حادثه ای اتفاق افتاده بود که آقای «فمن لمبک» از توصیف و تشریح آن عاجز مانده بود: یک ستوان جوان ( از هنگی در همان ناحیه که« پتراستپانوویچ» اغلب اوقات خود را در آنجا می گذرانید و مستقر شده بود) در برابر همۀ افراد دستۀ خویش، از فرماندۀ مافوق خود، سرزنش می بیند و دشنام می شنود؛ ستوان خیلی جوان بود و بتازگی از پایتخت رسیده؛ همیشه خاموش و ساکت و اندیشناک بود، جثه ای کوچک داشت، اما ظاهری موقر و تنومند و گونه هایی شاداب؛ او نتوانست توهین را برخود هموار کند و سرش را زیر افکند و فریادی گوشخراش برآورد و به فرمانده اش حمله برد و همۀ افراد و دستۀ خود را بتعجب واداشت. او با تمام قوایش، فرمانده اش را کتک زد و شانه اش را چنان گاز گرفت که با دشواری توانستند آنها را از یکدیگر جدا کنند.
هیچ شک و تردید وجود نداشت: او دیوانه بود؛ مدت زمانی پیش، علائم و آثار بسیار عجیب بیماری در او مشاهده شده بود. مثلا، از آپارتمانش دو تمثال مریم را بیرون انداخته و یکی از آنها را با ضربه های تبر ریزریز کرده بود؛ سپس یک میز تحریر توی اتاقش گذاشته و روی آنها آثار «وش» vocht و «مولشوت» Moleschott و «بوخنر» Buchner قرار داده بود. در برابر هر یک از آنها، بیدرنگ یک شمع کلیسا روشن کرده بود. از تعداد کتابی که در خانه او یافته بودند، قضاوت میشد که او مردی فاضل است. اگر پنجاه هزار فرانک میداشت، شاید بجز ایرمارکیز رخت سفر می بست، همانند آن «افسرجوان» که آقای «هرزن» Herzen در یکی از کتابهایش با شوق و ذوق فراوان از او سخن می گوید. هنگامی که او را توقیف کردند، در جیبها و هم چنین در آپارتمانش، مجموعه ای از اعلامیه های افراطیون را یافتند.
صحیح تر بگوئیم، بعقیدۀ من اعلامیه ها بسیار بی اهمیت بود و هیچ خطر نداشت: نظایر آن زیاد دیده شده بود! وانگهی، این اعلامیه ها تازه نبود: چندی پیش در «ایالت ...» انتشار یافته بود؛ «لیپوتین» که یکماه و نیم پیش به اطراف استان و استان مجاور سفر کرده بود، بما خبر داد، که در آنجا، نظیر این اعلامیه ها را دیده بوده است. اما مسأله ای که «آندری آنتونوویچ» را مخصوصأ بشگفت انداخت، این بود که در همان لحظه مدیر کارخانۀ «شپیگولین» دو یا سه بسته اعلامیه که کسی بهنگام شب آنها را جا گذاشته بود، به پلیس تحویل داده بود، آنها درست نظیر همان اعلامیه هایی بودند که در خانۀ افسر پیدا شده بود. بسته ها باز نشده و هیچیک از کارگران هنوز بمفهوم آن پی نبرده بود. این واقعه پیش پا افتاده و ناچیز بود! اما «آندری آنتونوویچ» را بفکر فرو برد. موضوع بسیار پیچیده و بغرنج جلوه می کرد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در تسخیرشدگان - قسمت هجدهم مطالعه نمایید.