، حتی پیشنهاد شده بود که «کارت خانوادگی» آماده کنند. بقسمی که هر خانواده فقط بهای کارت را برای یک دختر خانم بپردازد، حال آنکه بقیه افراد خانواده هر چند نفر که باشند بتوانند از آن استفاده کنند، و برایگان در جشن شرکت نمایند. اما آشکار شد که همۀ این نگرانیها بی پایه و اساس است ،کاملأ بر عکس، دختران جوان، گروه گروه در جشن شرکت کردند، فقیرترین کارمندان ،خانوادۀ خود را بجشن آوردند بی شک، اگر پای دختر خانم در میان نبود، هیچ خانوادهای هرگز یک شاهی بهای کارت نمی پرداخت. یک منشی بیمقدار هفت دخترش را با خود آورده بود، بی اینکه زن و دختر و خواهرش را بحساب آوریم. هر یک بهنگام ورود، یک کارت سه روبلی بدست داشت. میتوان تجسم کرد که این جشن «چه انقلابی» در شهر بوجود آورد .تنها این نکته که یک نیم روز ادبی و در پی آن مجلس رقصی بر پا خواهد شد هر زنی را وادار کرده بود تا دو گونه آرایش کند .بعضی خانواده ها، چنانکه بعد اشاره خواهد شد، تمام دارائی، لباس، ملافه و حتی تشک خود را نزد یهودیان بگرو گذاشتند. ( گویی دلیلی خاصی وجود داشته که در این دو سال اخیر، یک عدۀ بیشمار یهودیان، در شهرها مستقر شده بودند، و هر روز بر تعدادشان افزوده میشد.) تقریبأ همۀ کارمندان، حقوق خود را بطور مساعده در خواست کردند، بعضی خرده مالکان ،چهار پایان خود را فروخته بودند، تا بتوانند دختران جوانشان را که به لباس، مارکیزها، ملبس بودند و از دیگران کم و کسر نداشتند، به مجلس رقص بیآ ورند.

زرق و برق و شکوه آرایش ها در شهر ما بیسابقه بود .این موضوع، باعث شده بود که از دو هفته پیش داستانها و لطیفه هایی دربارۀ خانواده ها گفته شود و «شوخ طبعان» آنرا بگوش اطرافیان «یولیا میخائیلوونا»، می رسانیدند .از خانواده ها «کاریکاتور» هایی کشیدند. خودم در آلبوم «یولیا میخائیلوونا» از این نوع نقاشی، چند تا «یولیا میخائیلوونا» بدل گرفتند، من به این نکته نسبت میدهم. اکنون هنگامی که مردم این جشن را یاد می کنند، از خشم و کین دندان برهم می سایند و دشنام می دهند. اما از پیش آشکار بود که اگر کمیته رضای خاطر مردم را فراهم نکند، یا در کار خود اشتباهی مرتکب شود، غیظ و نفرت عمومی را، تا اخرین حد، علیه خود بر خواهد انگیخت. باین دلیل بود که هر کس، افتضاحی را انتظار می کشید، و اگر همۀ مردم انتظار آنرا داشتند، پس چرا باید اتفاق نیفتد؟

ارکستر، درست بهنگا م ظهر، بنواختن آغاز کرد .من در زمرۀ ماموران جشن بودم، یعنی در زمره «جوانان نوار بسته» با چشمان خود دیدم که این روز شوم و لعنتی، چگونه شروع شد. جشن با ازدحامی توصیف ناپذیر، اغاز شد چگونه امکان داشت که پلیس از همان ابتدا، نتواند نظم و ترتیب را برقرار کند؟ من تودۀ مردم را مقصر نمیدانم، پدران خانواده، با وجود مقام و مرتبه ای که داشتند به هیچکس تنه نزده وازدحام نکرده بودند بر عکس چنین می گفتند که آنها در خیابان، در برابر این اجتماعی که در را محاصره کرده بود و بجای اینکه، آرام داخل شود یورش میبرد، بیصبرانه انتظار می کشیدند.

در این فواصل همچنان گروه مردم سرمیرسیدند و بالاخره راه را سد کردند. اکنون که سطور را می نویسم،دلایل محکمی در دست دارم که ثابت می کند که پست ترین مردم شهر ما، بوسیلۀ «لیا میشن» «لیپوتین» و شاید برخی «مأ موران» دیگر جشن، بدون کارت به مجلس راه یافتند. وانگهی، مردمی کاملا نا شناس سرکله شان پیدا شده بود، آنها از گوشه کنار ایالت آمده بودند، اما معلوم نبود که از کجا این بی ادبان، هنوز قدم به سالن نگذاشه بودند که از مسأ له آبدارخانه آگاه شدند، آنگاه با گستاخی و بیشرمی که در شهرما سابقه نداشت، فحش و نا سزا نثار کردند .این نکته صحت دارد که برخی از آنان قبلأ میگساری کرده و مست بودند. عده ای را شکوه و جلال وزرق و برق سالن خیره کرده بود، آنها، نظیرش را ندیده بودند، زبانشان بند آمده بود و با دهان باز، حیران گردا گرد خود می نگریستند. این سالن سفید و وسیع که عظمت داشت و با دو ردیف پنجره روشن میشد، با سقف منقوش و زرین کهن اش واقعأ با شکوه جلوه مینمود. گرداگرد آن را ایوانی راهرو مانند در بر گرفته بود، آینه های بزرگ که در فواصل پنجره ها تعبیه شده بود، پرده های سرخ و سفید و مجسمه های مرمر ( به ارزش آن کاری نداریم، بالاخره مجسمه بود ) صندلی های «امپرا توری اول» سنگین و کهن، سفید و طلایی که با مخمل قرمز پوشانیده شده بود، تزینی مجلل بوجود آورده بودند، کرسی خطابه ای بلند، در انتهای سالن بر پا داشته بودند تا ادیبان، آثارشان را در پشت آن بخوانند، تمام سالن را صندلی چیده، چنانکه در تآترمی چینند و راهی وسیع برای رفت و آمد مردم باز کرده بودند، اما همینکه آثار نخستین تعجب و شگفت مردم، نا پدید گردید، سوالات و توضیحات بسیار احمقانه ای شنیده میشد، «شاید ناخواسته باشیم به نطق و خطا به گوش دهیم ... ما برای ورود، پول داده ایم!.. مردم را وقیحانه گول زده اند .. ما صاحبخانه ایم نه خانوادۀ «لمبک »! » و از این قبیل سخنان بر زبان می راندند، گویی آنها را فقط برای این کار دعوت کرده بودند. مخصوصأ حادثه ای را بیاد میآورم که آن شاهزادۀ کوچولو با یقۀ آهاری و قیاقه ای همچون عروسک چوبی که او را شب جشن در خانۀ «یولیا میخائیلوونا» دیده بودیم، در جریان آن، عرضه و لیاقت خود را نشان داد. بخواهش «یولیا میخائیلوونا» او پذیرفته بود که بشانۀ چپش نوار «مأموران جشن »نصب گردد .آشکار شد که این عروسک مومی کوکی عقل و شعور دارد و حرف میزند و دست کم بمیل و ارادۀ خویش حرکاتی از او سرمیزند. یک سروان باز نشسته که قدی بلند داشت و بر چهره اش آثار آبله دیده میشد و یک گروه مردم دلقک و مسخره گردش را گرفته بودند و  میخواست بداند که از کجا باید به آبدارخانه رفت، به شاهزاده، پرخاش کرد، او هم به مأمور انتظامات اشاره کرد تا او را از سالن اخراج کند، دستور اجراء شد و با وجود دشنامهای رکیکی که نثار می کرد، مرد مست را بیرون انداختند. در این فاصله، تودۀ «واقعی» مردم سررسیدند و درکنار در ورود، سه صف دراز تشکیل دادند. آشوب و اغتشاش آرام گرفت ؛ اما مردم حتی جدی ترین آنان، ناراضی و مبهوت و حیران بنظر می رسیدند ؛چند تن از خانم ها، علنا ترس و وحشت خود را آشکار می کردند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در تسخیرشدگان- قسمت بیست و یکم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: منبع: کتاب تسخیرشدگان، انتشارات آسیا
  • تاریخ: جمعه 8 شهریور 1398 - 04:47
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1785

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1168
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23021790